یوم اللههایی در راه است...
زینب ۴ سالهام پشت سرِ هم حرف میزند. از سفری خیالی میگوید با دوستی خیالی به نام "فاطمه خراسانی" به "کربلا" با روپوش مدرسه قرمزش، سوار بر ماشین سواری خودش. پشت سر هم میگوید از ماجراهای سفر پر دامنه و معاشرتهایش که در انتها با رسیدن به ما یعنی خانوادهاش ختم به خیر میشود.
دنیای زینب؛ دنیای جدیدی است. آنجا سفر به کربلا مثل رفتن به سر کوچه یا آنطرف خیابان است. دوستِ خراسانیاش هم خصوصیات ویژهای دارد به گمانم. آنها در تعقیب اهداف خاصی هستند که در تصور من نمیگنجد.
با دقت به چشمهایش نگاه میکنم. شاد و هیجانزده تعریف میکند که یک نفر ماشینش را میشکند. با اینحال میان او و آن آدم خصومتی نیست. زینب حتی متعرض او نمیشود.
به نظرم دنیای زینب دنیای جدیدی است. من همسن او که بودم، اخبار پر بود از جنایتهای صهیونیستها در حق فلسطینیها. کودکانه مشغول بازی با باربیها و پرنسسهای خیالی بودم و فقط میدانستم جایی در این کره خاکی، یک کودک در پناهِ پدرش به دست اسرائیلیها کشته شده. کاری از دستهای کوچکم بر نمیآمد. پدرم سر و کارش با اخبار بود و من میشنیدم و میدیدم اما نمیپرسیدم. پدر همیشه تحلیلهایش را در اداره روی کاغذ میآورد و مادر حرفهای سیاسی نمیزد. من بزرگ و بزرگتر شدم تا روزی که فهمیدم باید خودم بروم و جواب سوالهایم را پیدا کنم.
دنیای من، از زمانی شروع شده بود که جمله "راه قدس از کربلا میگذرد" هنوز معنا داشت. در دنیای من، همیشه یک عده آدم زورگو و قلدر بودند که یا زورمان به آنها نمیرسید یا به سختی جلوی آنها ایستادگی کرده بودیم. باید حق مسلم خودمان را جار میزدیم و با تحریم و فشار اقتصادی دست و پنجه میکردیم.
اما دنیای زینب؛ دنیای جدیدی است. دوست عزیز خیالیاش خراسانی است و برای من تداعی کننده آدمهای نازنین در روزهای خوش است. در دنیای زینب، دو دختر جوان میتوانند سوار بر اتومبیل شخصیشان، راحت به کربلا بروند. ناملایمتهای زندگیشان از جانب خصم نیست. فقط وقتی خسته میشوند، برمیگردند خانه، پیش خانوادهی مهربان و گرم.
زینب دارد برای زمانی تربیت میشود که مرزها تغییر کرده. سخنی از دشمنان به میان نمیآید چرا که ضعیف هستند و اندک. ماموریتها و مسئولیتها تغییر کرده و همه چیز به شکل دیگری صورت پیدا کرده است. در آن تاریخ، یوم اللههایی جشن گرفته میشود که ما آرزوی دیدن آنها را داشتیم. حدس میزنم در کتابهای تاریخ، علاوه بر انقلاب اسلامی ایران، انقلابهای دیگری هم هستند. با این حال، من باز هم میتوانم برای فرزندان و نوههایم چای بریزم و شروع کنم به تعریف کردن: خالهتان زینب ۴ ساله بود که طوفان الاقصی شروع شد...
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#سنصلی_فی_القدس
آن روز نزدیک است.
و ما انشاءالله خواهیم دید رهایی قدس شریف و آزادی مردم فلسطین را...