یادداشتِ یک عددِ باردار _ بیمارِ دوراندیش
پنجشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۷، ۰۷:۰۶ ب.ظ
دو تا اتفاق هست که از الان دارم بهش فکر میکنم برای حداقل ۶-۷ ماهِ دیگه و انقدر ذهنم رو مشغول کرده که باید حتما بنویسمشون و دیگه بهشون فکر نکنم.
اولین اتفاق رو بعید میدونم بشه... فلذا فقط جایگزینش رو مینویسم. اینکه به محضِ اینکه تو بیمارستان فارغ شدم، بیام خونه و به بخش نرم. حتی یه دقیقه بیشتر هم نمیتونم بیمارستان رو تحمل کنم!
دومی این هست که تا ده روز و هرچه بیشتر بهتر، هیچکس، یعنی هیچکس... حتی مامانم و مامانش، نیان خونهمون. هیچکس رو نمیخوام ببینم. همهی کارها رو خودم بلدم انجام بدم!
+ دعا کنید بشه... من از بیمارستان و نقاهتِ بعدش متنفرم. از اینکه به خاطر بچهم دورم جمع شن و ملاحظهی من رو هم نکنن، بیشتر متنفرم. دعا کنید دیگه. اَه :|
+ کامنتها بازه ولی قول نمیدم همه رو جواب بدم :))
اولین اتفاق رو بعید میدونم بشه... فلذا فقط جایگزینش رو مینویسم. اینکه به محضِ اینکه تو بیمارستان فارغ شدم، بیام خونه و به بخش نرم. حتی یه دقیقه بیشتر هم نمیتونم بیمارستان رو تحمل کنم!
دومی این هست که تا ده روز و هرچه بیشتر بهتر، هیچکس، یعنی هیچکس... حتی مامانم و مامانش، نیان خونهمون. هیچکس رو نمیخوام ببینم. همهی کارها رو خودم بلدم انجام بدم!
+ دعا کنید بشه... من از بیمارستان و نقاهتِ بعدش متنفرم. از اینکه به خاطر بچهم دورم جمع شن و ملاحظهی من رو هم نکنن، بیشتر متنفرم. دعا کنید دیگه. اَه :|
+ کامنتها بازه ولی قول نمیدم همه رو جواب بدم :))
۹۷/۰۹/۰۱