صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

الهی هر کس در این دنیا، همون کاری شغل و کسب و کارش باشه که ازش خیلی خیلی لذت می‌بره و صدالبته به خیر و صلاحش هم هست...

اینجور چیزی رو خدا باید برای آدم بخواد. و قطعا باید یه کاری کنی که به چشم اون بالایی بیای... 


خیلی راحت نیست که آدم بفهمه باید توی آینده چه شغلی رو انتخاب کنه ولی خیلی سخت هم نیست.
یه راهش اینه که به آدم‌ها در جایگاه شغلی‌شون نگاه کنی و ببینی قند توی دلت آب میشه یا نه.
چند روز پیش در یک نشست علمی شرکت کردم و دکتر فواد ایزدی و دکتر بیژن پیروز صحبت کردند.
ارائه دکتر ایزدی یه طوری من رو به ذوق آورد که زیر لب گفتم: احسنت!
و ارائه دکتر پیروز... برای من مخلوطی از یک حسِ شگفت از پرباریِ رشک‌برانگیز علمی ایشون و شخصیت متواضع و شوخ‌طبع‌شون بود.

گاهی که به طولانی بودن مسیر شغلی‌ام فکر می‌کنم و پیچ و خم‌های زندگی رو هم در محاسباتم دخیل می‌کنم، با خودم میگم چرا انقدر مسیرِ من دیر به درآمد میرسه! 

تازه به پول هم که رسیدی، ممکنه به پولِ زیادی نرسی...

اما هزار بار به خودم این حرفا رو زدم و آخرش هم به این نتیجه رسیدم که خیلی از شغل‌ها توشون پول هست، اما من رو به ذوق نمیاره. مثلا آرایشگری که پیشش میریم، در یک ساعت، ۵ تا کوتاهی انجام داد و هزینه‌اش مجموعا شد یک میلیون تومن. با ساعت کاری روزانه حداقل ۷ ساعت ایشون، حدودا در ماه میشه بالای صد میلیون سودِ خالص.

اما واقعا آرایشگر شدن، من رو به ذوق میاره؟
مشخصا نه.
حتی اگر مثل ایشون یک سالن بزرگ داشته باشم و در حیاط سالن یک کافه برای کلاس‌های عقیدتی و اخلاقی و ... درست کرده باشم و کلی ایده برای کار فرهنگی داشته باشم.


یه شب، همسر خیلی دیر رسید خونه. مجبور شده‌ بودم شام بچه‌ها رو زودتر بدم تا خواب‌شون دیر نشه. وقتی مصطفی داشت شامش رو می‌خورد، من داشتم ظرف می‌شستم. بهم گفت: بیا بشین دیگه! مگه تو کُلفَتِ این خونه‌ای؟ گفتم حتی اگر این‌ کارهام شبیه کارهای کلفت‌ها باشه، بقیه چیزهام شبیه‌شون نیست.
نه ظاهرم، نه اخلاق و رفتارم؛ نه دغدغه‌هام، نه هدف‌هایی که دارم براشون تلاش می‌کنم...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۶ آبان ۰۳ ، ۰۰:۰۰
نـــرگــــس

شما هم غم توی دنیا رو حس می‌کنید؟

غمی که نه فقط به خاطر شرایط سخت اقتصادی ایران هست...

که این شرایط سخت اقتصادی الان در تمام جهان هست...
غمی که انگار از آه و رنج مردم غزه و لبنان داره جاری میشه توی جهان...

ولی انگار سرچشمه این غم فقط اون‌ها نیستند...

این غم ربطی به سایه جنگ در هیچ کجای این نقطه کره خاکی نداره...
غمی که زاده روابط میان ما انسان‌هاست...
این سرمای روابطِ انسان‌های در خود پیچیده... این رو حس می‌کنید؟
غمی که در هواست و ما اون رو تنفس می‌کنیم؟

واضحه منشاء این غم کجاست؟
برای من روشنه...


خورشیدِ دنیا پشت ابره و هوا خیلی دلگیره... خیلی.
کجایی آقاجان؟

۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۰۳ ، ۲۱:۱۶
نـــرگــــس

کشنده‌تر از انتظار چیه؟
من میگم: توقع داشتن.


یه مدت هست ذهنم درگیر این روایت از امام کاظم علیه السلام شده:
«أما انَّ أَبْدانَکُمْ لَیْسَ لَها ثَمَنٌ الّا الجَنَّةَ، فَلا تَبیعوها بِغَیْرِها»
استاد شجاعی _احتمالا با استناد به این روایت_ می‌گفتند: بهشت پاداش بدن‌های مومنین هست...
خودتون رو ارزان نفروشید و به خاطر بهشت کار نکنید که اون سهم بدن‌های شما میشه بلاخره...
من مدام فکر می‌کنم چی قراره به جانِ من برسه در اون دنیا؟
اما یک چیز دیگه هم برام جالبه این وسط.
اینکه خیلی‌ها بهشتی‌ هستند. خیلی از همون‌هایی که منِ مذهبی با متر و معیار خودم، از خیلی از کارهاشون خوشم نمی‌اومده.
به نظر من آدم‌ها،
همین که پاکدامن باشند...
همین که نماز بخونند و روزه بگیرند...
بهشت میرن.

اما نکته اینجاست که چه جور بهشتی برای بدن‌هامون داریم می‌سازیم. یه بهشت حداقلی یا در ترازِ بی‌نهایت؟
به نظر من _یعنی با توجه به دریافت شخصی‌ام_ یه معیارهایی فارغ از نیت، باعث میشه بهشت انسان تغییر کنه:
تقوا... یه جاهایی تقوا نمی‌ذاره تو به نامحرم نگاه کنی و براندازش کنی؛ بلند بخندی؛ یه خط چشم نازک بکشی یا بری تاتو کنی؛ تقوا نمی‌ذاره در حد آستین لباست هم توجه کسی رو جلب کنی، در حد رنگ کفشت هم جلب توجه کنی...
جهاد... اونی که صبح خیلی زود بلند میشه که برای دین خدا یا کسب حلال قدم برداره و تا دیر وقت دست از تلاش برنمی‌داره... اونی که سختی بارداری و شیردهی رو به جون خریده و فشار جسمی زیادی رو تحمل می‌کنه...
مداومت و استمرار... مثل جهادی که شهیدان مقاومت کردند... سال‌ها... بدونِ تزلزل.


اما نیت انسان! به نظر من اون چیزی هست که خداوند متعال بر اساس اون به ما پاداشِ "جان" ما رو میده.
و این همون چیزی هست که امیرالمومنین علیه السلام در حکمت ۲۳۷ نهج البلاغه فرمودند:
گروهى، خدا را به شوق بهشت مى‏‌پرستند، این عبادت بازرگانان است و گروهى خدا را از ترس عذاب او مى‌‏پرستند، این عبادت بردگان است و گروهى خدا را براى سپاس او مى‌پرستند، این عبادت آزادگان است.

یکی از چیزهایی که سعی می‌کنم ازش دوری کنم، عبادتِ بازرگانان و تاجران هست.
یک خانمی به من می‌گفت: من هر بار یک مشکلی برام پیش می‌آید، با خدا یک معامله می‌کنم. مثلا میگم اگر فلان مشکل من رو حل کنی، من فلان کار خوب رو می‌کنم.
راستش من مطمئنم اگر با خداوند اینطوری معامله کنم، پاسخ می‌گیرم اما با طبعم نمی‌سازه. دوست دارم مثل انسان‌های آزاد از هر قید و بند، خدا رو بپرستم...

فعلا همین.

۱ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۰۳ ، ۲۳:۱۲
نـــرگــــس

شب‌هایی که مصطفی خونه نیست و راس ساعت ۰۰:۰۰ برای همدیگه صفر عاشقی می‌فرستیم، خیلی شب‌های مزخرفی هستند، اونم برای دخترِ وابسته و احساساتی‌* مثل خودم ولی باعث میشه بفهمم چقدر همسرم رو دوست دارم.

گرچه امشب هر دومون یادمون رفت. من داشتم مطالعه می‌کردم و همسر هم لابد خسته رانندگی تهران قم بوده... بعد از بیشتر از ۱۲ ساعت کار در محل کار.

چند روز پیش از رادیو تو اسنپ یه آهنگ به گوشم خورد که به نظرم جالب اومد...

پیگیرش شدم و گوشش دادم و عاشقش شدم :) 

بعدا فهمیدم محسن چاوشی هم همین شعر رو خونده (که خیلی کار ضعیفی بود بین بقیه کارهاش) ولی کاری که من شنیدم و خوشم اومد از آقای حبیب الماسیان بود و به نظرم حسِ شعر رو خیلی قشنگ در آورده در تحریرها و ریتم‌ و ... علاوه بر این‌که یه حالت موسیقی شهری رو با موسیقی سنتی تلفیق کرده. (ولی مثلا همایون شجریان در "با من صنما"، کلا ریتم رو از اول شهری و تند انتخاب کرده ولی اینجا یک حرکت نرم و سریع حس می‌کنید.)

نمیگم این قطعه و این اجرا فوق‌العاده است ولی برای من پر از حسِ روزهای تکراریِ زنانه‌ام هست. انگار مولانا این شعر رو از زبانِ زن‌ها گفته.

بیا بیا که شدم در غم تو سودایی... 

مخصوصا اونجاهایی که میگه: 

مرو مرو (چه خبره انقدر زود زود میری؟ ○_°)

عجب عجب (چه عجب من شما رو منزل دیدم!!!) 

بده بده (چی برام خریدی؟ :))) یه ذره تعریف کن از امروزت) 

بنه بنه (حالا بیا یه چایی بخوریم.) 

مررررووووو ( :/ چرااااا زود میری آخه؟)

بگو بگو که چرا دیر دیر میآی؟

حتی یه جاهایی که تکرارِ این مرو مرو و بگو بگو هست، می‌خوام بغضی بشم :(

من هیچی از موسیقی سرم نمیشه ولی نمی‌دونم آخرِ آخرِ فیلم فرانسوی اَمِلی رو دیدید؟ (اگر خواستید ببینید فقط با سانسور ببینید که تهوع نگیرید :)) ) اونجایی که املی پشت ترک موتور اون معشوقش نشسته و تصویر یه حالت پرش خاصی داره. 

من میگم سوداییِ حبیب الماسیان رو باید دقیقا پشت موتور یا توی ماشین با حس دیوونه‌بازی با حضرت عشق‌تون گوشش بدید :) خیلی می‌چسبه!


*: یه چیز جالب که در مورد خودم فهمیدم اینه که نه صدا و نه چهره‌ام و نه حتی رفتارهام در برخوردهای اول با من، نشون نمیده که چقدر احساساتی هستم. یا اصلا شوخ‌طبعی یا صمیمیت ازش برداشت نمیشه. فقط اونایی که مدت مناسبی باهام معاشرت داشتند؛ از این خصوصیاتم بهره می‌برند. البته نمیدونم از کی؛ ولی مدت زیادی نیست که خیلی جدی‌تر و خشک‌تر شدم و به نظرم اقتضای سن هست. دو ماه و نیم دیگه باید به سی سالگیِ کامل سلام کنم :)
۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۴ ۱۷ آبان ۰۳ ، ۰۱:۳۵
نـــرگــــس