صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۳۰ سال
همسر ۱۳ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان
احتمالا نباید در مورد این چیزا اینجا بنویسم اما با یک تهور مخصوص به دوران بیست و اندی سالگی دارم مینویسم:
جمعه گذشته، اولین جلسه درمانی رو با روانشناس جدیدم داشتم.
برای اولین بار، طعم مواجهه با یک روانشناس حرفه ای رو چشیدم و این خیلی خوب بود. 

دکتر یک سری جملات گفت و گفت دوست داره من ده ها ساعت در موردشون فکر کنم.
اون جمله ها، این ها هستند:

یک چیزهایی در یک زمان های خاصی (دوره های حساس رشد) از یک منابعی...
اگر تامین شد، تعالی میدهد؛
اگر تامین نشد، تشنگی میدهد؛
اگر مخالفش آمد، بیماری میدهد؛
و آن بیماری اگر توسط همان منبع درست نشود، حال درست نخواهد شد.

و رابطه تا با منابع قدرت درست نشود، هیچوقت حال بهبود نمی یابد.

و مقصود از بهبود رابطه، بهبود رابطه بیرونی و خارجی نیست، بهبود رابطه درونی است.
اینجا به برداشت های درونی از منابع قدرت کار داریم.

نکته اینجاست که «سبک های والدینی» با «سبک های والدینی ادراک شده» متفاوت است و 
وقتی از بهبود ارتباط درونی و برداشت های درونی حرف می زنیم یعنی «سبک های والدینی ادراک شده» اصلاح شود. 

و تا رابطه انسان با منابع قدرتش درست نشه، رابطه انسان با خودش درست نمی شود. 
زیرا زمان هایی بوده است که «من»ی نبوده است، یعنی گرچه فرد وجود خارجی داشته، ولی فهمی از خودش نداشته.
اما فهم از پدر و مادر داشته که همه چیزش در این دنیا بوده است. و چون والدین منبع اصلی قدرت بوده اند، پس آنها مقدم بر «من» هستند.

این نکات بر اساس نظریه روابط ابژه است.

پس تا رابطه با والدین درست نشود، رابطه با «خود» درست نمیشود، و تا رابطه با «خود» درست نشود، رابطه با منبع و مرجع اصلی قدرت یعنی «خدا» (یا چیزهای دیگر) درست نمی شود.

به نظرتون این حرفا، به درد مشکلات شما می خوره؟ میتونید بهش فکر کنید.
منم باید صبر کنم و جلسات مشاوره بعدی رو هم مرتب برم که بفهمم چطور باید رابطه ام با منابع قدرتم رو اصلاح کنم.
بعد دوباره میام و براتون کلیت جلسه رو می نویسم.

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۲ ۰۲ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۰:۱۳
نـــرگــــس

توصیه شده برای جنین‌های سقط شده‌ هم اسم انتخاب کنید که روز قیامت بی‌نام نباشند.

امشب این رو جایی خوندم و با اینکه می‌دونستم از قبل اما تلنگر خوردم. 

برای فرزند ارشدم اسم "مهر" رو انتخاب کردم. به نشانه رحمت پروردگار‌.

برای چهارمین فرزند، "نور" رو انتخاب کردم. به یاد ایام کرونا که تاریک بود اما پروردگار نور خودشون رو بر ظلمات ارتباطات تابوند.

راستش از خودم خیلی ناراحت و دلگیرم. 

و نمی‌دونم اون دو تا بچه‌ام من رو به خاطر کم گذاشتن‌هام براشون می‌بخشند یا نه.

از خدا می‌خوام که طفلک‌های من اگر منتظرند، پشت در بهشت نمونند به هیچ‌وجه. وگرنه خودم رو نمی‌بخشم.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۳۸
نـــرگــــس

آدم‌های فوق کمال‌گرا؛ باید کمال‌گرایی‌شون رو مهار و کنترل کنند.

این تنها راهی هست که بتونند از زندگی لذت ببرند.

در غیر این صورت، کمال‌گرایی تبدیل به یک درد و رنج بی‌انتها میشه.


+واژه کامل‌گرا به جای کمال‌گرا رو قبول ندارم. برای کمال‌گرا؛ هیچ کاملی وجود نداره :)

۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۲۶ فروردين ۰۴ ، ۰۳:۲۰
نـــرگــــس

مصطفی جان خیلی دوست داره من صبح‌ها مفصل استراحت کنم. یعنی اصولا دلش می‌خواد من تا لنگ ظهر خواب باشم. شاید اگر صبح‌ها بیدار باشم و بدرقه‌اش کنم خوشحال بشه اما بیشتر نگران هست من به خودم خیلی فشار بیارم. که اگر بیدار باشم، فشار میارم، بی‌حرف پس و پیش.

پارسال نوشته بودم یه بار رفتیم پیش یه آقای عطار در قم که تشخیصش خیلی خوبه. بهم گفت تو استرس‌هات رو مدیریت می‌کنی، فقط مستعد دیسک گردن هستی.

خب از قبل از عید، درد گردن من شروع شد. در شرایطی که هنوز گردن مصطفی جان خوب نشده، منم دچار شدم. رفتیم یک گردنبند طبی نرم خریدیم. دردهام مدیریت شد، بگی نگی.

ایام عید امسال، جزو متنوع‌ترین ایام عید زندگیم از جهت رویداد بود. شب‌ها قبل از خواب، معمای شطرنج حل می‌کردم. بعد مغزم به خاطر این فعالیت‌ها خیلی دیر به خواب می‌رفت و زود هم از خواب بیدار می‌شد. سم خالص. ترکیب این سم با روزه‌داری و نظم سحر- افطار، باعث شد برای اولین بار در عمرم، خوابم کم بشه! واقعا باور کردنی نبود برام. چرا؟ چون سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد ولی رازش رو پیدا نمی‌کرد.

عید امسال، با شب‌های قدر شروع شد. کیه که ندونه چقدر باید قدر این سرآغاز رو دونست؟! و بعد، ده روز از ماه رمضان، شد دهه اول سال نو شمسی.

بهار دل‌ها و بهار قرآن، مقارن شد با بهار طبیعت. این بهارها در هم ضرب میشه اگر حواسمون رو جمع می‌کردیم. حاصل میشه بهارِ جان.

این نو شدن، برای هر کس معنای خودش رو داره. هر کس باید اقدام متناسب با شرایط خودش رو تهیه و تنظیم کنه.

من شب بیست و سوم، نشستم تمام روزه قضاها و نماز قضاهام رو دوباره محاسبه کردم. به یک عددی رسیدم و همون شب، چند تا نماز قضا خوندم و بعد، تا آخر تعطیلات، با یک استمرار نصفه و نیمه، به یک تصمیم رسیدم. یه نفر دیگه ممکنه به این تصمیم برسه که روزی چند صفحه قرآن بخونه. یه نفر دیگه، یه تصمیم دیگه...

تعطیلات تموم شد. کمی از طولانی شدنش خسته شده بودم ولی عاشق روال‌های مثبت تعطیلات شده بودم. عاشق خودآگاهی اون ایام. اینکه حواسم جمع بود به خودم و خدا. وسط بدو بدوهای زندگی زیر منگنه نبودم. اما از طرفی هم، عزم جدی زیستن رو در روزهای غیرتعطیل می‌دیدم. در روزهایی که برای زندگی باید جنگید. برای آرمان باید رقصید. حس می‌کردم رهایی ایام تعطیلات، نمی‌تونه من رو به اون رقص و جنگ وادار کنه.

برای همین مشتاق تمام شدن هزار و چهارصد و چهار هستم. سالی که باید کلاسهای دوره دکترا رو تمام کنم و تصمیم شب قدرم رو تا آخرش، مستمر دنبال کنم.

و رنج هم می‌کشم. یادش به خیر، ایام تحصیل در دوره ارشد، چه نشاطی از دانشگاه رفتن تجربه می‌کردم. اما الان از کلاس‌های روز یکشنبه بیزارم. تبعیض جنسیتی رو با تمام وجود حس می‌کنم و رنج می‌کشم. نشستن سر کلاس استادهایی که باید رفتار غیرحرفه‌ای‌شون رو تاب بیارم و چاره‌ای ندارم جز اینکه تحمل کنم تا این ترم تموم بشه. ترم بعد هم قطعا دوباره با یکی‌شون کلاس دارم. با دیگری هم ممکنه و خدا بهم رحم کنه.

چقدر دچار خسران بودم اگر به خاطر کسب مقبولیت اجتماعی دکترا می‌خوندم. خانه رو رها کردن، به امید پیدا کردن شخصیت در اجتماع؟ چه سرابی!

لذت بدرقه کردن همسر و آغوش خداحافظی. لذت دراز کشیدن در رخت‌خواب کنار دلبند کوچکت، زیر پتوی گرم و نرم، چشم دوختن به مژه‌های سیاه و بلندش، صورت معصوم و پاکِ خواب‌آلوده‌اش. لذتِ دغدغه‌ای نداشتن جز بار گذاشتن خورش از کله سحر. پیچیدن عطر غذا توی خونه، لباس‌های شسته، اتو خورده یا تا زده شده. لذتِ یک ساعت و نیم ورزش آنلاین برای سوختن کالری‌هایی که با استراحت در خانه ذخیره شده. حمام کردن بچه‌ها سر صبر و حوصله. نترسیدن از بلند شدن موی دخترها، چون می‌تونی هر روز، یک ساعت برای رسیدگی به هر کدوم وقت بذاری...

همه‌ی این‌ها رو رها می‌کنی برای دکترا. که چی؟

خدا رو شکر می‌کنم که برای دکترا نیست. برای اون مدرک بی‌ارزش نیست. برای اون «خانم دکتر» «خانم دکتر» گفتن‌ها و شنیدن‌ها نیست. وگرنه تحمل رفتار استادهای روز یکشنبه خیلی سخت بود.

برای من هدف و آرمان دیگری وجود داره. نه به اندازه «الهدف محدد و دقیق و واضح». ولی به قدر و اندازه خودم چرا... واضح هست...

 


۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۴ ، ۰۹:۳۱
نـــرگــــس