مه پیش از مهر
نمیدونم فقط ما اینطوری بودیم یا بقیه هم اینطوریاند؟
وقتی از سفر اربعین برمیگردیم تا مدتها توی اون حال و هوا هستیم.
مامانم سبک غذا درستکردن و غذا سرو کردنش یه ذره عراقی میشه.
حتی کسالتهای بعد از سفر، یادگاری برات محسوب میشن. معدهدرد، سرماخوردگی، مشکلات ناشی از یک گوارش ضعیف...
هر وقت میشینیم توی ماشین، من و همسر همون مداحیها رو پخش میکنیم که در سفر عادت داشتیم گوش بدیم.
وقتی برگشتیم؛ با فاصله کوتاهی؛ اربعین حسینی رسید و مراسم پیادهروی جاماندگان تهران.
رفتیم. با همون لباسها. همون ارابه. هرچند با اصلش خیلی فرق داشت اما برای رفع دلتنگی خوب بود.
و بعدش...
باید برگشت به همین دنیای تاریک و تلخ همیشگی.
اینروزها حال و هوام سینوسی تغییر میکنه.
یک روز امیدوارم. یک روز ناامیدترین عضو خانوادهام.
یک روز عادیام و یک روز استرس، عملکردهای بدنم رو با اختلال مواجه میکنه. بدجوری عصبیام. بدجوری.
و بدجورتر ناامیدم. و خیلی ناشیانه جلوی همسرم تظاهر میکنم قوی هستم. یه بار جلوش آبغوره گرفتم، بسه. برای خودم، یواشکی هم باشه، یک قطره هم زیاده.
کارهایی که روی سرم ریخته، خارج از حد توانم به نظر میرسند.
۱. یک سومِ مقالهام باقی مونده که هنوز ننوشتم و بعید میدونم بنویسمش.
۲. یک سورهی ده صفحهای هم باید یک حفظ قوی کنم تا از مهرماه حداقل روزی دو جزء دوره کنم.
۳. بچه از پوشک بگیرم.
۴. باید خونه برای اجاره پیدا کنیم! و هنوز در عمل آب از آب تکون نخورده!
۵. اسباب کشی کنیم. اونم با این همه کتاب! واقعا ۵ قفسه پر از کتاب، ترسناکه.
۶. آماده بشیم برای مهرماه و سبک زندگی جدید و شلوغمون.
و ۷ و ۸ و ۹ و ... چیزهایی که ننوشتم...
کاش میتونستم خودم از زیر بار یه عالم فشار رها کنم. خوب میدونم دقیقا این آرزو به همون اندازه که خواسته منه، خواستِ همسرم هم هست. قسمت دردناکش اینه که با هم به اینجا رسیدیم و بازم خدا رو هزاران بار شکر که اون از من قویتر و امیدوارتره.
نمیدونم چرا در این نقطه از عالم کائنات ایستادم. این نقطه سخت و پرازدحام. کاش میشد یک سِرُمِ پر از امید بزنم. یک قرص زیرزبونی برای رفع غم و اندوه. یک شربت برای تقویت اراده در شرایط مهآلودِ زندگی.
وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ وَکَفَىٰ بِاللَّهِ وَکِیلًا ﴿٣﴾
و در کارها بر خدا توکّل کن، و تنها خدا برای مدد و نگهبانی کفایت است. (3)
- همین از دستم بر میاد. امیدوارم کمکتون کنه