کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
شب شمارش آرا زود خوابیدم. خیلی خوابم میاومد. سحر بیدار شدم. نتایج رو دیدم. دیگه خوابم نبرد. یک ساعت و نیم در رختخواب داشتم فکر میکردم. فکر کردم به اینکه از حالا باید چکار کنم؟ به نتایجی هم رسیدم اما خب...
قبل از اینکه قامتم رو راست کنم، افسردگی سراغم اومد. خیلی به کنشهای خودم در دو هفته قبل فکر کردم. احساس کردم رفوزه شدم. من بین برنامه شخصیم که حفظ قرآن بود و تلاش و تکاپو برای مشارکت بیشتر مردم در انتخابات و در درجه بعد رای به اصلح، برنامه شخصیم رو اولویت دادم. من برای دومی خیلی کم تلاش کردم. خیلی کم.
هر کس رو میشناختم و ممکن بود قانع بشه، قانع کردم اما بیشتر نتونستم. واقعیت اینه: اینکارها کارهای دقیقه نودی نیست. باید سالها براش کار کرد.
و خدا چقدر دوستمون داشت که محرم زود رسید. توی هیئت، این نوا رو که تکرار میکنیم: "از ما به سر دویدن، از تو به یک اشاره" از خودم خجالت میکشم.
غمگینم و از خودم ناراحتم به خاطر همهی حرفهایی که باید تلاش کنم بزنم اما یا شجاعتش رو ندارم یا پشتکار و همت و شووور... اون شور توی من نیست.
این ایام به کتیبهها نگاه میکنم. به روضه حضرت عباس فکر میکنم. که چقدر همیشه عاشورا و همهجا کربلاست.
چقدر یزید و یزیدیها رو میبینم. چقدر معاویه میبینم. چقدر امام تنهاست. چقدر مظلوم و بییار و یاور مونده.
من میدونم شجاعتم رو باید از همین روضهها بگیرم. خیلی منتظرم. خیلی...
پ.ن: به گمانم دیشب خوبِ خوب شدم. شفا گرفتم از باب الحوائج. یکی از طلبههای هیئت میکروفن را از دست مداح هیئت گرفت و گفت: حضرت نوح، یک بار اسم پنجتن را برد و کشتیاش آرام گرفت. گفت یا حمید بحق محمد و یا عالی بحق علی و یا فاطر بحق فاطمه و یا محسن بحق الحسن و یا قدیم الاحسان بحق الحسین... این ذکر یک بار گفتنش کافی است به شرط اینکه شیعه باشیم. اگر شیعه یک بار سوره حمد به میت خواند و بیدار شد، تعجب نکنید... این مقام شیعه است.
سلام و رحمت و التماس دعا ( به طور بسیار زیاد و جدی🥲💔😭😭...)
من واقعا اضطراب اجتماعی دارم
و حتی جواب تلفن آشنا ها رو هم نمی دم و پیام هایی که سین کردم یا تو وبلاگم هستن رو یه هفته بعد جواب می دم ...
چون کلا می ترسم از مواجهه با آدم ها ...
بعد از اینکه تو وبلاگ شما خوندم که زنگ زدید برای انتخابات گفتم ببین صبا !
خانم صالحه زنگ زده ...
مرد باش و زنگ بزن ......
و به ۳۵ نفر زنگ زدم 🗿❤
البته به نظرم در مجموع زنگ زدن ایده ی خیلی بدی بود و نیروی جبهه انقلاب رو هدر داد و بار سنگینی به دوش مردم بود ولی تو اون فضا تنها کار بود و اینکه شما و خانم شاگرد خیاط توی وبلاگتون نوشتید که انجام دادید باعث شد منم به خودم جرئت بدم و انجامش بدم....