دور دستهای زندگی متاهلی و جستجوی یک عشق واقعی
مطلبی رو مدتها پیش نوشته بودم. دیروز در پیشنویسها پیداش کردم. فکر میکردم منتشرش کردم اما نکرده بودم! مطلب رو خوندم. از اسرار مگوی همسر در اون مطلب نوشته بودم. فهمیدم انگار اجازه ندارم هر چیزی رو بنویسم :)
گاهی از همسرم میپرسم، چه چیز من رو دوست داری؟
معمولا شروع میکنه به گفتن خصوصیات ظاهری.
وقتی بهش میگم اینا رو که خیلی از زنهای دیگه هم دارن.
گاهی اشاره میکنه به اینکه این خصوصیات من خاص (!) هستند.
اینجور مواقع من فکر میکنم همسرم زیبایی رو از یک مفهوم عام، تبدیل کرده به یک مصداق، یک تجسد خاص و اون رو منحصرا روی من تطبیق داده.
گاهی هم در جوابم میگه که چون تو کمالات دیگری هم داری، این ظاهر هم برای من خاص هست.
اینجور مواقع من فکر میکنم همسرم کمالات ظاهری مد نظرش رو تنها در صورتی که در مصداق با کمالات باطنی تجمیع شده باشند، میپسنده.
(تفاوتهای اینها از نظر فلسفی قابل توجه هست اگر دقت کنید)
نکته دیگه اینکه مصطفی جان معتقده که مردها درسته که در مواجهه با جنس مخالف از طریق حواسشون تحریک میشن، اما در نگاه اول این اتفاق نمیافته، بلکه باید بهش فکر کنند تا تحریک بشن. باید چشمچرانی کنند...
یعنی مرغ خیال رو باید پرواز داد تا برای تشنگی روح و روان، خوراک بیشتری از اون ظاهر زیبا پیدا کرد.
بنابراین ما اون سرِ طیفِ هرزگی رو خوب میدونیم چی به چیه. از چشمچرانیهای ساده بگیر تا التذاذهای رنگارنگ و سیریناپذیرِ بیمارگونه.
اما اون سرِ طیفِ زندگی متعهدانه رو نمیدونیم چیه.
مجردها تصور میکنند که اگر متاهل بشن، در مواجهه با این همه زیبایی در خیابانهای شهر، باز هم دلشون هوس تنوع میکنه و به همسر خودشون قانع نمیشن، سیراب نمیشن...
متاهلهای سنتی و قدیمیتر هم تاهل براشون یه جور سنت گریزناپذیر هست، یه انجام وظیفه، یه مسیر تخطیناپذیر و محتوم، یه وسیله برای دور موندن از گناه و نزدیک شدن به خدا.
اما اگر تلقی سنتی از تاهل رو بپذیریم، چقدر ازدواج بیمزه میشه. چقدر بیکشش، چقدر بیخاصیت برای روح ماجراجوی یک جوانِ سرکش.
اما در اون دور دستها چه خبره؟
مادرم دیشب ازم میپرسید واقعا در عمق یک زندگی متاهلی چه چیزی پنهان هست.
عاقا این روش اینستاست که تهش یه سوال میپرسن ملت نظر بذارن. اینجا کل حرف رو بگیم لطفا :دی