صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۳۰ سال
همسر ۱۳ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

یک روایت و هزار گفت و گو، اربعین ۱۴۰۴

شنبه, ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۳۸ ق.ظ

در کاظمین، کاروان کوچیک ما، به کاروان اربعین بزرگِ دوستامون، ملحق شد. تو کاروان دوستانمون، نوجوان زیاد داریم. کودک هم همین‌طور.
بچه‌های این کاروان، هر سال که از سفر اربعین برمی‌گردند، برای سفر سال بعدشون، برای بزرگترهاشون خط و نشون می‌کشند. که نکنه سال دیگه اربعین نبرنشون. بعضی‌هاشون کوله اربعین‌شون رو از یک هفته زودتر خودشون جمع می‌کنند.
چند تا از دخترای نوجوانمون، از اون‌ها هستند که غیر ایام اربعین، با تیشرت شلوار و شال روی شونه می‌گردند. هر بار هم میان، از لاک جیغ تا خدایی نمیشن که بگم متحول میشن. اما عاشق هستند. بی‌ادعا.
"من سحرناز ۱۵ سال دارم"
کاش سحرناز خودش می‌تونست تعریف کنه براتون ولی حالا که نمیشه، من خودم میگم در حد توان.
سحرناز در دو سفر قبلی، با وجود اینکه نمی‌تونست بره زیارت زیر قبه، ولی با چه شوقی اومد. اونم سفرهایی که بدجور سخت گذشت. چون رئیس کاروان نابلد و تازه‌کار بود.
امسال هم کنکور داشت ولی بازم از امام حسین می‌خواد که یه کار کنند بتونه بیاد زیارت. اما دقیقا دو سه روز قبل از سفر، آپاندیسش دردسرساز میشه و عمل می‌کنه.
نمیدونم این دختر چه حالی داره ولی برای اینکه بیاد، زار میزنه. گریه می‌کنه، تا مامانش راضی میشه. هنوزم ضعف داره. جای بخیه‌اش تازه است. دکتر گفته هر روز باید جای زخم رو شستشو کنه؛ ولی هم خودش و هم مامانش، خوب میدونستند در عمل شاید نشه، اما اومدند. حتی با وجود اینکه سحرناز باید توی ویلچر بشینه. اونا فکر نکردند که کی باید ویلچر سحرناز رو برونه. فقط اومدند. باقی رو سپردند به میزبان اربعین.
من که میگم...
سحرناز یه معماست.
و اینجا باید پرسید...
امام حسین جان؛ برای سحرنازها چه نقشه‌ای داری؟
توی آینه به خودم نگاه می‌کنم.
سفر اربعین چی داره که آدم‌ها طاقت نرفتنش رو ندارند؟
اون آدم‌ها چطور اشتیاقی دارند که من ندارم؟
سفر اربعین برای خیلی از آدم‌ها، زیارت حرم نداره. زیارت ضریح نداره...
جنبه زیبایی که من می‌بینم، جاذبه و مغناطیس عشقی هست، که آدم‌ها رو به یک سمت واحد جهت میده.
آدم‌ها انگار با دیدن از نزدیک جاذبه این مغناطیس، با لمس این مغناطیس، با حضور در این مغناطیس، آرامش می‌گیرند.
دیگه حرم رفتن و زیارت کردن تو ایام خلوتی سال، بهشون حال نمیده. کیف نمی‌کنند. یه اضطرابی می‌گیردشون که چرا کم هستیم؟ چرا اینجا شلوغ نیست؟

کیه که ندونه، آدم‌های اربعینی، آدم‌های روزهای غیر اربعین نیستند.
ظاهرشون، رفتارشون و کارهای مهم زندگی‌شون...
آدم‌های اربعینی، یک هدف دارند. یک هدف متعالی که برآورده نشدن میل‌های سطح پایین رو به حاشیه می‌رونه.
یه رهگذر در یکی دو مطلب قبل برامون یه روایت از پیامبر ختمی مرتب نوشت. دستش درد نکنه. خدا خیرش بده.
قال رسول الله-صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم-یا علیُّ إذا رَأیتَ الناسَ یَشتَغِلُونَ بالفَضائلِ فاشتَغِلْ أنتَ بِإتمامِ الفَرائضِ 
چقدر این روایت، داستان اربعین هست...
آدم‌های اربعینی، یک هدف دارند. اونم حبّ امام حسین علیه السلام هست. برای رسیدن به این هدف، فقط کارهای واجب می‌کنند. فقط واجب.
خوردنشون میشه واجب.
خوابیدنشون میشه واجب.
حمام دستشویی رفتن‌شون میشه واجب.
و این واجب انقدر ازشون انرژی می‌گیره که وقت برای فضل‌فروشی پیدا نمی‌کنند.
وقت برای تجمل پیدا نمی‌کنند.
همه چیز ساده و بی‌ریا؛ در خدمت و برای خدمت به امام حسین میشه.

وقتی به خاطر سختی‌های این سفر دلم می‌خواد نرم یا نیومده باشم، از خودم می‌ترسم. می‌فهمم چسبِ امیال فانی و گذرای خودم هستم. ولی از خودم انتظار ندارم پست باشم. با این حال، گاهی فکر می‌کنم انگار توانِ این سفر رو ندارم.
ولی توانِ دیدنِ صحنه‌های دیدنی سفر اربعین از صفحات مجازی و اکسپلور اینستا رو هم ندارم. وقتی میشه ظرف چند روز، با هزاران جلوه از اربعین زندگی کرد، چرا از دور؟ چرا از پشت قاب گوشی یا تلویزیون؟

یک لحظه از این فکر جدا نمیشم که چرا دعوت شدم؟ به خاطر چی؟ کدوم کارِ خوب؟ کدوم اشک و آه؟ کدوم اشتیاق؟
آیا اشتیاق شب‌های جمعه به زیارت حضرت عبدالعظیم بود، که هیچ‌وقت نصیبم نشد یا اشتیاق سفر مشهد که به خاطر جنگ تحمیلی اسرائیل، انجام نشد.
آیا اشکی که با نماهنگ ملائکتی باسم کربلایی می‌ریختیم بود یا اشکِ نوای دوری و دوستی سرم نمیشه پویانفر...
پختن حلوای روضه مادرم دعوتم کرد یا مادری کردن برای این بچه‌ها که خودش بزرگترین کار خوب بود...

برای خودم؛ هنوز این سوال پاسخ داده نشده. من جزو آدم‌های اربعینی هستم یا نیستم؟
چرا من تو برزخم؟ چرا هم اربعین رو دوست دارم و هم دلم می‌خواد ازش فرار کنم؟ من خوب می‌مونم یا بد میشم؟ ته این قصه چی میشه؟

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴/۰۵/۱۹
نـــرگــــس

نظرات  (۴)

۱۹ مرداد ۰۴ ، ۱۰:۰۹ ღ*•.¸ســـــــائِلُ الزَّهــــرا¸.•*´ღ

برای رفتن به اربعین مگه باید کاری کرد؟ همین که دلم براش پر میزنه کافی نیست؟

همین که دوست دارم اونجا باشم الان کافی نیست؟؟

پس اوناییکه یهویی دعوت میشن ومیگن که روحشونم خبرنداشت که یروز قراربشه برن کربلا چی؟

بعضیا حتی به کربلا فکر هم نمیکنن و دعوت میشن...

من موندم توکار امام حسین ع. من دارم دیوونه میشم ازین دوری

یعنی یه کار نیمه خوبم نداشتم که بخاطرش دعوتم کنه

😭😭😭😭😭😭😭😭😭

۱۹ مرداد ۰۴ ، ۱۰:۱۲ ღ*•.¸ســـــــائِلُ الزَّهــــرا¸.•*´ღ

ممنون نرگس جان که تو این شرایط هم مینویسی برامون

ان شالله که سفرتون سلامت وبی خطر باشه  و پراز معرفت وعشق♡

دعا کن برای جامانده ها

سلام عزیزم ممنون که مینویسی برامون

التماس دعا....

۱۹ مرداد ۰۴ ، ۱۸:۳۴ سارا سماواتی منفرد

سلام مطلبت را که خواندم واقعاً تو خودم احساس خجالت و شرمندگی کردم که واقعا اون مغناطیس که می گی چرا رو من تاثیر نگذاشته. عالی نوشتی عزیزم التماس دعا.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">