نیمه دوم آذر و هفته اول دی
پنجشنبه, ۵ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۴۹ ب.ظ
این روزا توی تهران آخر هفتههای متفاوتی رو تجربه میکنیم. از حرم سیدالکریم رفتن بگیر تا یک صبح تا ظهر رفتن به روستای برغانِ کرج. چند هفته است که قم نرفتم. ولی الان تو راه هستیم که بریم نرگس کوچولوی خاله رو ببینیم. قم نمیریم چون بیشتر وقتا در حال مهمانی رفتن و سر زدن به فک و فامیل هستیم. تجربههای متفاوتی هست و احساس میکنم انعطاف پذیرتر شدم. احساس میکنم به فطرتم نزدیکتر شدم.
از وقتی هم کلاس تیراندازی میرم، احساس نشاط بیشتری میکنم. بدنم قوی شده. خوابم کم شده. خیلی چیزا هم دارم تو این کلاس یاد میگیرم. یاد گرفتم حرف زیادی نزنم. یاد گرفتم به حرفای مربیام خوب دقت کنم. یاد گرفتم به پشتوانههای هر کاری که میخوام انجام بدم دقت کنم. مثلا الان میدونم که اگر فیتنس کار نکنم توی تیراندازی پیشرفت نمیکنم. یاد گرفتم که توانم رو در نظر بگیرم و موفقیتهای میلیمتریم رو جشن بگیرم. مربی میگه من تواناییش رو دارم. میگه خوب میزنم. خدا رو شکر میکنم.
اون چراغ مطالعهی کذایی رو هم چند شب پیش خریدم ولی...
الان شک دارم که برای ارشد بخونم یا نه. کانه برام علی السویه است که قبول بشم یا نه. فقط دلم میخواد به وظیفهام عمل کنم.
عجیبه که مامانم وقتی فهمید تصمیمم تغییر کرده خیلی استقبال نکرد. الهام عروس خاله هم همینطور. دیشب که فهمید خیلی سعی کرد رایام رو بزنه. الهام از خیل کثیر :)) کسانی هست که معتقده من خیلی با استعدادم، ولی از معدود افرادی هست که هیچ حسادتی در وجودش نیست؛ حداقل نسبت به من.
الان دارم میرم پیش خانوم معصومه. برم پیشش یه ذره دلم آروم بگیره. ازشون کسب تکلیف کنم.
از وقتی هم کلاس تیراندازی میرم، احساس نشاط بیشتری میکنم. بدنم قوی شده. خوابم کم شده. خیلی چیزا هم دارم تو این کلاس یاد میگیرم. یاد گرفتم حرف زیادی نزنم. یاد گرفتم به حرفای مربیام خوب دقت کنم. یاد گرفتم به پشتوانههای هر کاری که میخوام انجام بدم دقت کنم. مثلا الان میدونم که اگر فیتنس کار نکنم توی تیراندازی پیشرفت نمیکنم. یاد گرفتم که توانم رو در نظر بگیرم و موفقیتهای میلیمتریم رو جشن بگیرم. مربی میگه من تواناییش رو دارم. میگه خوب میزنم. خدا رو شکر میکنم.
اون چراغ مطالعهی کذایی رو هم چند شب پیش خریدم ولی...
الان شک دارم که برای ارشد بخونم یا نه. کانه برام علی السویه است که قبول بشم یا نه. فقط دلم میخواد به وظیفهام عمل کنم.
عجیبه که مامانم وقتی فهمید تصمیمم تغییر کرده خیلی استقبال نکرد. الهام عروس خاله هم همینطور. دیشب که فهمید خیلی سعی کرد رایام رو بزنه. الهام از خیل کثیر :)) کسانی هست که معتقده من خیلی با استعدادم، ولی از معدود افرادی هست که هیچ حسادتی در وجودش نیست؛ حداقل نسبت به من.
الان دارم میرم پیش خانوم معصومه. برم پیشش یه ذره دلم آروم بگیره. ازشون کسب تکلیف کنم.
۹۸/۱۰/۰۵
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.