+ من و بابام رفتیم راهپیمایی. از تقاطع انقلاب و فلسطین یه نگاهم رو انداختم سمت بیت و بعد با باباجونی خیابون رو کشیدیم بالا تا از یک مسیر خلوت بریم به سمت دانشگاه. با یک خبرنگار هم مصاحبه کردیم و الحق که بابا خیلی عالی حرف زد...
+ چند وقتی هست که وضو گرفتن برام ساده شده. اینبار کنار آبشار کوچک حیاط دانشگاه، لذت بخش هم شد. و بعد سعی کردم همینطور که آرام آرام روی زمینِ داغ محوطه دانشگاه راه میرفتم، جایی برای خودم پیدا کنم...
+ در مسیر خروج، خانمی بلند بلند میگفت: من چند سال پیش از همان ها بودم که میگفتند: نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران. ولی الان میگم: هم غزه، هم لبنان، جانم فدای رهبر.
+ دلم شکست وقتی آن جانباز فال فروش را دیدم.
+ از کتابفروشی دو کتاب خریدم. اول نمیخواستم به جز آن یک کتاب را بخرم ولی وقتی آن پیرمرد خیلی صمیمی بهم گفت: این کتاب عالیه! و گفت که چندین بار آن را خوانده (چهل نامه کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی) درنگ نکردم. حس کردم باید به حرفش گوش بدم. دو تا کتاب شد ۴۲ هزار تومان!
+ و برگشتیم. توی خانه پاهایم را گذاشتم توی یک تشت آب و همان جا توی آشپزخانه تمام خستگی هایم در رفت. باید از این به بعد پاهای همسر عزیزم را هم توی تشت آب بگذارم و دیگر نمیگذارم که حرفم را قبول نکند.... آخر خیلی کیف میدهد!
+ ادبیاتم از وقتی کتاب بانوی انقلاب را خوانده ام، فاخر شده.... خبر اینکه کتابخانه صالحه به روز شد :)
شب های قدر، همیشه برام حکمِ یک فرصت طلایی رو داشتند. فرصتی که در اون میتونم به اندازه ۱۰۰۰ ماه دوپینگ کنم.
دیشب هم رزق و روزی خودش رو داشت. اول برنامه جهانآرا در شبکه افق، که با حضور حاج آقا پناهیان، در مورد بازخوانی نگرانی های امام در ماه های آخر عمر با برکتشون، که باعث شد بیشتر فکر کنم و این فکر کردن حالم رو خوب کرد.... خیلی.
پیشنهاد میکنم تکرار برنامه رو ساعت ۱۵:۳۰ ببینید حتما. مخصوصا اگر دلتون میخواد با اسلام آمریکایی بیشتر آشنا شید :)
رزق ویژه بعدیم، خوندن سوره عنکبوت و روم بود. این بار که این سوره ها رو خوندم حس کردم انقلابی ترین سوره های قرآن رو دارم میخونم. حس عجیبی بود که با خوندن هر آیه به جانم منتقل میشد...
و بعدش هم در جوار حضرت معصومه بودن و قرآن روی سر گذاشتن...
در شب های قدر بعدی، برای کل جهان دعا کنیم. برای همهی آدم ها... خودمون رو یک بندهی خار و ذلیل کنیم به درگاه خدا تا ما رو عزیز کنه و ظرفیتمون رو بینهایت کنه... مثل خودش. مثل خدا
در ادامه مطلب ✍ یادداشت علیرضا پناهیان | ۲۰ نکته برای احیاء شبهای قدر
امام خامنه ای: آن جوانی را که میآید اینجا میایستد و میگوید «آقا وضع خیلی بد است، خیلی فلان است، عقب رفتهایم»، من احساسش را و آن روحیه را تأیید میکنم امّا حرف را مطلقاً تأیید نمیکنم.
۱۳۹۷/۳/۷
در کلاس های ابتدایی دانشکدمون، برای تبیین «متدولوژی شکنجه خاموش» اینجوری نوشته که:
بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد:
حدود ۱۰۰۰ نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از همه استانداردهای بین المللی برخوردار بود. این زندان همه امکاناتی که باید یک زندان طبق قوانین بین المللی برای رفاه زندانیان داشته باشد را دارا بود.
این زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود و حتی امکان فرار نیز تا حدی وجود داشت. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. در آن از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد، اما ...
اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. عجیب اینکه زندانیان به مرگ طبیعی میمردند. با این که حتی امکانات فرار وجود داشت اما زندانیان فرار نمیکردند ! بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند.
آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خودشان و نسبت به هموطنان خودشان که مافوق آنها بودند رعایت نمیکردند، و در عوض عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:
در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بود را به دست زندانیان میرساندند و نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشد.
هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خودخیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکردند را تعریف کنند.
هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت.
اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود و معلوم شده بود خلافی کرده هیچ نوع تنبیهی نمیشد.
در این شرایط همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است، چرا که:
۱. با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.
۲. با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
۳. با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.
و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.
این سبک شکنجه، «شکنجه خاموش» نامیده میشود.
نتیجه این حرفا اینه که اگر این روزها مخصوصا در فضای مجازی فقط خبرهای بد میشنویم، اگر هیچکدام به فکر عزت نفس مان نیستیم و اگر همگی در فکر زدن پنبه همدیگر هستیم، به سندرم «شکنجه خاموش» مبتلا شده ایم.
این روزها همه خبرهای بد را فقط به گوشمان میرسانند و ما هم استقبال میکنیم . اغلب کانال ها و سایت های ضد انقلاب، این خبرهای بد را به پای ناکارامدی کل نظام مینویسن و اصلا ابایی از اشاعه دروغ و یاس در جامعه ندارند. و از اون بدتر، استقبال و دامن زدن مردم به اون خبرهای بد هست! خبرهایی نظیر: دلار گران شده... فلانی و فلانی رفتند دادگاه یا قراره زندانی بشن ...آزادی نیست... کار نیست... مردم دارند معتاد و دودی میشن ... مدرسهای آتش گرفت... دانش آموزان در جاده کشته شدند... در مدرسه فلان اتفاق افتاد... و هزاران خبر بدی که اونا با اهداف مشخصشون، و ما هم مثلا به بهانه اطلاع از زیر و بم جامعه، فوروارد میکنیم و از نقلش هم اصلا احساس بدی نداریم هیچ! بلکه احساس تکلیف میکنیم که به گوش همه برسونیم!
این روزها هیچ کس به فکر عزت نفس ما نیست!
فقط قراره زور بزنیم و مدام تکرار کنیم که:
ما ایرانیها همه کارهایمان اشتباه است ...!
ما ایرانیها هیچی نیستیم ...!
ما هیچ پیشرفتی نکردیم...!
ما ایرانیها آدمِ حسابی نداریم!
ما ایرانیها هر عیبی که یک انسان میتواند داشته باشد داریم...!
توی همین محیطای مجازی چقدر بادلیل و بی دلیل به خودمان بد میگوییم و لذت میبریم.
اقوام مختلف، دختر و پسر، صغیر و کبیر، بزرگان علمی٬ هنری٬ ادبی و دینی کشور خودمان را وسیله خنده و تفریح کرده ایم و هیچکس هم نباید فکر کند اینها «نقشه» است.
این همان جنگ نرم است.
این روزها همه احساس می کنند در زندانی بدون دیوار دوران بی پایان محکومیت خود را می گذرانند.
این روزها همه شبیه زندانیان جنگ آمریکا و کره منتظر مرگ خاموش هستند.
ساده ترین نتیجه ای که میشه گرفت اینه که باید از خواندن و شنیدن اخبار منفی علی الخصوص در فضای مجازی فاصله بگیریم و تا میتوانیم به خود و اطرافیانمان امید بدهیم، "احترام" بگذاریم و در هرشرایطی روش شاد زندگی کردن را بیاموزیم. لطفا دقت کنید! این شاد زیستن و مدام آیه یاس نخواندن، به معنی گول زدن خودمون و ندیدن مشکلات و عدم برنامه ریزی برای رفع آن ها نیست!
متنی رو که در ادامه سخن گهربار رهبر خواندید از کانال دل نوشته های یک طلبه، آقای حدادپور جهرمی با اندکی دخل و تصرف اینجا نقل کردم. قبلا داستان این زندان رو خونده بودم اما نتیجه هایی که ایشون بعد از تعریف کردن داستان گرفته، بسیار جالب و مفید هست و با اینکه خیلی از مطالب کانال شون خوشم نمیاد ( و دلایلم رو به خودشون هم گفتم ) اما این مطلب استثناءا حرف دلم بود که مدتی بود گوشه ذهنم خیس میخورد و امروز دیدم که بیانِ ایشون زحمت من رو کم کرده... الحمدلله
و با تشکر از آقای حدادپور جهرمی :)
سروش و آی گپ: @hadadpour
ایتا: @mohahadrezahadadpour
ده سال پیش، در ایران چیزی به نام شبکه کودک نبود... اما شبکه الجزیره قطر، یک شبکه برای کودکان داشت که مونسِ بعدازظهرهای خستهی من و برادرم بود.
مخصوصا من... تنهایی هام رو میکَند و میبرد.
چون واقعا چیزی فراتر از یک شبکه کارتون و فیلم بود. روزانه حدودا دو ساعت کارتون برای خردسالان و یکی دو ساعت برای کودک و نوجوان کارتون پخش می کرد و مابقی زمان شبکه، برنامه های تولیدی بود... که سال ها بعد چند تقلید ابتر از بعضی از اون برنامهها توی شبکه های ملی دیدم...
برنامه سازی در شبکه الجزیره للاطفال بیشتر جنبه آموزشی داشت تا سرگرمیِ صرف.
و حس میکنم هرچقدر هم که برنامههای اون شبکه رو براتون توضیح بدم، تقلایی بیفایده کردم چون در ایران ما تصوری از برنامهسازیِ جذاب نداریم و حتی برنامهای مثل فاز هم جذابیت بصری کافی رو نداشت... ریتم مناسب رو نداشت و مخاطب رو با خودش نمیکشید.
ما توی ایران، اصلا برنامهی گفتگومحور با مخاطبِ نوجوان و حضور کارشناس درمورد مشکلات نوجوانان نداشتیم و نداریم. مثل "نظره علی..."
ما یک مسابقه مهارت- دانایی محورِ خوب هم نداریم. مثل "الدّرب"
یا حتی مستند برنامههای علمیِ مناسب نوجوانها رو هم دوبله نمیکنیم.
برنامههای آموزشی در مورد ورزشها، هنرها، فناوری و آیتی و ... نداریم.
برنامهی نمایشی با قصه جذاب و بازیگرانِ توانمند نداریم.
بارِ بیمحتوایی میافته روی دوشِ عروسکها که تازه تهِ تهِ هنرِ ما، کلاه قرمزی بوده که بیشتر به درد بزرگترها میخوره تا بچه ها... یک برنامهی شلوغِ درهم برهم...
حتی کارتونهای شبکه پویا مالِ سه نسلِ پیشه... عهدِ بوق...
و الان که برنامهی ویژهی سحرهای ماه رمضانِ شبکه پویا رو میبینم، دلم برای دخترم میسوزه که هیچوقت طعمِ برنامه های مفید و جذاب رو نمیچشه... و اگر از تغییر ناامید نباشم ولی با بودجه فعلی صدا و سیما، حالا حالاها اتفاقی نخواهد افتاد مگر اینکه معجزه شود...
راستش در پست قبل اصلا قصد معرفی کتاب نداشتم اما حالا دقیقا این قصد رو دارم! و براتون پنج تا کتاب به نیت پنج تن :))) در حال و هوای ماه رمضان آوردم، حالش رو ببرید:
1. روزه، دریچه ای به عالم معنا. اثر استاد اصغر طاهرزاده. برای خوندن خلاصه این کتاب میتونید هر روز به کانال @afsaran.ir در سروش سر بزنید و اگر دوست داشتید این کتاب رو بخرید یا از سایت لب المیزان دانلود کنید.
2. برای مهمانی خدا آماده شویم. اثر استاد علیرضا پناهیان
3. شهر خدا، رمضان و رازهای روزه داری. باز هم استاد پناهیان :) و میتونید از سایت بیان معنوی خریداری شون کنید.
این سه کتاب رو خودم هنوز نخوندم. ولی معیار معرفی ام کتاب های دیگری از این دو نویسنده بود که خوندم و لذت بردم. اما الان مشغول مطالعه کتاب 4 ام و کتاب 5 رو هم کامل خوندم...
4. شرح دعاء السحر. حضرت آیة الله العظمی الامام الخمینی رحمه الله علیه
5. پنج گفتارِ حضرت آیة الله خامنه ای در بابِ استغفار و توبه در ماه مبارک رمضان.
شرح دعای سحر، اولین تالیف امام در سن 27 سالگی است. کتاب من چاپ سال 62 هست _در زمان حیات پر برکت امام_ و چند صفحه اولش هم خلاصه ای از زندگی امام. زبان کتاب هم عربی هست. و نمی دونم آیا به فارسی هم ترجمه شده یا نه. اما در هر حال، اگر خیلی دعای سحر رو دوست دارید و نیز دوست دارید بدونید چی دارید میگید به خدا، یه سر به کتابخونه بزنید و یکی از شروح دعای سحر رو انتخاب کنید و شروع به مطالعه کنید. چون دیگر علما هم این دعا رو شرح کرده اند و صد البته که شرح امام خمینی هم چیز دیگری است :)
و اما کتابِ استغفار و توبه... این کتاب رو میشه به همه توصیه کرد و همه میتونند ازش لذت ببرند. پنج گفتار که 4 تای اون ها خطبه های اول نماز جمعه هایی در ماه مبارک رمضان در سال های متفاوت اند و یکی از اون ها هم دیداری با کارگزاران نظام که به نظر من جالب ترین گفتار کتاب هست.
شاید ما آدم ها اگر بخواهیم استغفار کنیم یا یکی از گناهانمون که خیلی بابتش شرمنده ایم رو نام ببریم، یک گناه فردی رو نام ببریم مثل دروغ، غیبت، قضاوت کردن دیگران، رعایت نکردن واجبات و محرمات شرعی... اما این کتاب واقعا دیدِ ما رو نسبت به گناهانمون باز میکنه و میفهمیم که گناهان چه بُردی میتوانند داشته باشند. (گناهانِ اجتماعی، گناهانی که به غیر از خودمون تعدی می کنند و گناهانی که یک ملت باهم مرتکب می شوند!) در واقع با خوندن این کتاب، ما میتونیم بهتر گناهانمون رو ببینیم و اون ها رو تشخیص بدیم ان شاءالله
و یک نکته جالب دیگه این که، حضرت آقا معتقدند که از بین روزه، تلاوت قرآن، دعا و استغفار در ماه مبارک رمضان، اون چیزی که خیلی اهمیت داره، استغفار هست و میشه گفت که این عنایتِ ویژهِ ایشون به استغفار از نگاه یک دین شناسِ خبره، نشون دهنده عظمت این کارِ به ظاهر ساده است.
این دو کتاب حالِ من رو خیلی خوب کردند... خیلی. و نتونستم این حال خوب رو باهاتون شریک نشم. امیدوارم حال شما هم خیلی خوب باشه :)
+ حس میکنم داستانِ این سریالِ بچه مهندس رو از کتاب بچرخ تا بچرخیم الهام گرفته اند!
بچرخ تا بچرخیم یک کتابِ کودک هست ولی به شدت سیاسی و فرهنگی است. و ارزش این رو داره که ما بزرگتر ها هم حداقل یک بار بخونیمش. (بیشتر از این هم توضیح نمیدم :) )( پویانمایی این کتاب هم ساخته شده )