صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

طلیعه
شب‌های جمعه، ساعت یک و بیست دقیقه بامداد، قرار دلتنگی ما، یادِ شهادت خونینِ تو، حاج قاسمِ دل‌های عاشق...


فرزانه‌ی جان، برایم دو واحد پیشنیاز تعریف کرده. گرچه ارزش این دو واحد برایم به عدد و رقم در نمی‌آید. قرار هم هست اول دی‌ماه تکلیفمان را تحویل بدهیم ولی امروز صبح جمعه‌ بود. دلم دعای ندبه صبح جمعه می‌خواست. اگر کرونا نبود، شاید مراسم‌های دعای ندبه که صبحای جمعه برقرار میشد، بلاخره یک هفته‌ای دلم هوایی میشد و به هر سختی میرفتم و شرکت می‌کردم. حالا که این توفیق نیست، این فراخوان مثل همان مجلس و جمع دعاست... هوایی شدم چون تنهایی دعای ندبه خوندن هم خیلی باصفاست :)

حالا قراره نکات و برداشت‌هامون رو تحویل خانم معلم بدیم. منم که شاگرد زرنگم، جلو جلو به همتون تقلب می‌رسونم. چطوره؟ :)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۹ ، ۰۹:۵۰
نـــرگــــس

دعوتتون می‌کنم به طرح وقتی که سردار دلها آسمانی شد.


اگر علاقمند بودید ده مطلب دیگر از وبلاگم را که با نام سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی، تگ شده اند، می‌توانید مطالعه کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۹ ، ۱۷:۳۱
نـــرگــــس

لذت بی‌نظیری که از اتفاق افتادن این مساله برام حاصل میشه، منو عاشقِ خودم می‌کنه....


امشب قرار بود یه صحبت کوتاه چند دقیقه‌ای به نمایندگی از دوستانم داشته باشم در یک اختتامیه خودمانی از کار جهادیِ بیمارستان.
از اولش دوست نداشتم برم. دلم می‌خواست می‌موندم توی خونه و کتاب می‌خوندم و استراحت می‌کردم و روی طرحی که قراره کم کم مکتوبش کنم کار کنم. متاسفانه دفعات قبل که در جلسات مشابه‌شون شرکت کرده بودم، بعدش حس می‌کردم وقتم تلف شده. (البته استثنا وقتی بود که سخنران مدعو رو واقعا دوست داشته بودم مثل حاج حسین یکتا💗 و حاج آقا شاملو💗) اما وقتی بهم گفتند الا و لابد تو باید صحبت کنی، دیگه جایی برای فکر کردن به نرفتن باقی نموند. اولش می‌خواستم فی‌البداهه صحبت کنم. مهارتش رو هم به زعم خودم دارم. اما با فشارهای دوستان، متنم رو مکتوب کردم و یک بار هم ویرایش اساسی کردم و خلاصه به قضیه اهمیت دادم. :|
از ساعت ۶ و اندی مراسم شروع شده بود. منتظر موندم، منتظر موندم، ساعت ۸ و اندی شد. مراسم همچنان ادامه داشت و بسیار کسل کننده و با آیتم‌های باری به هر جهت. کسانی که میکروفن به دست داشتند بی‌نهایت وقت کشی می‌کردند. حرف تکراری می‌زدند و تمام تلاششون رو می‌کردند که حوصله مخاطب رو سر ببرند و علی‌رغم تعداد زیاد آیتم‌ها هیچ عجله‌ای نداشتند که برنامه رو با سرعت مناسب پیش ببرند. توی این مدت برای اینکه وقتم هدر نره، فایل صوتی گوش دادم، کتاب خوندم و منتظر موندم، منتظر موندم... ساعت ۹ و نیم شد و دیگه از جمعیت کسی باقی نمونده بود و همچنان من رو صدا نزده بودند...
در واقع صدا نزده بود. نقطه. آقای میم‌نیا رو می‌گم. ایشون فراموش کرد من رو صدا بزنه و بخش برنامه من رو خودش با بیان ناقص خودش اجرا کرد در زمانی چند برابر زمانی که برای من در نظر گرفته شده بود. حتی تا چند لحظه قبلش هم فکر می‌کردم ممکنه ایشون بلاخره صدام بزنه اما ... واقعا دیگه هیچ‌کس باقی نمونده بود و من کمی بغض توی گلوم بود و تصمیم داشتم برم و مودبانه به آقای میم‌نیا بگم که با وجود مکتوب کردن صحبت‌هام ولی شرایط بیان کردنش رو ندارم. اما همین اتفاق هم نیافتاد و آقای میم‌نیا من رو فراموش کرد. نمی‌دونم چرا.
دو نفر هم که توی این دنیا می‌تونستند به آقای میم‌نیا یادآوری کنند و تذکر بدهند؛ یکی همسرم بود و یکی آقای عین که همسرِ خواهرجانم هست و لازم به توضیح نیست و همه می‌دونند که من زن‌داداشش هستم :)) و اساااسا خودش به آقای میم‌نیا گفته بود که خانمِ مصطفی بااااید حتما صحبت کنه و فلان و بهمان. هر دوشون یادشون رفت... هم همسر و هم داداش‌جانش.
و من با ذهنی آشفته به خواستِ همسرم زودتر برگشتیم خونه.
توی مراسم اختتامیه سردم شده بود و توی مسیر هم سردم بود. توی ماشین بودیم و ایشون می‌خواست سریع ناراحتی‌ِ متقابلمون از همدیگه رو رفع و رجوع کنیم. در واقع اونجا، توی مراسم که بودیم یک بحث جزئی باعث شده بود، آقای همسر از دست من دلخور بشه و دلِ منم خیلی بشکنه و خلاصه کمی هم حساس‌تر شدم و این هم شده قوز بالاقوز.
البته حساسیتم دلیلی داره. احساس می‌کنم زندگی کاری و خانوادگیم با همکارشدنم با همسرم، به طرز ناخوشایندی داره با هم مخلوط میشه. مثل اتفاقی که برای والری تریرویلر افتاد و من از به خطر افتادن روابط عاشقانه‌ام با همسرم، وحشششت دارم.
توی ماشین چند بار ازش عذرخواهی کردم که ناراحتش کردم. با اینکه ناراحت بودم ولی صبر کردم اول اون تمام حرفاش رو بزنه...
وقتی تمام مسائل قابل طرح شدن مطرح شد و بحث داشت تموم میشد، با آرامش گفتم: راستی به آقای میم‌نیا بگو که منو مسخره‌ی خودش کرده بود که بهم گفت صحبت کن اما صدام نکرد؟!
همسرم وقتی متوجه قضیه شد تمام تلاشش رو کرد که فقط بهم بفهمونه که آقای میم‌نیا یادش رفته طفلکی!!
بهش گفتم به جای شستن گناه آقای میم‌نیا، بهش بگو دو بار متن صحبت‌هام رو نوشتم با اینکه می‌خواستم فی‌البداهه یه چیزی بگم و اصلا هم تصمیم نداشتم بیام و دوست نداشتم تو اون مراسم وقتم هدر بره اما خانم فلان بهم گفت قراره صحبت کنی، آقای بهمان گفته بود قراره صحبت کنم. تمام مدت مراسم رو منتظر موندم ولی تنها چیزی که برای این آقایان معنا نداره، زمان هست.
و سعی کردم متوجهش کنم که چقدر منطقی هستم و در عین حال چقدر بهم توهین شده و عصبانی و ناراحتم.
به همسرم گفتم من نگرانم که تو رابطه کاری و زناشویی‌مون رو داری با هم قاطی می‌کنی. می‌تونستی به آقای میم‌نیا بگی که خودش مستقیما بهم زنگ بزنه تا یادش نره. اما الان بهش پیغام من رو برسون نه به عنوان همسرت بلکه به عنوان یک عضو از گروه البته اگر ما همسران اعضای گروه جزو گروه به حساب بیارید‌‌.
زمان برای شما معنا نداره و علی‌الخصوص برای آقای میم‌نیا که اگر براش زمان مهم بود، برای استفاده ازش برنامه داشت. متن صحبت‌هاش رو مکتوب می‌کرد. زمان کلیپ‌ها رو کمتر می‌کرد. ترتیب و سین برنامه رو تنظیم و مکتوب می‌کرد و اسم من جا نمی‌موند. و تمام برنامه اردو جهادی بر اساس نظم و دقت روی زمان جلو می‌رفت و دیگه خبری نبود از شب بیداری‌ها و نماز صبح‌های داغون و مچاله‌شده و ایضا قضا شده. و همسرم می‌دونست که من چقدر رنج کشیدم به خاطر برنامه‌ریزی‌های نامناسب آقای میم‌نیا و میدونه که چه نفس راحتی می‌خوام بکشم از فردا. تمام سلول‌های مغزم فردا خوشحالی می‌کنند :)
بهش گفتم که چه خودسازی‌ای این وسط اتفاق می‌افته که شب تا صبح که برامون راحت تره بیدار باشیم و بین‌الطلوعین و سحر خواب؟ چه خودسازی‌ای قراره نیرومون ازمون یاد‌ بگیره وقتی خودمون اینطور هستیم و الگوش شدیم ما؟
وقتمون تنگ بود و نشد بیشتر حرف بزنیم.
بعدا خواهرجانم طی یک تماس تلفنی اطلاع‌یافته بود که آقای میم‌نیا وقتی متوجه شده که یادش رفته من رو صدا بزنه، سه بار!!! با دست زده بوده توی سرِ خودش و گفته: ای وای مصطفی! یادم رفت خانومت رو صدا بزنم. و خودش گفته که باااید بهم زنگ بزنه و عذرخواهی کنه...
صدالبته علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد. خب الان چرا خودزنی می‌کنی آقای میم‌نیا! مگه من چیکارت کردم :) این وجود من به آبجی‌جانم گفتم مگر اینکه مثل عمر و ابوبکر، همسرم رو واسطه کنه وگرنه اجازه شرف‌یابی نمی‌دم که بخواد بیاد عذرخواهی کنه :))))) (سریع هم یاد وقایع تاریخی می‌افتم :)))). یادم بندازید ماجرای روابط ما با عاصف‌ بن برخیا رو هم براتون تعریف کنم. جالب می‌تونه باشه)


اما این اتفاق برای من شیرین بود.
وقتی داشتم همه‌ی اون حرفا رو به همسرم می‌زدم، توی چشماش یه چیزای جدیدی می‌دیدم.
انگار که طلا توی دستم دارم و این طلا شده حجت من.
حالا که دیگه خبری از احساس نحسِ خالی کردنِ پشت همسر به واسطه وارد کردن انتقاد به کارش، وجود نداره، تمام حرفام رو بهش می‌زنم و اون می‌دونه که من چقدر برای فهموندن این حرفا به نه تنها خودش، بلکه تیمش، صبر کردم.
برای این لحظه متشکرم.
و عاشق خودم میشم وقتی از سطح دعواهای شخصی بالاتر می‌رم. می‌رم بالا و بالاتر و از اون بالا به ماجرا نگاه می‌کنم و مشکل اصلی رو، صرفِ صرِف ادراک می‌کنم.
عاشق خودم میشم... خیلی لذت‌بخشه.


اینقدر بدم میاد از بی‌نظمی... بدم میاااد!!! (با لحن شادی توی صفر۲۱ بخونید)
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۹ ، ۰۷:۱۶
نـــرگــــس

یادش به خیر
اون زمان که مریم میرزاخانی از دنیا رفت، چقدر بلاگستان به خاطرش شلوغ شد.
مریم میرزاخانی با بیماری از دنیا رفت. ترور نشد.
مریم میرزاخانی در کشور بیگانه از دنیا رفت. در مامِ میهن زیر سایه‌ی دماوندش در خون نغلطید.
چرا ولی رسانه‌ها مرگش رو برامون بغرنج‌تر جلوه دادند؟ چون مریم میرزاخانی جایزه فیلدز گرفته بود؟ چون حجابش رو بعد از رفتن از ایران نداشت؟
کسی میدونه اگر مریم میرزاخانی، ایران بود، بازم جایزه فیلدز می‌گرفت یا نه؟
کسی میدونه اگر مریم میرزاخانی، ایران بود، دکترامون معالجه‌ش می‌کردند یا نه؟
کسی میدونه اگر مریم میرزاخانی ایران بود، اینقدر خارِ چشم بود که ترور بشه؟
اما حالا که ما میدونیم اگر این شهید جوایز بین‌المللی نداره، چون برای دفاع از جانِ مردم سرزمینش، در تولید سلاح و واکسن نقش فعال داشته...
حالا که ما میدونیم یه عده این قدر از اسم و رسم و پرچم این سرزمین کینه به دل دارند که به دانشمندانش اگر خارج از این مرز و بوم باشند، جایزه میدن، اگه داخل این کشور باشند، مرگ با رگبار و مسلسل و آتش و انفجار‌...
چرا سکوت کردیم؟ اگه اینستا اسم این شهید رو برنمی‌تابه، ما که توی بیانیم، یعنی اینقدر سکولاریم؟ تا این حد؟؟؟
+ وبلاگ شهید محسن فخری زاده

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۹ ، ۱۷:۲۷
نـــرگــــس

اسرائیل، این مزدور منطقه‌ای شیطان بزرگ، دقیقا در زمانی دست به ترور دانشمند تراز اول ایرانمان زد که دولت تمام توان خود را در آخرین نفس‌های پیر و کرونا گرفته‌اش، مصروف متقاعد کردن مردم برای مذاکره‌ی چندین و چندباره کرده بود اما اسرائیل که میداند حربه‌ی مذاکره باید برای دولت بعدی در ایران باقی بماند و همچنان تا سالها آلت دست لیبرال‌ها بماند، با به هیجان آوردن احساسات عمومی مردم، مذاکره را تا سال بعد به تاخیر انداخت.
آنچه انسان را بیش از اندوهین کردن، به خشم می‌آورد، تحریف ادبیات و گفتمان مقابله و مبارزه با دشمن غربی است.
عده‌ای که خود را تافته‌ی جدابافته می‌دانند و عقل خود را از تمام منتقدان و دلسوزان، برتر و بالاتر، در واکنش به ترور دانشمند هسته‌ای این کشور، دست پیش می‌گیرند که پس نیافتند و ابتکار عمل را در دست می‌گیرند _آن‌هم در واکنش به اقداماتی این چنین که هیچ چاره‌ای برای ایران جز انتقام سخت باقی نمی‌گذارد_ تا مردم به یک محکومیت و یا یک مذاکره و یک بدتر از توافق راضی شوند. غافل از آنکه دشمن دشمن است و هرگز از دشمنی دست نمی‌کشد. دشمن هرگز از دشمنی پشیمان نمی‌شود. دشمن هرگز با ما توافق واقعی نخواهد کرد. عملیات روانی و فکریِ جریان لیبرال در این کشور، یعنی: "تحریف گفتمان مقابله با غرب" ضرر و زیان‌های جبران ناپذیری دارد.
جداکردن دموکرات از جمهوری‌خواه و یکی ندانستن بایدن و ترامپ، منفک کردن اسرائیل از آمریکا، اتحادیه اروپا از آمریکای جنایتکارِ خونخوار، اکتفا کردن به تسلیت گفتن شهادتِ شهید!!! و راضی شدن به محکوم کردن جنایت‌ها که هیچ ارزشی ندارد جز برای آن‌ها که به لفاظی‌های دشمن قانع میشوند و خود با را ابراز تاثر‌ِ آنها، راضی می‌کنند. امّا چه زمانی؟ خون شهید بر زمین ریخته شده و او دیگر هرگز زنده نمی‌شود. آری باید هم تسلیت بگویند. به خودشان تسلیت بگویند که بی‌کفایتی ها و چراغ سبز نشان دادن‌هایشان این کفتارهای شیطان بزرگ را اینچنین جسور و نترس کرده است که دست به اعمالی این چنین خطرناک می‌زنند.
چرا این جماعت سفیه نمی‌خواهند بفهمند که همانطور که اسرائیل با ما سر سازش و دوستی ندارد، آمریکا هم سر سازگاری ندارد، اروپا هم دلسوخته‌ی ما نیست و هرگز با ما متحد نمی‌شود یا واسطه‌ی احقاق حق ما نمی‌شود. افسوس که این جماعت هرگز نمی‌فهمند‌.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۹ ، ۲۱:۴۵
نـــرگــــس

ما از اولش هم از کرونا نترسیدیم. ما که میگم یعنی خودم و شوهرم و خانواده خودم. از اولش هم یه سری چیزا عجیب بود. اینکه چرا بعضی از دوستانمون در مناطق مختلف شهر، چندتا چندتا عزیزانشون رو از دست میدن. بعضی‌ها هم مثل ما، حتی یک نفر از فامیلامون از کرونا از دنیا نرفت و اگر کرونا گرفتند به راحتی خوب شدند. شاید یه روزی بیاد که دیگه افشای یه سری اطلاعات سوخته، ضرری به کسی نزنه بعد اونوقته که معلوم میشه چه دست‌هایی پشت پرده بود که این مردم رو دچار خطای محاسباتی کنه. به جای اینکه میوه و گوشت ارزون بشه تا همه بتونند به سلامتی‌شون بیشتر اهمیت بدن و سیستم ایمنی بدنشون رو تقویت کنند، قیمت کالاهای اساسی رو دوبله سوبله و حتی بیشتر کردند. به جای اینکه مردم رو به ده دقیقه ورزش توی خونه تشویق کنند تا ظرفیت تنفسی‌شون افت نکنه، مدام اون‌ها رو به استفاده از شوینده‌ها و مواد ضدعفونی کننده به صورت افراطی سوق دادند. و خیلی چیزای دیگه.
مردم رعایت می‌کردند. خیلی بیشتر از مردم بقیه جاهای دنیا ولی وقتی مشکل از بالا باشه، وقتی خائنینی مثل ملک‌زاده داخل وزارت خونه و سیستم بهداشت و درمان، تارهای عنکبوتی‌شون رو همه جا کشیده‌ باشند، تا وقتی این خونه‌های عنکبوتی نفاق پا برجا باشتد و پیوستگی با جبهه غرب و عدم اتکا به ظرفیت‌های داخل کشور و جوانان مومنِ انقلابی، نگاه غالب "مدیران میانی نظام" باشه، مشکلی حل نخواهد شد ولو اینکه رهبری نظام گلویش را پاره کند. ولو اینکه وزیر بهداشت با دلسوزی از مردم و زیر دستانش خواهش و التماس کند که چنین کنید و چنان.
چقدر این نفاقِ منافقین حرکت ما را کند کرده در طول این چهل سال، خدا می‌داند. در گام دوم این شجره خبیثه باید نابود شود الّا و لابد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۹ ، ۱۴:۱۹
نـــرگــــس
اگر می‌توانستم از دنیا سه چیز را پاک کنم؛ آن سه چیز این‌ها بودند:
جهل، عناد و تنبلی
اگر جهل نبود، همه‌ی انسان ها به وضوح حق و حقیقت و منفعت واقعی خود را می‌شناختند.
اگر عناد نبود، بر آنچه می‌دانستند سرپوش نمی‌گذاشتند و با آن مخالفت نمی‌کردند.
اگر تنبلی نبود، به سوی راه درستی که می‌شناختند حرکت می‌کردند و رنج‌های مسیر را به جان می‌خریدند.

بدم میاد از تفکرات اونایی که خودشون رو می‌زنند به اون راه و مدام میگن: فلانی دخترزاست. فلانی چقدر بیچاره است چون پسر نداره. انگار نمی‌دونند که خداوند صلاح بنده‌هاش رو بهتر از هر کسی میدونه.
اما بیشتر بدم میاد از تفکرات اونایی که میگن: دوست دارم پسر دار بشم که سرباز امام زمان بشه.
مگه دخترات نمی تونند سرباز امام زمان بشن؟
مگه سربازی حضرت حجت دختر و پسر و زن و مرد داره؟

نمی دونم چرا واضح نیست برای بعضی‌ها؟ ما یک صراط مستقیم داریم که از مو باریک تره.
تفکرات و اعتقادات ما هم باید ناظر به تکالیف عملی باشه. نه اینکه ذهنی محض باشه.
 پس همه‌ی تفکرات و اعتقاداتمون رو باید خوب بسنجیم و محک بزنیم.
یا درستند و در صراط مستقیم نگهمون می‌دارن یا نه.
دیگه بینابین درست و غلط نداریم.
خیلی واضحه!
نه؟!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۹ ، ۱۳:۵۳
نـــرگــــس