درس عبرتهایی که گرفتم
دوشنبه هفته پیش، مرکز شهر یک کار کوچیک داشتم. بعدش یه دسته گل ساده بنفش کمرنگ خریدم، با کاغذ و روبان بنفش. دستم گرفتم و رفتم محل کار همسر. بلوار کشاورز. هوا ابری و ملایم بود، درختها سبز.
توفیقی شد محل کار همسر رو هم دیدم، یه روضه کوچولو هم داشتند که الحمدلله قسمت شد منم باشم. دستهگل رو که بهش دادم، خیلی خوشحال شد. بیشتر از حد تصورم ذوق کرد. گفت تا حالا کسی بهم گل هدیه نداده!
همش با خودم فکر میکردم یعنی واقعا تا به حال به همسرم گل هدیه ندادم؟
کل هفته گذشته به تمیزکاریها و خردهکاریهای خونه گذشت. موکت اتاق بچهها و آشپزخونه رو انداختیم. لباس بشور، ظرف بشور، پیشخون رو خالی کن، وسایل روی زمین رو مرتب کن، وسایل امانتی رو پس بده و ... کلی کار بود و هنوزم هست.
مثلا ساعت ۱۰ تا ۱۱ دیشب داشتم سقف کاذب دستشویی و حموم رو میشستم! همسر هم نبود که به جونم غر بزنه حالا وقت این کارها نیست و ... به جاش وقتی تموم شد یه آخیش از ته دل گفتم :)
اما پنجشنبه یک اتفاقی افتاد. نمیدونم بگم بد بود یا خیر بود! فقط میتونم بگم چندین میلیون تومن پول رو از دست دادم که نمیدونم زنده میشه یا نه.
دو سه روز ذهنم به طرز وحشتناکی فلج شد. انقدر که میفهمیدم از استرس عضلاتم منقبض میشه و شبها اصلا راحت نمیخوابم.
اما میشه گفت این از دست دادن پول، تقریبا با یک همراهی و هماهنگی با همسر اتفاق افتاد. گرچه من خودم مسئول اصلی ماجرا بودم. انتخابِ من و تحقیق کافی نکردن من باعث این ضرر شد. اما تصمیم ثانویه، یک تصمیم دوتایی بود. و در نهایت، چیزی که نصیب من شد یک تجربه بسیار عمیق بود و درسهای عبرتی که گرفتم.
اول این که در مسائل مبهم بیشتر تحقیق کنم. خیلی بیشتر.
دوم این که به حس ششم همسرم اعتماد کنم. همونطور که انتظار دارم او به حس ششم من اعتماد کنه.
سوم این که در هماهنگی کامل با همسرم باشم در تصمیمات زندگی. وقتی گره به کارم بیافته، نارضایتی همسر، بدجوری اذیتم میکنه.
چهارم این که دلم برای پول همسرم بیشتر از اینها بسوزه. یادم نره وقتی خرابکاریِ من باعث از بین رفتن پولِ زحمتهای همسر بشه، از لحاظ روانی خیلی اذیت میشم. پول توی خانواده ما، یعنی فشارِ روی مصطفی، یعنی دستتنهاییهای من، یعنی شبهای بدونِ مصطفی و صفرِ عاشقی... یادم نره برای پولی که به دست میاریم، هردومون چقدر اذیت میشیم و تلاش میکنیم و خسته میشیم.
پنجم این که جلوی ضرر رو از هرجا بگیری منفعت هست. حتی اگر مبلغ ضرر درشت باشه. به محض این که نشانهها رو دیدیم، باید توقف کنیم و صبر کنیم و دوباره خوب فکر کنیم.
ششم این که یادم نره چی باعث شد گول بخورم. این که میخواستم تافته جدابافته بشم. که درجه یک باشم و بدرخشم و این رو از مسیرِ یک سیستم پولیِ گران میدیدم. یادم نره کار خوبه خدا درست کنه.
هفتم این که هر وقت دیدم دارم از یه جایی ضربه میخورم که نمیفهمم دلیلش چیه و به چه گناهی، باید حتما استغفار کنم. خوب فکر کنم ببینم کجا یک کارِ مشابهی کردم که طرف مقابلم دلش سوخته. برای من، این بود که طیِ سالها پیش که پدرم و همسرم هر کدوم در مواردی ضرر مالی دیدند، من بهروشون آوردم. حالا کم یا زیاد...
عمیقا استغفار کردم و الان با اطمینان میگم؛ پدر و همسرت رو شماتت نمیکنی مگر اینکه ضرر مالی میبینی. حالا هر کس به یک شکل. ممکنه طلاهات رو گم کنی، گوشیِ نو و گرونت رو دزد بزنه و یا هر اتفاق دیگهای...
هشتم این که در مسائل مالی و خدماتی که میخوام بگیرم، حتما خیلی زیاد دقت کنم. حتی مبلغی که دارم پرداخت میکنم هم بارِ معنایی داره. علاوه بر اون، یادم نره که قراردادهای مالی چقدر میتونند حائز اهمیت باشند. هیچ وقت جوگیر نشم که قراره یه نفع خوبی ببرم و بیگدار به آب بزنم.
نهم و از همه مهمتر این که سیاست قطعِ لینه رو باید در مورد انسانهای مادیگرای پولپرست هم اجرا کرد. کسانی که از عدالت بیزار هستند و عاشقِ سرمایهسالاری در جامعه هستند. قطع لینه رو باید با غربگراهای لیبرال هم اجرا کرد. اونها رحم ندارند. ادب هم ندارند. هیچ وقت گولِ مبادی آداب بودنشون رو نباید خورد. ناگهان تبدیل به گرگ درنده میشن. اونها از ما مذهبیها بیزار هستند. متاسفانه ما فکر میکنیم اینها خوب و مهربون هستند... ولی وقتی ما رو میبینند، در درونشون حالشون از ما به هم میخوره. اینها خدا ندارند. زندگیشون فقط تا لحظه مرگ این دنیاشون هست. چه قرابتی بین ما و اوناست؟ هیچی... مگر اینکه ساده لوح باشیم.
امید دارم مطلب براتون مفید باشه.
چرا نمیری بجنگی؟
**** ***** یا مثل اساتیدت *** ** *** *** رو بلدید؟
پیامبر به اون عظمت خودش میرفت جنگ اون وقت شماها میگین چون ما آخوندیم سربازی رفتن برامون توهین آمیزه ولی حکم جهادی که باعث مرگ جوونامون میشه رو شماها میدین!
مرگ خوبه برای همسایه؟
خاک بر سر بی عرضه شماها