صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۳۰ سال
همسر ۱۳ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

شب‌های قدر، خیلی دعاها کردم...
ولی یک تصمیم مهم گرفتم: روال‌های غلط زندگیم رو به هم بزنم. چون خطا و اشتباه با غفلت خیلی محتمل هست. اما روال‌ها دست خودمه. فقط روال‌های غلط رو به هم می‌زنم. همین.


از بهمن ماه، مصطفی چند بار گفت برو پارچه بخر، بده خیاط که دخترا برای عید لباس هماهنگ داشته باشند.
اما هم خودم خیلی کار داشتم و هم مصطفی نبود و منم دلخور بودم که چرا باید این کارها رو خودم تنهایی جلو ببرم. تا اینکه رسیدیم به هفته اول اسفند که خیاط‌ها معمولا دیگه کار قبول نمی‌کنند. اما وقتی زنگ زدم به سحر که خیاط لباس سفر اربعین بچه‌ها هم بود، قبول کرد. واقعا روی حساب رفاقت و اینکه کار من بچه‌دار راه بیافته قبول کرد و امیدوارم خدا برکت و نور به زندگیش بپاشه و گره از کارش باز کنه.
خلاصه یک روز رفتم هم پارچه خریدم و هم به سحر دادمشون. چند روز بعد هم دخترا رو بردم برای اندازه‌گیری و تعیین مدل لباس‌.
لباس‌ها روز چهارشنبه‌سوری آماده شد. چقدرم ناز شدند. برای هر کدوم یک شومیز سفیدِ گل‌گچی که گل‌های ریزش برگ و ساقه‌های ظریف و کوتاه سبز داشت. یک سارافن چین‌چینی میل‌کبریتی ریز طوسی روشن با طرح عروسکی و برای فاطمه‌زهرا یک مانتوی اضافی از پارچه سارافن‌ها.
یه بار دیگه هم رفتیم خرید عید و یک دست لباس چین‌چینی جدید خونگی برای دخترا خریدیم.
این وسط، زینب ۵ ساله‌‌مون خیلی به لباس‌هاش ذوق داشت. شاید چون همیشه وارث لباس‌های فاطمه‌زهرا بود و ضمنا چون زمستون امسال چون لباس گرون بود، مجبور شدیم فقط برای فاطمه‌زهرا لباس گرم بخریم، توی دلش مونده بود که لباس خیلی دخترونه و جدید داشته باشه‌.
دیشب خونه‌ی عموم افطار دعوت بودیم. دخترا لباس‌هاشون رو پوشیده بودند. فاطمه‌زهرا مانتو پوشید و زینب و لیلا سارافن‌شون رو.
بعد زینب موهاش رو بست و گیره فانتزی جدیدش رو زد به چتری‌هاش. یه چارقد سفیدِ توریِ کردیِ برق‌برقی داره، اونو سرش کرد و بالم لب صورتی به لب‌هاش مالید.
ماه شده بود. ماه!
توی مسیر دنبال آینه بود. به قول خودش: آنیه.
هی خودش رو ورانداز می‌کرد و ذوق می‌کرد.
بهش گفتم گوشت رو بیار...
در گوشش‌ گفتم: زینب جان تو که اینقدر خوشگلی؛ اخلاقت رو هم خوشگل کن که به ظاهرت بیاد :)
و خوشبختانه توصیه‌ام به دلش نشست :)


فرزند وسط بودن سخته. زینب خیلی چالش‌ها توی همین پنج سال عمرش تا الان داشته. آروم‌ترین و ماه‌ترین بچه‌ی من از لحظه‌ای تولد بود اما خیلی اتفاقات باعث شد که این بچه روحیاتش عوض بشه.
البته من بارداری راحتی هم سر زینب نداشتم. اردو جهادی، زلزله و سیل و خراب شدن دیوار خونه‌ گِلی روستایی‌مون و بنایی و فشار آخرین ترم سطح دو و بعدش هم همزمانی اسباب‌کشی و عروسی برادرم.
با این حال، بازم بعد از به دنیا اومدن؛ خیلی آروم و دوست‌داشتنی بود. اما بعد کرونا اومد و مدتی بعد هم بارداری من سرِ لیلا که بدنم ضعیف‌تر شد. توی اون سال‌ها فاطمه‌زهرا خیلی زیاد به خونه همسایه پایینی‌مون می‌رفت. اونا دوتا دختر داشتند و به شدت بچه‌دوست بودند. زینب هم خیلی کوچیک بود و دوست داشت پیش خواهرش باشه و دنبالش راه می‌افتاد. اما نمی‌دونستم از بابای بچه‌های همسایه می‌ترسه. همسایه‌مون یه زنِ فوق‌العاده مومن و بااخلاق و معلم تربیتی بود. جوری بود که روش تربیتیش رو بعضا از خودم بیشتر قبول داشتم اما آقای همسایه از یه سری اختلالات و مشکلات روانی رنج می‌برد و گاهی دخترای خودش هم ازش می‌ترسیدند. فاطمه‌‌زهرا ازش نمی‌ترسید، اما زینب چرا.
وقتی زینب رو از پوشک گرفتم فهمیدم چقدر تعامل باهاش سخته و بعد سعی کردم بیشتر مراقبت کنم ازش. اما سخت بود چون فاطمه‌زهرا همیشه فکر می‌کرد من زینب رو بیشتر دوست دارم.
تا اینکه این سال تحصیلی زینب رفت پیش‌دبستانی و حسرت رفتن به مدرسه یعنی همون‌جایی که خواهرش می‌رفت و اون نمی‌تونست بره، از دلش برداشته شد.
زینب بلاخره از زیر سایه خواهرش بیرون اومد و در تعامل، حرف‌زدن، نقاشی، خلاقیت و کاردستی، حفظیات و اعتماد به نفس خیلی پیشرفت کرد.
اما شاید پیشرفت اصلی زینب اینا نبود. می‌دونید؟ وقتی از زینب می‌پرسیدند مامان رو بیشتر دوست داری یا بابا، با قطعیت می‌گفت بابا و دلایلش رو می‌گفت: بابا برامون هرچیزی می‌خواهیم می‌خریم، گوشی‌ش رو میده بازی کنیم و ...
زینب اصلا کارهای من رو نمی‌دید. نقش مادرش رو فهم نمی‌کرد. انگار جنسیت خودش رو خوب درک نمی‌کرد که بخواد رفتارهای من رو تقلید کنه. ارتباط عاطفی رو هم پس می‌زد. بوس نمی‌کرد. دوست نداشت بوسش کنیم. دل نمی‌داد به بغل و آغوش...
اما چند ماه اخیر خیلی پیشرفت کرده و ابرازهاش بیشتر شده. مثلا عینک من رو میزنه تا چهره‌اش شبیه من بشه. به لباس چین‌چینی‌هاش ذوق زیادی می‌کنه، موهاش رو مدل میده و مرتب گیره می‌زنه. شب‌ها موقع خواب دوست داره دستم رو بغل بگیره....
خدا رو شکر...

۳ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۲۱
نـــرگــــس

هزار دشمنم اَر می‌کنند قصدِ هلاک

گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک

مرا امیدِ وِصالِ تو زنده می‌دارد

و گر نه هر دَمَم از هجرِ توست بیمِ هلاک

نَفَس نَفَس اگر از باد نَشنوم بویش

زمان زمان چو گل از غم کُنَم گریبان چاک

رَوَد به خواب، دو چشم از خیالِ تو؟ هیهات

بُوَد صبور، دل اندر فِراقِ تو؟ حاشاک

اگر تو زخم زَنی، بِهْ که دیگری مَرهم

و گر تو زَهر دهی، بِهْ که دیگری تریاک

بِضَربِ سَیْفِکَ قَتْلی حَیاتُنا اَبدا

لِأنَّ روحیَ قَدْ طابَ اَن یَکونَ فِداک

عِنان مَپیچ که گر می‌زنی به شمشیرم

سِپر کُنَم سر و دستت ندارم از فِتراک

تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند؟

به قَدرِ دانشِ خود هر کسی کند اِدراک

به چَشمِ خَلق، عزیزِ جهان شود حافظ

که بر درِ تو نَهَد رویِ مَسکَنَت بر خاک


یا امیرالمومنین علی جان، مددی
تمام دلخوشیِ زندگی من این است
که وقت مرگ می‌آیی و مرگ شیرین است

قسم به وعده شیرین من یموت یرنی
که ایستاده بمیرم به احترام علی
به حال سجده بیفتم به احترام علی
خوشا دمی که بمیرم به زیر گام علی
به گنبد و به ضریح و به حرمت نجفش
علی امام من است و منم غلام علی

پ.ن: امروز از خواب بیدار شدم. ظرف‌ها رو شستم و گاز رو تمیز کردم. نماز خوندم و به توصیه‌ای، در حین لحظه‌ تحویل سال رو نماز حضرت زهرا س می‌خوندم. بعد، دستی به سر و روی خونه کشیدم. دکمه‌های لباسم رو دوختم. بعد فال حافظ گرفتم. به یادگار گذاشتمش اینجا. و این شعرهای زیبا رو که خیلی دوستشون دارم رو گذاشتم کنارش. 
چقدر وقتی بهار گره می‌خوره به این روزها، دوست‌داشتنی‌تره. آرام‌تر... معنوی‌تر.
۰ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۴ ، ۱۵:۰۹
نـــرگــــس
مطلب قبلی رو نمی‌خواستم منتشر کنم و گذاشته بودم برای بعد از این مطلب‌ که اشتباها منتشر شد. دوست داشتید اونم بخونید.

یک مطلب نوشتم که چطور تونستم دوران تحصیل رو با وجود بچه‌داری و فشار زیاد و اتفاقات گوناگون پشت سر بذارم و گفتم راه حل، برنامه‌ریزی نیست. تمرکز هست. 
اول برای اینکه بدونید منظور من از تمرکز چیه؛ یک مطلب براتون پیدا کردم. کلیک کنید. حتما بخونیدش. 
به صورت خلاصه، منظور من از تمرکز به جای برنامه ریزی، استفاده از قدرت تمرکز + استمرار هست.
یک سری نکات به طور خلاصه در خصوص این روش می‌نویسم.
1. این روش مناسب چه کسانی هست؟ در درجه اول، مادرها. در درجه دوم کسانی که تا به حال در زندگی شون نتونستند یک هدف مهم و اساسی رو دنبال کنند و اون رو به طور کامل به اتمام برسونند. مثلا دوره لیسانس شون رو نیمه کاره رها کردند. مثلا دوره نویسندگی شرکت کردند و با وجود اینکه دوست داشتند تمومش کنند، اما با اهمال و تنبلی، تمریناتشون رو انجام ندادند و رها کردند. یا اینکه یک دوره آموزشی خریدند و هنوز فایل هاش رو گوش ندادند و هیچ تمرینی رو انجام ندادند.
چرا بیشتر مناسب مادرهاست؟ چون مادرها معمولا مجبور هستند قبل از هرچیز به انجام کارهای خونه، رسیدگی به بچه ها و ... فکر کنند و اون ها رو مدیریت کنند.
2. تمرکز اینجا یعنی چی؟ لزوما به معنیِ تمرکز داشتن حینِ انجامِ اون کار نیست. مثلا ممکنه شما سه چهار تا بچه قد و نیم قد داشته باشید و کارِ عمده و اساسی تون، مانوس شدن با دیوان حافظ باشه. شما ممکنه حینِ آشپزی هم شعر حافظ بخونید. ممکنه حینِ جارو زدنِ خونه هم شعر حافظ بخونید و یا بهشون فکر کنید. 
3. تمرکز برای پیگیری اهداف یعنی چی؟ یعنی شما در شبانه روز، یک کارِ عمده و اساسی داشته باشید که کنار همه ی کارهای معمولی تون، باید براش وقت پیدا کنید و انجامش بدید. مثلا اگر کسی داره قرآن حفظ می کنه، دیگه نمی تونه کنارش فعالیت فکریِ شدید مثل شرکت در دوره دکتری دانشگاه رو دنبال کنه. باید یکی شون رو انتخاب کنه. یا به مرور محفوظاتش اکتفا کنه و دکتری بخونه یا حفظ قرآن رو دنبال کنه و به مطالعه سبک برای آمادگی دکتری بپردازه. 
اما نکته اینجاست که شاید یک آدمِ عادی بتونه این دو تا کار رو انجام بده، اما یک مادر با چند تا بچه، حتی شاید همین برنامه سبک رو هم نتونه انجام بده. پس تمرکز برای برنامه ریزی، اینجا حکم می کنه که بین این دو تا یکی رو انتخاب کنه.
4. اگر مثلا ساعت 8 تا 9 صبح یا شب روزهای زوج، کلاس ورزش حضوری شرکت می کنید و این رو ترک نمی کنید، این کار شاملِ قضیه تمرکز نمیشه. یعنی لازم نیست حذفش کنید. وقتی کاری عادت شده، یا اینکه مثلا فعالیت بدنی + فعالیت فکری رو انتخاب کردید، هیچ لازم نیست که یکی رو حذف کنید.
اما در مورد مادرها، باز هم چون فعالیت جسمانی زیادی به خاطر بچه داری و خانه داری دارند، باز هم ممکنه مجبور باشند بین ورزش و شغل یا ورزش و درس، یکی رو انتخاب کنند. تا چه زمانی؟ تا زمانی که بدنشون کشش پیدا کنه برای ورزش.
5. وقتی می خواهید یک هدف رو دنبال کنید، یکی از کارهای مهم تون این باشه که فضای مجازی رو به شدت محدود کنید. من یک دوست خیلی مذهبی دارم، دو تا بچه کوچیک داره و داره دکتری ریاضیات می خونه. چند هفته پیش، اومدند منزلِ ما. مادرم اینا هم بودند. مادرم داشت به مناسبت شهادت سید حسن نصرالله گریزی زد به ماجرای پیجرها. دوستِ من، اصلا نمی دونست که ماجرای پیجرها چی چی هست! من اصلا باورم نمی شد. اما خب، دوستِ من فضای مجازی رو کاملا محدود کرده و هر روز دو ساعت صبح ها برنامه نویسی C++ کار می کنه و روی حیطه تخصصی خودش کار می کنه. شاید الان کمی جالب نباشه که از این چیزا کاملا بی خبر هست، اما الان وقتش رو روی اخبار نمیذاره چون باید بین رسیدگی به فرزندان یا درس خوندن و چک کردن مجازی، انتخاب کنه! و اون بهترین کار رو کرده: حذفِ مجازی.
6. نکته قبلی رو به شدت جدی بگیرید. عوامل حواسپرتی رو حذف کنید. مخصوصا اینستاگرام. مخصوصا پیامرسان های وقت گیر. در فضای مجازی، یک پیام رسان رو انتخاب کنید. گروه ها و کانال های بی فایده رو حذف کنید. یک کانال شخصی بسازید و آدرس کانال های مفید رو در اونجا ذخیره و اصل شون رو حذف کنید. تلفن ها و تماس های غیر ضروری رو حذف کنید. بعضی ها تماس می گیرند و یا وقت و بی وقت به منزل آدم میان و رها نمی کنند. اینا رو با نشان دادن عدم تمایل و بی حوصلگی به طرف مقابل، کم کنید. ذوق و شوق نشون ندید که دیگه ول کنند و برن.
7. راهکارهای جایگزین رو پیدا کنید ولی فقط از اون ها استفاده نکنید. مثلا کتاب فیزیکی رو کامل حذف نکنید و بگید به جاش فقط کتاب صوتی یا کتاب الکترونیک می خونم. گاهی این، گاهی اون، بهتره... ارتباط تون رو با کتاب فیزیکی هیچ وقت قطع نکنید. یا مثلا اگر به دوره قرآن نمی رسید هیچ جوره، لااقل صوت قرآن رو در زمان هایی که می تونید گوش بدید ولی بقیه روش های دوره رو حذف نکنید. 
8. جسارت به خرج بدید. گاهی می ترسیم مثلا لب تاپ بیاریم جلوی دست، مبادا بچه خرابش کنه. نه! بیارید و مواظبت کنید. من از یک مادر سه فرزندی شنیدم که لب تاپش که ابزار کارش بوده رو، می ذاشته روی پیشخون آشپزخونه و دو بار هم بچه ها لب تاپش رو به فنا داده بودند و اون زمان با سومین لب تاپش کار می کرد! عیبی نداره. برای هدفتون هزینه بدید. مثلا من خودم برای دوره های آموزشی پول دادم. گاهی هم فایل ها رو گوش ندادم ولی بهتر از اینه که یه گوشه بشینید و هیچ کاری نکنید.
9. حمایت گرفتن ها رو مدیریت و کانالیزه کنید که بهترین بهره ها رو ازش ببرید. مثلا مثل من نباشید که برید خونه مامانتون اما خودتون هم اونجا برید و بدون تمرکز از صبح تا شب بمونید و هیچ کاری رو جلو نبرید. بعدش هم خونه نامرتب رو تحویل مامانتون بدید و ایشون رو خسته کنید. 
به جاش دو ساعت بچه ها رو بذارید اونجا، اما یک ساعت در خانه با تمرکز کار کنید و بعدش برید سراغ بچه ها و برشون دارید و تمام. هم شما راضی، هم مامان راضی.
10. روزی یک ساعت، دو ساعت کار کردن، بهتر از اینه که منتظر یک روز خاص بمونید که در اون شش ساعت کار کنید. اصلا به درد نمی خوره. شما باید در همه ی 24 ساعت های یک هفته؛ با اون کارِ اساسی در ارتباط بمونید. مخصوصا کارِ علمی و فکری. نباید فترت ایجاد بشه. مگر کارهایی که استمرارِ روزانه در اون ها شرط موفقیت نیست.
11. از همون اول مشخص کنید که قراره در هر کدوم از نقش هاتون چطور عمل کنید. دختری، خواهری، همسری، مادری، خانه داری و نقش اجتماعی . مثلا من از وزنِ خانه داری خودم کم کردم و به وزنِ نقشِ اجتماعی خودم اضافه کردم. حالا اینجا یک نکته داره. از کدوم نقش می خواهید کم کنید؟ اگر زنی هستید که خونه تون اندازه یک بلاگرِ هوم سوییت زلم زیمبو داره، خب دیوانه میشید دور از جونتون. پس سبک زندگی رو هم باید این وسط مدیریت و تنظیم کنید. مثلا اگر یک خانواده گرم و صمیمی دارید، نمی تونید همون بِ بسم الله به بقیه بگید که دیگه نمی تونید مهمونی های فامیلی رو بیایید چون یک کار دیگه ای دارید.
12. مطلب قبلی که در مورد همسران و الگوی خانواده نوشتم، اینجا خودش رو نشون میده. چقدر با همسرتون همدل و همراه هستید؟ چقدر ایشون شما رو درک می کنه؟ چقدر آرزوها و امیال و مطلوبیت ها و استعدادهای شما رو درک می کنه؟ 
از نظر من، بهترین حالت اینه که زن و شوهر با همدیگه هم جهان بشن. مثلا همسرِ من میگه: من وظیفه خودم می دونم که بهت کمک کنم که بتونی نقش اجتماعی و حضور اجتماعی موثری داشته باشی. یا کلا نگاهش اینه که خانوادگی فدای انقلاب اسلامی بشیم. حالا تصورش رو بکنید که یک زن، یک سری تمایلات داره و مرد یک تمایلات دیگه ای... شرق و غرب...
اگر تفاوت زیاد باشه و دو طرف سعی نکنند که واقعا با همدیگه هم جهان و هم ذهن بشن، دو حالت داره: یا مرد تفوق پیدا می کنه یا زن. یعنی بسته به میزان ملایمت نشان دادن یکی از طرفین و سرسختی نشون دادن طرف دیگه، جهت گیری خانواده به سمت یکی از شرق یا غرب میره. اینجاست که باید گفت دوران مردسالاری و زن سالاری هنوزم تموم نشده :)

این دوازده تا نکته فعلا تقدیم شما. اگر سوال دیگری هست یا دوست دارید ناظر به یک سری فعالیت خاص در موردش صحبت کنیم، خیلی هم عالیه که پیام بذارید. من که خیلی استقبال می کنم :)
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۵ اسفند ۰۳ ، ۲۰:۱۱
نـــرگــــس
فضای مجازی واقعا داره به فنامون میده، طوری که امکان فکر کردن رو ازمون گرفته.
سرِ ماجرای این انیمیشنِ 19 دقیقه ای که اسکار گرفت، خیلی سریع رگباری از نظرات مثبت و منفی منتشر شد.
یک عده از مذهبی ها که می گفتند انیمیشن خیلی خوب بوده و فقط حاشیه ها مثل بی حجاب رفتن اون خانم برای جایزه گرفتن و بی ادبی شوهرش و جام میِ در دست، جای تعجب داره و فاجعه رقم زده.
یک عده دیگه هم می گفتند که انیمیشن پر از نشانه برای زدنِ نسلِ قبلیِ انقلاب و زیر سوال بردنِ آرمان اون هاست.
واقعا دلم نمی خواد اظهار فضل کنم ولی افرادی که در این دو دسته قرار می گیرند، از نظر من خیلی ساده انگارانه به قضیه نگاه کردند.
اول اینکه شما وقتی انیمیشن رو می فرستی دستِ داورانِ غربی، باید ذهنیتِ اون ها رو فهم کنی و بدونی که اونا بر اساس چه پارادایم و چارچوب و قالب فکری ای دارند اثر رو قضاوت می کنند.
ذهنِ اونا خالی از جهت گیریهای سیاسی نیست. اصلا پارادایمشون بهشون اجازه نمیده که مفاهیم رو بدون جهت گیری های سیاسی فهم کنند!!! 
در پارادایم های تحقیق در علوم اجتماعی، پارادایم تفسیری همین رو میگه...
ما ایرانی ها از در سایه سرو یک فهم داریم...
اون غربی ها از در سایه سرو یک فهم دارند...

حالا هنر چیه؟ :) هنر اینه که یک اثری بسازی که به شدت دوپهلو باشه. که هم برای خوش آمد ایرانی ها باشه و هم خوش آمدِ غربی ها. و وقتی آمریکا بهش اسکار داد، این اثر بیشتر دیده بشه و چون پارادایم و فرهنگ مسلط در جهان؛ فرهنگ غربی هست، همون طوری فهم میشه که آمریکا می خواد. که در جهت تقویت ارزش ها و قدرت آمریکاست.

بعد سندرم اظهار نظر بی قرار باعث میشه، این وسط تو ایران، یک سری خودی به جان همدیگه بیافتند.

سندرم اظهار نظر بی قرار رو دیگه در کجا داریم؟
همین که یک عده مذهبیِ جوگیری که در ایران زندگی می کنند یا نمی کنند، به تقلید از تمِ ماه رمضانی ای که در اینستاگرام هست، معتقدند که برای تکریم و گرامیداشت ماه مبارک، از این فانوس های ماه رمضونی و اکسسوری ها و آویزها و ریسه ها بگیریم و خونه مون رو اینطوری تزیین کنیم.

من نمیگم ماه مبارک رو گرامی نداریم! اما اولا این فرهنگ مصرف گرایی غربی رو درک نمی کنم.
ما خودمون مناسک خودمون رو داریم برای گرامیداشت ماه مبارک. مثل افطاری های ساده... مثل شلوغ کردن مساجد در نوبت ظهر و قبل از افطار. و جالبه بدونید که این مدل مناسک تزیین و فانوس و ... بیشتر برای اهل سنت هست، تا ما شیعیان. 
تکریم ماه مبارک به وسیله این ابزارها و وسایل تزیینی، باعث میشه کم کم از روح ماه مبارک چیزی نمونه و در عوض، یک چرخه و بازار خاصی برای محصولات تزیینی ماه مبارک به وجود بیاد که تهی از معناست.
دقیقا مثل اتفاقی که داره برای جشن تکلیف دختران می افته. الان در جشن تکلیف ها فقط ما ظاهر پر زرق و برق رو چسبیدیم. بچه ای که پدر و مادرش نتونند براش جشن تکلیف لاکچری بگیرند، احساس کمبود و خسران می کنه. الان چقدر پول خرج می کنیم؟ چی دریافت می کنیم؟ بچه ها و والدین چقدر از احکام نماز و روزه بلد هستند و چقدر به جواهر دوزی جانمازشون توجه می کنند؟

سندرم اظهار نظر بی قرار باعث میشه یک عده خود فهیم پندارِ خود جهان دیده پندار، به ملت توصیه کنند که اینطوری ماه مبارک رو گرامی بدارند :)
۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۴ اسفند ۰۳ ، ۱۷:۱۲
نـــرگــــس