خریدن چیتوز چرخی از بقالی سر کوچه
قبل از هر چیز از همه دوستانی که با صبوری مطالب رو میخونند تشکر میکنم. این مطلب برای دسته معدودی از خوانندهها نوشته شده که دچار سوءتفاهم شدند و دلیلش اینه که سبک کار من در این وبلاگ رو نمیشناسند. چند تا مطلب میخوام بگم.
مطلب اول:
من روایتهام رو مینویسم چون دوست دارم بعضی از صحنههای زندگیام رو نگهدارم و حفظ کنم. یکی از وجه تمایزهای جدی روایت نوشتن با استوری و پست گذاشتن در اینستا همینه. در اینستا صبر میکنند خونه دار که شدند از خونهشون عکس میذارن چون هدف ثبت و ضبط وقایع برای خودشون نیست. هدف تفاخر هست و نشون دادن به دیگران. اما من از ماجراها و روال قضیه مینویسم. اگر قصدم تفاخر بود، باید میرفتم اینستا. عکس میذاشتم و به توضیح دو خطی اکتفا میکردم. ولی اینجا مینویسم که چی شده، چون دوست دارم شما با طرز فکر کردن من آشنا بشید، نه شیوه مثلا خونهدار شدنم!
مطلب دوم:
اتفاقاتی که من مینویسم و مربوط به آینده میشه، قطعی نیست. مثل همه زندگیها که توش آدمها عزم و تصمیم چیزی رو میکنند و نمیشه. این طور نیست که صبر کنم چیزی قطعی بشه و بعد ثبت و ضبطش کنم. مثلا الان مامانم گفته ما رفتیم، شما بیایید خونه ما. ولی ممکنه بشه، ممکنه نشه! و من با این قضیه بارها مواجه شدم و تهش گفتم: عرفت الله بفسخ العزائم. و بازم الحمدلله. خدا رو شکر خوبی وبلاگ اینه که چون هدف تفاخر نیست، آدم نمیترسه که نشه. نشد هم نشد، فدای سرم و میام اینجا میگم که نشد...
مطلب سوم:
ما هنوز مستاجریم. اگر بریم خونه مامان و بابای من، بازم صاحبخونه نشدیم.
بعضیها پیام دادن که اون چیزی که همسرم بهم گفته و من نوشتم هنوز برای گفتنش زوده، خونه خریدن هست.
خیر عزیزان! اشتباه فکر کردید.
آخه من سوالم اینه: اولا خونه خریدن چیزی هست که دفعی و ناگهانی اتفاق بیافته؟ ثانیا، مگه خونه خریدن چیزی هست که انسان رو شگفتزده کنه؟ تو این مملکت هر روز، تعدادی آدم خونهدار میشن! این امری شگفتانگیز هست؟
شگفت انگیز چیزی هست که امکان نداره برای هر آدمی که پول داشته باشه اتفاق بیافته. شگفت انگیز اون چیزی هست که در مخیله انسان نگنجه.
مطلب چهارم:
من که نه تنها در مخیلهام میگنجه که خونه بخریم، بلکه در مخیلهام میگنجه که خیلی راحت یک خونه بزرگ بخریم. منتهی خداوند میفرماید: "قد جعل الله لکل شیء قدرا" هر چیزی، هر اتفاقی، در یک قدر و اندازهای تعیین شده. زمان و مکانش که برسه، راحت اتفاق میافته. جنگیدن با این قدر، بیثمر هست. مثل رودخانه است. باید در جهت آب شنا کنی تا بتونی به موقع از فرصتها استفاده کنی. این یعنی ناشکری نکردن. یعنی رضایت داشتن از زندگی.
بنابراین، دلیلی نمیبینم که نگم! مگه تا اینجا دروغ گفتم که بخوام از این به بعد پنهان کنم! ما هم مثل همه جوانها داریم به خونهدار شدن فکر میکنیم و زمینهاش رو مهیا میکنیم. ولی هنوز هیچ اتفاق قابل روایتی نیافتاده که بیام بگم که میایید میگید مبارکه!
مطلب پنجم:
من در مطلب قبل، از این نوشتم که من از امام حل مشکل مسکن رو خواستم. زمزمههای استجابت اومده اما همون استجابت، درد فراق به همراه داره و باید از مادر عزیزم دور بشم. این دنیای تزاحمات و محدودیتها رو خواستم براتون به تصویر بکشم.
بعد بعضیها پیام دادن که اون چیزی که همسرم بهم گفته و من نوشتم هنوز برای گفتنش زوده، و من و مادرم رو خوشحال و شگفتزده کرده، خونه خریدن هست. آخه واقعا خوبید؟ درد و درمان باید تناسب داشته باشه تا آدم رو خوشحال کنه. الان درد من جدا شدن از مادر و پدرم هست. توی کاخ هم زندگی کنم، این درد رو خواهم داشت! فقط یک آدم خیلی خیلی مادّی و در بندِ مادیات میتونه بگه مثلا مامان بابام برن هزاران کیلومتر اون طرفتر زندگی کنند و سالی یکبار هم نبینمشون تا چی؟ تا من اجاره خونه ندم!
آخه عقل بده خدایا! خوبید؟ :/
یعنی میخواهید بگید در شبی که من میخواستم با همسرم درد و دل کنم و از دلتنگیام بگم، شوهرم اومده بهم میگه صالحه جان، ما داریم خونه میخریم! بعد من خوشحال بشم و بگم: وای خدایا! همه غصههام یادم رفت.
خوبید؟ :/
مطلب ششم: اینو قبلا هم گفتم. مگه خونه خریدن، خریدن چیتوز چرخی از بقالی سر کوچه است. یکی از نزدیکان من، اولینبار که خونه خرید، یه خونه ۵۰ متری خرید. نصف پول رو خواهرش بهش قرض داد. خواهرش هم از خودش نداشت. شوهرش بهش داده بود و هر دو آدمهای بینهایت خوشقلبی بودند. بلاخره اون بندگان خدا، کمکم پول رو پس دادند و خواهرش و شوهر خواهر هم هیچوقت نگفتند ارزش پول ما چقدر افت کرده و تو هم خرد خرد پس دادی...
اون بنده خدا، یه دستی روی سر و روی اون خونه کشید و اون رو فروخت، یه ۶۰ متری خرید. بعد از چند سال فروخت دوباره، یه ۷۰ متری خرید. بعد از چند سال فروخت یه ۸۰ متری خرید. فروخت یه ۱۰۰ متری خرید. و بعد از چند سال که کار و بارش سکه شد، فروخت و ناگهان یه ۱۸۰ متری خرید.
حالا اون بنده خدا، چند روز پیش به من گفت: اگر من به مال و مکنت رسیدم به این خاطره که خدا برام خواسته. خدا باید برای یکی بخواد!
بعد هم در مورد شوهر خواهرش گفت که فلانی اگر فلان شغل رو نداشت، دیگه هیچی نداشت! هیچی...
ای انسان ظلومِ جهولِ کفور... چقدر زود فراموش کردی!
مگه خدا برای تو مائده آسمانی نازل کرد؟ تو هم پله پله رشد کردی. دیگران هم دست تو رو گرفتند. تو هم دستی بگیر!
بعد از حرفهای این بنده خدا، من پی به خیلی از چیزها بردم. یکیش فقط این که تربیت فرزندانش رو به احتمال زیاد داره از دست میده.
این حرف خیلی بد هست که بگی "خدا برای من خواسته!" نه! خدا بیخود و بیجهت برای کسی نمیخواد. برو ببین کجا دعای پدر و مادر همراهت بوده؟ برو ببین کجا درست عمل کردی و کجا غلط. ارزیابی کن. شاید به این نتیجه برسی اگر فلان گناه رو نکرده بودی، به جای خونه ۱۸۰ متری، ۲۰۰ متر خونه بهت داده بودند.
حالا برگردیم به ماجرای خرید چیتوز چرخی از بقالی سر کوچه! هنوزم فکر میکنید خونه خریدن شبیه خریدن چیتوز چرخیه؟ خیلی وقتها اولین خونهای که طرف میخره، قابل سکونت نیست. مخصوصا در تهران. و مخصوصا برای ما با سه تا بچه.
خلاصه که اینها رو نوشتم که یه مقدار واقعبینانه به قضایا نگاه کنید.
توجه کنید که درد چیه و درمان چیه؟ تناسب بین اینها رو لحاظ کنید. فوری نرید با اون نظام محاسباتی و دستگاه مفهومپرداز خودتون یک سری چیزها رو کامنت و نظر بذارید. حداقل صبور باشید.
باز هم از بقیه دوستانی که اینطور غلط فکر نکردند و این مطلب رو خوندند، هم عذرخواهی میکنم هم تشکر. امیدوارم مفید بوده باشه.
سلام صالحه خانم.
توی پست قبل، اصلا دلم نمیخواست ناراحتتون بکنم، کنجکاویم به دلیل بود.
امیدوارم منو ببخشی.
راستی صحبت هات توی این پست، و جوابتون به من در پست قبلی، یجورایی تگاهم رو، به زندگیم تغییر داد........