دعا کن که محتاج دعای من نباشی
سه شنبه, ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۴۴ ق.ظ
اکنون من بر او احاطه دارم.
اکنون من بر کار او احاطه دارم.
از بودن من، او توانسته...
حالا و هر روز، دعای من را لازم دارد.
گرچه زخمم التیام یافته، اما نمیتوانم فراموش کنم.
وقتی در چشمهای سیاه و سرمه کشیدهی مغرورم مینگرم...
و در چهرهای که با تارهای تازه نقرهای شده، زینت داده شده...
و به دست های خستهام که درد میکنند، میاندیشم...
و گوشهایم از ادراکِ متن ترانهها سر باز میزنند...
و زبانم آنچه روح و روان، از آن آزرده است، تکرار میکند...
و قلبم مدام با کسی نجوا میکند...
و کارم را به او میسپارد...
و میگوید خدایا...
۰۱/۱۲/۲۳
آه از این همه فاصلههای بی حضور :(