سرنوشت را باید از سر نوشت
هر شب قبل از خواب؛ پیامرسانهایم را که چک میکنم، در یکی از کانالها، آخرین مطلب در مورد نماز شب است.
نماز شب!
نماز شب را دوست داشتم اما تداعیهای ذهنی زیبایی ازش نداشتم. مدتی ذهنم درگیر بود:
"خب باشه!
ولی چرا من جذب نماز شب نمیشم؟
تا الان بارها خوندم و حس غرور بهم دست داده و از شب بعد نخوندم. یعنی نتونستم بخونم.
یا بارها شده که وقتی برای دیگران در قنوتم نمازم دعا کردم، دچار سندرم خودخفنپنداری شدم
و دوباره از شب بعدش هیچ خبری از نماز شب نبوده.
مگه نمیبینی که بعضیها که اهل نماز شبند، آدمهای غیرقابل تحملی هستن؟ کمطاقتن. خودبرتربین هستن و حتی بعضیهاشون با زبونشون آدما رو به راحتی آزار میدن."
با خودم فکر میکردم مگر نماز مستحبی نباید ما را به خدا نزدیکتر کند؟ مگر چنین کاری میتواند جز به خاطر عشقبازی با خدا باشد؟ حالا چطور میشود نماز شب را از سرِ عادت خواند؟ یا از سرِ عذاب وجدان؟
با خودم میگفتم: "منی که هیچ حرفی برای گفتن به خدا ندارم! اصلا چرا بخونم؟ با چه انگیزهای بخونم؟ کدوم حاجت منه که خداوند فقط با نماز شب به من عطا میکنه؟
وقتی این همه موقعیت و ایام خاص برای حاجتروایی یا بخشش گناهان هست، چه نیازی به نماز شب؟"
تا اینکه یک شب، سوار ماشین از خانه مادرم به خانه خودمان برمیگشتیم.
همسرم یک قطعه موسیقی پخش کرد. اولین بار بود به گوشم میخورد. همایون خیلی آرام و با طمانینه خواند:
سرنوشت را باید از سر نوشت.
شاید این بار کمی بهتر نوشت.
عاشقی را غرق در باور نوشت.
غصهها را قصهای دیگر نوشت.
از کجا آمد این باور که گفت
گر رود سر برنگردد سرنوشت.
مسحور شدم. انگار در خلا به این قطعه گوش سپرده بودم.
عمیقا احساس کردم که نیاز دارم سرنوشتم را از سر بنویسم. طوری که تمام خلاها، شکستها، فراغها و رنجها را پاک کنم، جایگزین کنم و از نو بسازم.
در آن لحظات کوتاه، احساس کردم این کار، فقط کار خداست و تنها در یدِ قدرت اوست. گاهی گناهان بخشیده میشوند اما سرنوشت همیشه از سر نوشته نمیشود. باید از او بخواهم که سرنوشت دنیایم را تغییر بدهد. که در همین فرصت کوتاه، بهترین چیزها را برایم جایگزین کند که جبران همه مافات باشد.
نوشتن قصهای دیگر برای غصههایم همان کاری بود که سال گذشته انجام دادم. زمانی غصههایی داشتم که خدا نداشتند و امروز غصههایی دارم که خدا دارند.
مسحور شدم. راستی چه کسی گفت اگر عاشقانه سر بگذاری در راه باور، سر بدهی در راه باور، سرنوشت عوض نمیشود؟
راستی هیچ کس.
آن شب، تازه فهمیدم چقدر میشود استغفار کرد. فهمیدم چقدر میشود با خدا حرف زد. تصمیم گرفتم به قدر تک تک لحظههای زندگیام؛ از خداوند بخواهم سرنوشتم را از سر بنویسد.
زیبا بود♥️