اولی کلاسِ استاد ش.ز است که هنوز سه جلسه از چهل جلسه ش رو رفتم ولی رفتن به این کلاس فقط در نسبت با دومی و سومی معنا پیدا می کنه و چه معنایی...
دومی کلاس خانم ز.ش و خانم ا.م بود. آخ... انگار اون دو روز رویا بود. عجیب بود... خواب بود... روز اول بارِ معرفتی ش زیاد بود اما روز دوم بارِ معنویت ش می چربید. صبح قسمت شد و اساتید رو بردم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. نشستم یه گوشه دعای عرفه خوندم و من تمام سختی های اون روز رو با اون دعای ندبه و یک ساعتی که تو حرم بودم عوض نمی کنم. هرگز... استاد هم دریغ نکرد. بهم نوید آینده رو داد و جلوی مامانم کلی ازم تعریف کرد. یه جوری که مامان واقعا بهم افتخار کنه. اصلا یه چیز عجیب و غریبی بود اون دو روز. درمورد جزئیاتش خیلی چیزی نمی تونم بگم. حتی به شوهرم هم نگفتم. اومدم خونه، با اون همه کاری که روی سرم ریخته بود! بعد فهمیدم که من واقعا بهره بردم. واقعا... الحمدلله.
سومی جلساتی هست که من عضوِ پشتِ پرده اون هستم. یعنی با اینکه نیستم ولی هستم.
هر سه تا رو باید ادامه بدم. با جون و دل. هر سه شون هم سیر مطالعاتی دارند... و من دست خدا رو می بینم که هرچی طلبِ حقیقیِ آدم باشه رو بهش میده. داره زمانِ استجابت نزدیک میشه صالحه. خدا رو شکر کن!