صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

خانواده برای من یعنی خواب راحت :)

شنبه, ۵ اسفند ۱۴۰۲، ۱۰:۴۸ ق.ظ

بامداد پنج‌شنبه مطلب قبلی رو نوشتم. ظهرش رفتیم خونه مامانم. واقعا دلتنگی زجرآوره. حتی اگر با مامانت حرفی نداشته باشی بزنی.
از شب سه شنبه هم تنها بودم اما تحمل کردم و به مامان نگفتم تنهام. چون دوست داشت با دوستاش بره قم، برای همین کل روز چهارشنبه نبود.
عصر پنج‌شنبه به مامانم گفتم: مامان نمی‌دونم چه خاکی تو سرم بریزم؟ فردا کنکور دکتری دارم! آقا مصطفی هم که نیست! کی بچه‌ها رو نگه می‌داره؟
مامان الحمدلله خیلی مثبت با قضیه برخورد کرد و گفت: من هستم دیگه. مثل روزهای دیگه. برو.
جمعه از ساعت ۱ و نیم ظهر تا ۶ عصر، پروسه رفتن و برگشتن به محل آزمون و ... طول کشید.
ارزیابی‌ام اینه که رتبه ۱ رو میارم :) تا خدا چی بخواد :))
اما از موضوع منحرف نشیم. داشتم می‌گفتم که من و مامان، با هم دیگه از هر دری سخنی نیستیم. موضوعات فوق جذاب برای من، برای او جذاب نیست و بالعکس!
اما چقدر پیشش آرومم. حتی اگر دلم رو بشکونه؛ حتی اگر ازش برنجم؛ دوست دارم بازم برم پیشش.


اما داداشام... جمعه وقتی از آزمون برگشتم، سر یه ماجرای ساده، برادر بزرگ (از من یک سال کوچیکتره! مستحضر که هستید!؟) قاطی کرد. منم بغض کردم. خیلی جلوی خودم رو گرفتم که نزنم زیر گریه. یه ذره به خودم آرامش دادم. گفتم یعنی تو می‌خوای به خاطر یه ذره بلند شدن صدای برادر بزرگ بزنی زیر گریه؟! مگه چقدر مهمه حالا :| ؟
شب برای مصطفی اینا رو تعریف کردم: "تو هم نبودی، من دل‌نازک شده بودم."
میگه: "من نمی‌دونم این داداشای تو چرا اینطورین؟ من آرزوم این بود یه خواهر داشتم عین پروانه دورش می‌گشتم، جونمو فداش می‌کردم!"
میگم: "خدا نکنه! (یعنی اگه مصطفی این کارا رو برای آبجی‌اش می‌کرد من حسودی می‌کردم!؟) بازم دست برادر کوچک درد نکنه! من جرات نداشتم به برادر بزرگ بگم برو برام کارت آزمون رو پرینت بگیر. ولی برادر کوچک رفت. خیلی مهربونه."

با این وجود، من تلاشم رو می‌کنم که رابطه‌ام رو با برادرام حفظ کنم و کم‌کم به فکر ارتقاش هم باشیم. حدس می‌زنم اصلا توی دل اون دو تا هیچی نیست که من بخوام به خاطرش دلگیر بشم.


امروز صبح بلاخره نسیم‌جان رو بعد از ۱۰ روز دیدم. یعنی جفت‌مون انقدر ذوق کردیم و دو سه بار همدیگه رو بغل کردیم. یعنی اگر مفهوم خواهر در زندگی من معنا پیدا کرده باشه، با نسیم معنی پیدا کرده. گرچه نسیم خودش خواهر داره، ولی برای من توی خواهری کم نمی‌ذاره. هی هم بهش میگم: "نسیم، لطفا وقتی میام سراغت برای کلاس ورزش، تشکر نکن. من خودم از اینکه میام سراغت، بیشتر لذت می‌برم."


اما پدر... هنوز منتظرم بابا برگرده... داره میشه ۶ ماه که رفته یه جای دور. نمی‌دونم چرا اینقدر با نبودن بابا راحت کنار اومدیم؟ به این قضیه که فکر می‌کنم، انگار توی رودخانه‌ی غم می‌افتم. با خودم میگم، نکنه مفهوم بابا برای ما کمرنگ بوده و هست؟
استادِجان، پدری که هنوز خودش دختر نداره، مفهوم پدر رو برای من پررنگ کرد. می‌گفت: "دختر عشق زندگیه."
چند وقت پیش، خونه خاله‌ام بودیم. داشتم برای شوهر خاله‌ام (که بهم محرمه و بهش میگم عمو) از قلیون اکسیژن با هیجان تعریف می‌کردم. عمو گفت: "ما لازم نداریم، عارفه اکسیژن زندگی منه." انگار عمو آب پاشید تو صورتم. خواستم به عارفه بگم: "خیلی خوشبختی خره!" ولی متاسفانه نگفتم.
ولی من میدونم که عشق زندگی بابام هستم. چون نشانه‌هایی می‌بینم که این احساس رو بهم میده. حتی اگر بابام به زبون نیاره. و من هر کاری می‌کنم که بهم افتخار کنه :)


اما مصطفی‌جان برای من خاص و یگانه است. این سه روز و سه شبی که نبود، اصلا انگار هیچ‌کس نبود. تنها شده بودم. سردرد گرفتم... انقدر حرف توی دلم بود و هیچ‌کس نبود بشنوه...
وقتی که ساعت ۱۱ جمعه شب رسید، انقدر فشار به مغزم اومده بود که پر از خشم و کلافگی بودم. اصلا نتونستم شادی‌ام‌ رو بروز بدم :'(
دیدم یه پلاستیک سوغاتی هم خریده! برای دخترا فرفره و کلوچه کوکی. برای آشپزخونه، قاشق و کاسه چوبی. برای منم یه جا کارتی شیک و یه خودکار ست آورده. انقدر خوشحال شدم سریع رفتم کارت‌هام رو گذاشتم توش.
به مصطفی میگم: "چقدر ما زن‌ها آخه ... ایم! می‌بینی چقدر راحت خوشحال می‌شیم؟"
ولی ته دلم از خودم بدم اومد که با جا کارتی بیشتر خوشحال شدم تا با دیدن خود مصطفی :(
و آخرش هم قبل از خواب یک ساعت فک زدم و مغز همسرم رو خوردم تا با خوشحالی بتونم بخوابم...


من این دو سه روز، به ارتباطم با خانواده‌ام فکر کردم‌. به اینکه بودنشون و ارتباط با اون‌ها چقدر زندگیم رو با کیفیت کرده...
به این فکر می‌کنم که باید این ارتباط رو مدیریت کنم تا لازم نباشه اینقدر ازشون دور بشم که قدرشون رو بدونم.
و آخرش واقعا خدا رو شکر می‌کنم که خانواده‌ام رو دارم :')

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲/۱۲/۰۵
صالحه

نظرات  (۴)

این همون بهشت دنیاست...

هم باید ازش محافظت کرد... هم باید ارتقائش داد

 

کاملا قابل درک بود...

برای پدرتون هم یه هدیه بخرید وقتی برگشت خوشحالش کنید...

خدا انشاالله به پدر و مادراتون عمر با برکت و طولانی بده...

پاسخ:
بله...

خیلی وقته هدیه خریدم... از روز پدر تا الان نگهش داشتم، چون نمیدونستم بابام کی میاد.
ولی احتمالا بازم برای بابام هدیه می خریم :)

خیلی ممنونم. خداوند پدر گرامی شما رو هم رحمت کنه. مهمان سفره اهل بیت باشند ان شاءالله
در مورد مادرتون خاطرم نیست اگر چیزی نوشتید. اگر هستند خداوند طول عمر باعزت بهشون بده.

تو اصلا کِی و چطور برای کنکور دکتری خوندی با این همه کار دیگه و کلاس ورزش و...؟

پاسخ:
من به این نتیجه رسیدم کنکور دکتری، خوندن نداره! برای قبولی توش باید حتما کارشناسی ارشدت خیلی مرتبط با اون رشته‌ای باشه که قراره دکتری‌اش رو هم بخونی. البته خیلی‌ها هم تغییر رشته میدن ولی واقعا راحت نیست.
برای همین برای سوالات تخصصی زمینه داشتم. اما چون غالبا کسانی که رشته‌های الهیات و معارف می‌خونند، زبان‌شون خوب نیست، همین که من زبان رو خوب زدم؛ خیلی شانسم بالا میره. علاوه بر زبان، با دوستم چک کردم و متوجه شدم استعداد تحصیلی رو هم خیلی خوب زدم.
اینطوری.

منم موافقم که کنکور ارشد و دکترا رو میشه بدون خوندن هم قبول شد..

اما میخوام بدونم هیچی نخوندی یا یه بازه اندکی رو بهش اختصاص دادی و فقط تو وبلاگت ننوشتی؟ مثلا برای همون استعداد تحصیلی و.... 

پاسخ:
حالا هنوز که نتیجه نیومده.
اما زبان رو که مدام در ارتباطم باهاش.
استعداد تحصیلی رو نخوندم ولی از نوجوانی من سوالات شبیه سوالات استعداد تحصیلی حل می‌کردم و یه سری سوالاتش هم به مهارت استفاده از "منطق" برمیگرده که خب من منطق رو چند سال در حوزه مشغول بودم به مطالعه و البته کاربردش رو بیشتر از تئوری‌اش دوست دارم.
بعد هم تندخوانی من و سرعت عملم خیلی کمکم کرد که سوالات استعداد و زبان بیشتری رو حل کنم.
اما در مورد تخصصی‌ها، خدا رو شکر، اطلاعات قرآنی خوبی دارم و حتی حفظ قرآن هم این سری سرِ دو تا از تست‌ها (و حتی شاید بیشتر) کمکم کرد که آیات رو در ذهنم حاضر کنم و جواب رو به راحتی تشخیص بدم.
در کل من تخصصی زیاد نزدم ولی همون تعداد رو هم مطمئنم اکثرا نمی‌تونند بزنند. 
من ۲۵ از ۴۰ سوال زبان
۱۷ از ۲۵ سوال استعداد 
و ۳۱ از ۸۰ سوال تخصصی رو جواب دادم
و خیلی هم محتاطانه جواب دادم. اگر بین سه گزینه شک داشتم، نزدم
اگر بین دو گزینه شک داشتم، در زبان و استعداد نزدم اما در تخصصی بعضی‌ها رد اینطوری شد که یکی از دو گزینه‌ای که شک داشتم رو زدم.
خلاصه اینطوری.

ای بابا، عجب بحثی شد :))

فکر کنم منظور سوالمو متوجه نشدی.. 

میدونم نتیجه نیومده.. اصلا راجع به قبولی صحبت نمیکنم.

میگم چطور بیخیال بودی و هیچی نخوندی؟ کسی بهت گفته بود دکتری خوندن نمبخواد؟ شاید مثلا نمونه سوال ها رو دیده بودی و با خودت گفتی آسونه، برای چی بخونم! و...

همه (یا حداقل اکثریت) با انواع سؤالات استعداد تحصیلی (از طریق بازی ریاضی و سوالات هوش و امثال اون) آشنا هستند، اما باز هم تا کسی چند نمونه سوال رو قبلا ندیده باشه سر جلسه با یه چیز جدید مواجه میشه که وقتگیر میشه پاسخ دادنش... 

گفتم شاید هفته ای یکی دو ساعت کلا تستی، چیزی زدی یا امثال اون.. 

پاسخ:
آها :) نه من به نیت کنکور چیزی نخوندم و تست نزدم‌.
ببین آخه من از طریق استعداد درخشان هم درخواست دادم برای دکتری رشته خودم و تقریبا قبولیم قطعی هست.
استعداد درخشان رو نمیدونم میدونی چیه یا نه؟ گزینشی که از طریق امتیازات معدل دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد و تعداد ترم‌های فارغ التحصیلی در دوره ارشد و نمره پایان نامه ارشد و نمره آزمون زبان و امتیازات پژوهشی و ... است و مازاد بر ظرفیت اصلی دانشجوهای پذیرش شده از کنکور دکتری هست (یعنی اگر ظرفیت دکتری ۱۴۰۳ رشته n فقط ۴ نفر باشه، کسی که با استعداد درخشان قبول میشه، نفر ۵ خواهد بود و جای بقیه کنکوری‌ها رو تنگ نمیکنه) رو میگن قبولی و جذب از طریق استعداد درخشان.
من ثبت نام استعداد درخشان رو هم انجام دادم و همه استادهامون میدونند که الان من با شرایط فعلی‌ام در دانشکده برای جذب از طریق استعداد درخشان هماورد ندارم. چون بقیه همکلاسی‌هام معدلشون از من پایین‌تر شده و هنوز هم دفاع نکردند.
ولی خب، گفتم کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کنه. برم کنکور رو هم بدم.
ولی استرس نداشتم دیگه. با خودم گفتم اگه استعداد نشد، کنکور هست. اگر کنکور نشد، استعداد هست.
حالا اگر هیچ‌کدوم نشد، چه بهتر؛ سال آینده تغییر رشته میدم میرم علوم سیاسی کنکور میدم.
و بازم استرس نداشتم و میدونستم برام آسونه چون زبانم خوبه.
من utept رو که دادم؛ تازه فهمیدم زبانم خیلی بهتر از اون چیزی هست که فکرش رو می‌کردم.
و در مورد استعداد تحصیلی هم گفتم دیگه. من خیلی مواجهه دارم با این معماها. خودمم دوست دارم. 
ولی برای رشته خودم برای چی نمونه سوال حل کنم؟ اولا، من تازه فارغ التحصیل شدم و اگر قرار باشه بلد باشم، بلدم. اگرم تا الان یاد نگرفته باشم، با استرس آزمون، خوندن فایده نداره. دوما اگه برای من سخت باشه، برای همه اونایی که تا الان دیدم سر کلاس ارشد و دکتری رشته خودم بودند، سخته و حتی سخت‌تره (چون من همیشه در کلاس‌ها سرآمد بودم) پس بی‌خودی به خودم استرس ندادم. من اصل رو گذاشته بودم بر نزدن. نه زدن.
کنکور دکتری هم همینه. نمی‌تونی بیشتر از اینی که من زدم بزنی (منظورم شما نیست. کلا میگم) من به استادم هم گفتم که ۳۰ تا از ۸۰ تا زدم، گفت خیلی خوبه و همینه و بیشتر از این نمیشه.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">