زیارت شب عید فطر... از حظی که میبریم
این مطلب رو خیلی وقت بود میخواستم برای وبلاگ بنویسم. توفیق شد امروز با هشتگ #از_حظی_که_میبریم برای گروه مادرانه بنویسم و ارسال کنم...
از دوستان عزیزی که وبلاگ رو دنبال میکنند و دوستش دارند خواهش میکنم نمره بدهند به مطالب. بعضیها که اینجا رو دوست ندارند و خودآزاری دارند و همیشه میان اینجا رو میخونند، نمره منفی میدهند. حداقل نمیگن چرا نمره منفی میدن که اگر میگفتند واقعا استقبال میکردم از همون نمره منفی. خلاصه دوستان، لطفا رای بدید :)
روز قبل از عید فطر، قسمتِ ما شد که میهمان دامن پرمهر حضرت معصومه شویم. خانواده ما و دوست صمیمیام؛ هر دو سه دختر داریم و این سفر را با هم همراه بودیم تا بچههایمان با هم بازی کنند و مشغول باشند.
بچهها کل روز را بازی کردند و بعد از ناهار، مثل کتکخوردهها غش کردند. نزدیک عصر، دوستِ من، چند ساعتی با دختر کوچکش برای کاری به خانهی مادرش رفت که در قم ساکن است. من بودم و پدرها و ۵ بچه... که بعد از بیدار شدن بچهها قرار بود به سمت حرم روانه شویم.
از بازرسی خیابانِ ارم که رد شدیم، دیدیم پدرها چند شیرینی برنجی دستشان گرفته اند تا به بچهها بدهند. تازه آنجا بود که یادم آمد این بچهها بعد از بیدار شدن، هیچ چیز نخورده اند! #مادر_نمونه 😂
چند قدم جلوتر رفتیم و بچهها شروع کردند به بهانهگیری که ما باز هم شیرینی برنجی میخواهیم. پدرها گفتند خب خودتان بروید از همان بخش بازرسی مردانه شیرینی بگیرید! اما تا دخترها بجنبند، شیرینی تمام شده بود و دست از پا درازتر به سمت ما برگشتند. من که میدانستم گرسنهاند، به پدرها پیشنهاد دادم که به ایستگاه صلواتی بروند و تا چای بیاورند، من با سه دخترِ بزرگتر میرویم شیرینی بخریم تا با چای میل کنیم.
ما رفتیم و با هزار دردسر، یک بسته شیرینی خرمایی خریدیم. وقتی برگشتیم، پدرها نبودند. به سمت ایستگاه صلواتی رفتیم اما متوجه شدم که چای تمام شده و احتمالا آنها هم به همین دلیل بیخیال چای شدهاند و به زیارت رفتهاند.
دخترها که دیدند خبری از پدرها نیست، با ناله و ناراحتی وسط صحن روی زمین وا رفتند.
دختر کوچکترم هم گریه میکرد و همچنان اسمارتیز طلب میکرد. همانجا بسته شیرینی را باز کردم و به زور یک دانه در دهان دخترک گذاشتم. ناگهان ساکت شد. دخترها مشغول خوردن شدند و من یک نفس راحت کشیدم و همانطور که ایستاده بودم با لبخند نگاهشان میکردم. مردم از کنار ما رد میشدند و با تعجب به یک دختر جوان و سه دخترکوچولو نگاه میکردند. به سر و وضع بچهها نمیآمد بیکس و کار باشند اما به رفتارشان، چرا. 😅
تقاضای آب کردند. رفتم سه لیوان پلاستیکی پر آب برای آنها آوردم. دخترم به دوستش گفت: دیدی گفتم مامانم سه تا لیوان آب میاره با دو تا دستاش و اونا رو اینجوری میگیره دستش! دیدی!؟😂
بلاخره با هر ضرب و زوری بود، دخترها را جمع و جور کردم که برویم داخل حرم. دیگر چندان وقتی برای زیارت باقی نمانده بود تا موعد قرار بازگشت با پدرها.
وارد حرم شدیم. کفشها را به کفشداری دادیم و دستشان را گرفتم و بردمشان به سمت ایوان آینه. حرم خیلی شلوغ بود و زیر ایوان آینه جای سوزن انداختن نبود. نشستیم در همان بخش مسقف که از یک طرف راه دارد به ایوان آینه، یک سمتش در خروجی است به صحن بزرگ و از یک ورش هم میتوان ضریح را دید و به خانم سلام داد.
برنامه مفاتیح گوشیام را باز کردم. رو به دختر دوستم کردم و گفتم: زهرا جان، ما یکبار که آمدیم حرم؛ من برای بچهها زیارتنامه را به فارسی خواندم تا متوجه شوند. موافقی زیارتنامه را فارسی بخوانیم؟
زهرا اصرار کرد که نه، اصلش را بخوان چون آنجور بهتر است. بعد ترجمه هم بکن. :)
زیارتنامه را شروع کردم و دخترها سراپا گوش شده بودند. فراز اول که سلامها بود و تمام شد، ترجمه کردم. فراز بعدی و آخر را هم همینطور. اول کامل خواندم، بعد توضیح کوچکی دادم.
دختر هفت سالهام پرسید: مامان چرا ما به زیارت حضرت معصومه آمدیم ولی به همه پیامبرها و امامها سلام میدهیم.
جوابش را به زمانی حواله دادم که در فضایی خلوتتر باشیم.
بعد بلند شدیم و به سمت درگاه ورودی سمت ضریح و قبه مبارک رو کردیم. شلوغ بود و دخترها را بغل کردم تا ضریح را نگاه کنند و سلام بدهند...
زیارتی کوتاه بود اما قلبم لبریز از شادی شده بود. دلم که تنگ شده است برای زیارتهای سر صبر و حوصلهی ۸ سالِ قبل اما اخیرا حس میکنم معصومیت این بچهها، به سانِ آیینهکاریهایی است که معنویت این زیارتهای مختصر را تا بینهایت تکثیر میکند.
آنقدر غرق نشاطم که تمام خواستههای دیگرم را فراموش میکنم و فقط از خانمجان تشکر میکنم که توفیقم داده تا واسطه زیارت مقبول این کودکان شوم.
الحمدلله.
#از_حظی_که_میبریم
جای نسیم خالی بود...
زیارتی کوتاه بود اما قلبم لبریز از شادی شده بود. دلم که تنگ شده است برای زیارتهای سر صبر و حوصلهی ۸ سالِ قبل اما اخیرا حس میکنم معصومیت این بچهها، به سانِ آیینهکاریهایی است که معنویت این زیارتهای مختصر را تا بینهایت تکثیر میکند.
قلمت بیست
بیست ستاره دار
فرارتر از انتظار