۱۴ مهر ۹۸
يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۳۹ ب.ظ
امروز صبح ساعت ۷ بیدار شدم چون ساعت ۸ وقت مصاحبه داشتم برای دوره تربیت مربی کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن.
از قضا فاطمهزهرا هم با هر سختیای که بود بیدار شده بود و میپرسید: "چرا زینب رو میبری و من رو نه؟" بهش گفتم که قدر این صبحی که با باباش میتونه تنها باشه رو بدونه... والله! مگه چقدر پیش میاد دیگه؟ ساعت ۱۱ هم که باباش میخواست راه بیافته بره اربعین، کربلا...
مدرسه عالی شهید مطهری رو صبحها خیلی دوست دارم. وقتی نور خورشید مهرماه میتابه به کتیبههای دور ایوانِ بلندش... وقتی از کنار حوضِ بزرگش رد میشی... شعر علی کوچولو تو مغزم پخش میشه: خونشون در داره، درِ خونشون کولون داره،حیاط داره، ایوان داره، اتاقش طاقچه داره، حیاطش باغچه داره، باغچهای داره گلگلی، کنار حوضش بلبلی... لایلایلای
با زینب خیلی خوش گذشت و من امیدوارم خودم و شوهرم هردو قبول بشیم تا هر صبح پنجشنبه با دخترامون بریم اونجا و دیگه دغدغه مکانِ پیک نیک آخرِ هفته رو نداشته باشیم.
مسئولین هماهنگی خانمها هم دو تا خواهر مهربونِ بچهدوست بودند که زینب رو نگهداشتند و به تکتکِ حرکاتش ذوق میکردند. و مسئولِ مصاحبه هم یه آخوندِ نچسب بود (برعکسِ اون حاجآقایی که تو امتحانِ ادبیات عربِ نخبگان بهم تقلب رسوند :))) و خیلی هم خوب همسرم رو که چند روز پیش برای مصاحبه اومده بود به خاطر داشت... از بس که خوب بود همسر :)
خلاصه برگشتم خونه و تندتند وسایلم رو آماده کردم که سریع بیام خونه مامان اینا... و کلی کار...
ولی اگر میدونستم که مامان تو این روزایی که میخوام بیام خونشون میره اِناِلپی استاد حورایی و ۴ بعدازظهر تا ۹ شب خونه نیست، اصلا و ابدا راضی نمیشدم که همسر بره اربعین.
قشششنگ مشخصه که من باید در نبودِ همسر عذاب بکشم. خدایا شکرت.
+ تازه عروس دامادای این دوره زمونه خیلی زرنگ شدند. دیشب خونه داداشم شام دعوت بودیم و فردا شب خونه پسرخاله علی که همسنِ منه و تیرماه عروسیشون بود. امیدوارم الهام هم دعوت باشه :) ...
+ خدایا! همهی مسافرا رو به سلامت برگردون. آمین
۹۸/۰۷/۱۴
ایشالا قبول شین هردوتون
شیرینی ما محفوظه؟