صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

قصه غصه‌های صبحِ جمعه

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۵۰ ق.ظ

طلیعه
شب‌های جمعه، ساعت یک و بیست دقیقه بامداد، قرار دلتنگی ما، یادِ شهادت خونینِ تو، حاج قاسمِ دل‌های عاشق...


فرزانه‌ی جان، برایم دو واحد پیشنیاز تعریف کرده. گرچه ارزش این دو واحد برایم به عدد و رقم در نمی‌آید. قرار هم هست اول دی‌ماه تکلیفمان را تحویل بدهیم ولی امروز صبح جمعه‌ بود. دلم دعای ندبه صبح جمعه می‌خواست. اگر کرونا نبود، شاید مراسم‌های دعای ندبه که صبحای جمعه برقرار میشد، بلاخره یک هفته‌ای دلم هوایی میشد و به هر سختی میرفتم و شرکت می‌کردم. حالا که این توفیق نیست، این فراخوان مثل همان مجلس و جمع دعاست... هوایی شدم چون تنهایی دعای ندبه خوندن هم خیلی باصفاست :)

حالا قراره نکات و برداشت‌هامون رو تحویل خانم معلم بدیم. منم که شاگرد زرنگم، جلو جلو به همتون تقلب می‌رسونم. چطوره؟ :)


بسم الله الرحمن الرحیم
همون اول که می‌خونم اللهم لک الحمد علی ما جری، دلم آشوب میشه‌. انگار نمی‌تونم هضم کنم که حمد من شامل تمام مصائب انبیا و اوصیا میشه.‌‌ گرچه چه حمدی بالاتر از اینکه خداوند برای اون‌ها آخرت رو انتخاب کرده. نه دنیای پست رو. دنیا باشه برای اهلش. هرچقدر بیشتر مال دنیا بشیم، از آخرت بیشتر جا می‌مونیم. اگه می‌فهمیدیم اون دنیا چه خبره حتما روش زندگیمون تغییر می‌کرد. زهد واقعی نتیجه همین نگاهه.
بعد می‌خونم دوباره، حس می‌کنم تمام انبیا و اولیا تا قبل از پیامبر خاتم اومدند تا شرایط برای آمدن دردانه‌ی عالم خلقت مهیا بشه، تا هدف‌های والای ارسال رسل محقق بشه، اگر این زمینه‌ها فراهم نمیشد، بشر نمی‌تونست از پیامبر اکرم بهره کافی ببره. این بهره‌ها بردن‌ها هنوز‌ هم ادامه داره. همون سیاهی‌های روی سفیدی، همون معجزه‌ی آخرالزمان هنوز توی دستای ماست. لیظهره علی الدین کله منتظر ایستادن ما پای کاره.
فکانوا هم السبیل الیک... حالا این مسیر کم کم باریک تر میشه. چندین جمله‌ای که از خطبه غدیر از زبان پیامبر نقل میشه، اهمیت شیعه بودن رو مشخص می‌کنه. شیعه همون مومن واقعی هست که بدون علی شناخته نمیشه... خدایا یعنی میشه ما هم علی منابر من نور، روسفید و شاداب، دور پیامبر بنشینیم درحالی که همسایه پیامبریم؟ حتی خیالش هم دلرباست. ای کاش مثل وقتی در دنیا آرزوهایی داریم و برآورده میشه، این دعا هم برآورده بشه. خیلی وقتا، قبلا بیشتر، تصور می‌کردم بهشتم‌ رو. بهشتی که دوست دارم کنار حضرت‌زهرا داشته باشم. دوست دارم توی بهشت، توی محفل درس چه کسانی بشینم... شیرینه این خیالات... زیاد...
بعد ماجرا میرسه به حسادت‌ها و کینه‌ها و دشمنی‌ها. امان از حسادت‌ها و کینه‌ها و دشمنی‌ها.‌‌ تاریخ بها و تاوان سنگینی به سنگینی هدایت بشریت به خاطر این رذالت‌ها داد و هنوز هم میده. داستان لم یمتثل امر رسول الله از همون جا کلید خورد. چه سرنوشت شومی برای کودک نوپای بر طریق حقیقتِ بشریت.
فقتل من قتل و سبی من سبی و اقصی من اقصی... حالا هنوز هم یک نفر از این قافله در تبعید از چشم‌های بی‌سعادت و گناهکار ماست. هزار و صد و هشتاد سال می‌دانی یعنی چقدر؟ چطور بر سرنوشتی که برای پاک‌ترین انسان‌ها، بران پدران و مادرانِ این طفل نوپای بشریت رقم خورد، می‌توان نَگریست. گریه کن. گریه کن که حالا تنها شده‌ای کودک بیچاره‌. ناله کن، ندبه کن، از این پس آواره‌تر خواهی شد. روز به روز بیشتر راه را گم می‌کنی‌. راه‌نمایان گم شدند؟ حالا اَینَ اَینَ گویان می‌جوییم و نمی‌یابیم... اَینَ اَینَ؟ مثل کسی که ناگهان چشمانش سیاه میشود، پاهایش سست می‌شود، از شانه‌ی جاده به خاک‌ها می‌غلطد و دنیایش تیره و تار، زیر تندباد حوادث، خسته و بی توشه، حالا فقط مدام منتظر کسی است که دستش را بگیرد اما او خودش رشته پیوند را گسسته بود. در میانه همین اَینَ اَینَ گفتن‌ها، همچنان که بر حال پریشانِ خویش واقف میشود، منجی را همانی میبیند که این حال را به احسن الحال مبدّل می‌کند. کم کم به یاد همان دردانه‌ی در تبعید می‌افتد انگار. بعد متوجه میشود که اون همان فرزند پیامبر و امیرمومنان است. فرزند زهرا و خدیجه است.‌.. جانم به فدایت و پدر و مادرم فدایت... الهی که من سپر بلای تو بشوم نگارا...‌
تازه یادش می‌آید این کودک فراموش‌کارِ خطاکار... که تو کیستی... تو فرزند کیستی... نشانه‌ها را به خاطر می‌آورد تا در پی‌ات روانه شود...
لیت شعری این استقرت بک النوی... ای کاش می‌دانستم خانه‌ات کجاست؟ ای کاش می‌دانستم کجایی! آخر آدم داد نزند؟ فریاد نکشد؟ تو کجاااایی؟؟ سخت است! جان کاه است. بغضم در گلو خار است. چرا باید بتوانم همه را ببینم الا چهره‌ی دلربای تو؟ چرا باید صدای همه را بشنوم الا صدای دلنواز تو؟
گفتم بتا نگارا سروا مها بهارا. کافیست چین زلفت، بگشای چهره چین را.
چرا باید همه‌ی درد‌های عالم، روی دلِ تو آوار شود؟ چرا من نمی‌توانم یک ذره از رنج‌های تو را برطرف کنم؟ چرا؟ کمِ کمش هم دردی که می‌توانم بکنم. آخر قربان سرت شوم... دردِ تو، دردِ منم هست... تو همانی که تا نیایی گره از کار بشر وا نشود. این کار بشر، کار منم هست. اگر این گره را باز کنم، کار خودم راه می‌افتد. آمدنِ تو مشکل‌گشای من است.‌‌‌..
حالا باید بدانم تو کجا ایستادی و پایگاهت تا چه حد بلند است. اما قربانت بروم هرچه بیشتر میفهمم، حسرتم بیشتر میشود... دردم بیشتر میشود... ناله‌ام بیشتر میشود... تنهایی... تنهایم... اگر بخواهم کنار تو باشم باید مثل تو منجی شوم. منجی‌ها کمند..‌‌. باید بگردم و آن‌ها را پیدا کنم‌‌. چند نفر دیگر را پیدا کنم که حاضرند مثل من گریه کنند، داد بزنند، بی‌تاب باشند از این همه رنج بشریت، ذره‌ای رنج ببرند...
اینجا با تو عهد نانوشته دارم سرورِ محبوبِ من. عهد می‌کنم که در این نشئه از تلاش باز نایستم. روزها کار می‌کنم، شب‌ها برنامه و طرح میریزم که چه کنم تا تو زودتر بیایی. پس اگر مُردم تو مرا باز گردان. از بس که من آرزو دارم آن روزهای با تو بودن را تجربه کنم. هل یتّصل یومنا بعده فنحظی. که حظ کنم. حظ کنیم همه با هم‌. آن روزهای شیرین را ببینیم. روزهایی که معادلات عالم برعکس شده. مستضعفین وارثین زمین شده‌اند و مستکبرین خار و ذلیل.
دعای عهد توی ذهنم نجوا میشود. دعای عاشقانه‌ و حماسی‌ای است. وقتی به شمشیر کشیدنم فکر می‌کنم دلم پر پر می‌زند. تو کجایی؟؟؟؟ من می‌خواهم ببینم تو را. نه چهره‌ات که تمام قامتت را. تو تجسم تمام دلتنگی‌های کشنده، انتظارهای بی‌پایانِ پرامید، آرزوهای برآورده نشده‌ی تاریخی..‌. وقتی که بیایی با همه‌یِ آن باکیانِ دوران ندبه‌های طولانی، جنگ و پیکارها را به اتمام برسانی و "فقطع دابر قوم الذین ظلموا" بعد همگی بگوییم "والحمدلله رب العالمین" آن لحظه‌‌ی شروعِ اولین شبِ آرامشِ کودک بشریت است. کودکی که حالا دیگر تنها نیست. پدرش دستش را گرفته‌ و سایه‌اش بالای سرش است. چه خواب شیرینی. یه خیال نرم و نازکی‌. چه رویای دلپذیری‌.
خدا را شکر که این‌ها افسانه نیست. خدا را سپاس که همانی که خلق کرد، همانی است که هدایت می‌کند. پس ای پروردگار... در این مدت بی‌چارگی و بینوایی، سختی‌ها و حوادث ناگوار را تو از سر ما رفع کن. تو که می‌بینی ما چقدر مبتلای ابتلائات سختیم، فاغث یا غیاث المستغیثین. کمک کن تا دستمان به دستِ صاحبمان برسد.........
از اینجا به بعد دعا، یک سری حرف‌هاست با خداوند. حرف که چه عرض کنم. انگار که بنده در درگاه مولا عزیز شده است، از بس که خودش را نزدیک کرده به آبرومندترین و عزیزترین و شریف‌ترین بنده‌ی روی کره‌ی خاکی اش. میگوید: "خدایا، به امام من، سلامم را برسان." بعد هم به آنکس که سر رشته امور در دست اوست می‌گوید: "نعمتت را تمام کن و امامم را جلودارم کن" منتها شاید کمی دوپهلو می‌گوید. طوری که بگوید من راضی‌ام به رضای تو. اگر در هر دو دنیا نشد در کنار امامم باشم، در آن دنیا از من دریغ نکن.


به قول حاج حسین یکتا: قِصّه غُصّه.
دعای ندبه، قصه غصه است. حقیقی‌ترین و واقعی‌ترین قصه‌ی دنیا و حقیقی‌ترین و واقعی‌ترین غصه‌ی دنیا.
نه از اون قصه‌هایی که هالیوود با فیلم‌های پوزیتیویستیش برامون می‌بافه که خیال برت می‌داره، عجب علم می‌تونه پیشرفت کنه! یا اون فیلمای آخرالزمانیش که منجی‌هاش عادت دارند فقط یک درصد از مردم و حتی کمتر رو نجات بدن و بقیه رو رها کنند.
نه اون قصه‌هایی که برامون از شرق عالم تعریف می‌کنند. قصه‌های نصفه و نیمه. آدمای کارتونی. بدون توجه کردن به عمیق‌ترین امیال درونی انسان. بدون پر و بال دادن به اندیشه‌ی جستجوگرِ بی‌نهایت طلبِ آدمی.
جنس غصه‌هاش هم با بقیه غم‌ها فرق داره.
آدم رو دلگیر و افسرده نمی‌کنه. برعکس، شاداب و پرامید می‌اندازه توی میدان مبارزه. اصلا این غصه‌ی ریشه‌دارِ کهنه و با اصالت باعث میشه، یه آدم مومن، سلاحش رو به دست بگیره و عالم رو فتح کنه. برعکس وقتی که یه سرباز آمریکایی یا اروپایی اسلحه دستش می‌گیره و میاد توی منطقه‌ای که بهش تعلق نداره. چرا؟ چون می‌ترسه. ترسیده چون منافعش به خطر افتاده. با چی؟ با سلاح علم و ایمانِ مسلمانان. می‌دونه اگر توی خونه‌ش بشینه، طولی نمی‌کشه که کابوسِ انقلاب ۱۹۷۸ ایران، در کشور خودش به حقیقت می‌پیونده.
و حالا، زیباترین آیینه‌دار این قصه‌ها و غصه‌ها، شده این دعا.... دعا!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۲۸
نـــرگــــس

نظرات  (۳)

۲۸ آذر ۹۹ ، ۱۰:۴۴ فاصله گلناری

سلام. روز جمعتون بخیر به وب منم سر بزنید

۲۸ آذر ۹۹ ، ۱۳:۳۵ میم مهاجر

کاش برای یک بار هم که شده می تونستم از ته دل بخونمش

دعای شرمندگیه برای من؛مضطر نبودنم رو به رخم می کشه

خوش به حال اونهایی که گزارش کار میدن همراه با این دعا...

 

سلام بر صالحه جان عزیز ما :)

 

اولا تکذیب می کنم از شخص شما پیش نیاز و مشق بخوام.

ثانیا از شما برای استادی وبلاگم دعوت می کنم، حتما حتما حتما بعد از سیاه کردن وبلاگم، زحمت بکشید یه توک پا بیاید غلط غولوطی داشتیم تذکر بفرمایید، ما راه و درست بریم ان شالله.

هم حوزه ی دانشتونه و هم دستی بر آتش دارید.

اونچه قراره ما در وبلاگمون بنویسیم مشق محسوب میشه برای تصحیح و بررسی شما.

اهل تعارف و تواضع نیستم. نسبت به شما همینه اعتقادم.😊

 

و اما پست؛

زیبا... راستین... حس حقیقی...

و غبطه... و دلتنگی.... و حس های خوب...

 

خب رشته م ادبیاته و بیش از دو دهه از زندگیم داره با شعر و نثر ادبی می گذره

دعای ندبه برام ژانر عاشقانه س... گاهی تراژدی... گاهی حماسی...

گرچه مسیری که از ندبه پیدا کردم، ظاهرش اینها نیست...

اما ایمان دارم باطنش خط مستقیم حکومت مهدویه...

.

.

.

آقا جان!

من روسیاه ترینم... ولی گول شیطون و نمیخورم بگم ای کاش و بشینم تا کی بشه تو این آخرالزمانی که فرصت تنگه و معلوم نیست یک ساعت بعد زنده باشم یا نه یک دور از رو دعات بخونم...

من نگاه می کنم به دست امام علی جانم فداش

که فرمودن انقد ادای خوبا رو دربیارین که شبیه شون بشین...

منم انقد میخونم

تا قبول کنی برات 

"لک الوقائ و الحمی"

بشم.....

 

التماس دعا صالحه جان

التماس دعا

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">