۲۲ مرداد ۹۷
چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۱۰ ق.ظ
۲۲ مرداد مصادف با ۲۵ خرداد یا همان امشب/اونشب
امشب حسِ اون شبی رو داشتم که عروسی کردم. اون شب انگار از خونه اخراجم کرده بودند. شبی که فقط خالهام برام گریه کرد. اونم شاید چون عروسش نشده بودم... اما امشب انگار خودم میخواستم از اونجا فرار کنم. اون شب دلم نمیخواست برم قم. اما شوهرم اصرار میکرد. بلاخره با تصادفی که کردیم، همه گریه کردند. اما من فقط آیت الکرسی میخوندم. هرچند در همان لحظات هم بعید میدونم مامان نگرانِ چیزی شده بود. فقط براش مهم این بود که از دستم خلاص شدهبود. اما امشب من داشتم از دستشون خلاص میشدم. یاد دکلمهی آنه شرلی، همونکه وقتی غمگین بود میگفت، افتادم. بغض از وقتی از در خارج شدم گلوم رو فشار میداد و اشک هی دورِ چشمام حلقه میزد... اما وقتی توی ماشین نشستیم و به سمت خونه حرکت کردیم، انگار همون شبِ کذایی بود که هیچ وقت اتفاق نیافتاد. انگار شبِ عروسی بود و داشتیم برمیگشتیم خونه و منِ خوشحالِ امشب، مصطفای اون شب بود و مصطفای غمگینِ امشب، صالحهی ناراحتِ اون شب. ناراحت بود چون من گفتم بریم و اون دلش برای پدر و مادرش تنگ شده بود.
دردِ دندونِ من و خستگیِ شدیدم بهانههایی واقعی بودند که والدینش رو نبینم. دلم میخواست تنها باشم. بدونِ سر و صدای آزار دهندهی خونشون بخوابم. بدونِ اینکه تو اون اتاقِ تاریک و خفه، تا ظهر بخوابم و کوفتگی توی جونم بمونه. بدون اینکه بچه تا ساعت یکِ شب بیدار بمونه. من واقعا به آرامشِ بدون مادرشوهر نیاز داشتم. به آرامشِ بدونِ مادرِ خودم بیشتر نیاز داشتم. اینکه با نگاهش آزارم نده. با حرفاش تمامِ وجودم رو تیکه پاره نکنه. اینکه از برآورده شدن و نشدن توقعات و تصورات عدیدهاش حرف نزنه.
حالا هم که توی ماشین نشستم حالم خیلی خوب نیست. دردِ دندون و خستگیم و غصهی همسر و بیاعتناییش رو دارم تحمل میکنم. دلم میخواد بخوابم و پنج روزِ تمام به تلفنِ خانوادههامون جواب ندم بلکه اعصابم تمدّدی پیدا کنه...
از خودم بدم میاد که اینقدر ظرفیتم کمه که بهخاطرِ هدفِ مهمی که دارم نمیتونم ناملایمات رو تاب بیارم. گاهی توهم میزنم که وضعیتِ من از بانو امین هم سختتره از حیث طلبِ علم و همراهی نکردنِ روزگار و آدمهاش... نمیدونم. احتمالا توهم محضه. اما میدونم این روزها خیلی سخته. خیلی.
یک شنبه ها و دوشنبه ها باعث میشه یه احساسی بین تنفر از خود و حسِ کمالجویی بهم دست بده. تنفر از نفهمیها و کجفهمیها و سستیها و کمکاریهام و حسِ خوبِ فهمیدنِ چیزهایی که دستیابی بهشون تا دیروز برام خیلی سخت بود.
من به این دو روز نیاز دارم...
کاش این دو روز اینقدر سخت نبود...
۹۷/۰۵/۲۴