صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

من از اون دسته خانم‌هایی هستم که... ۲

دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۴۷ ب.ظ

از اون صبحی که چشمام رو باز کردم، همش با خودم درگیر بودم: "ای خدا چیکار کنم، آهومو پیدا کنم..." دقیقا به همین گنگی و بی‌معنایی.
چند ساعت بعد که مادر و پدرم اومدند خونمون، مامان، باز هم پیشنهادش رو مطرح کرد. البته اینو بگم که نمی‌دونم انگیزه مادرم از طرح این مطلب چیه. گاهی میگه که من ضعیفم و اگر بخوام بچه بعدی رو بیارم، باید خودم رو تقویت کنم. گاهی هم مثل الان (مخصوصا وقتی حرف از الهامِ عروس خاله میشه که دکتری قبول شده و البته فقط یک دختر داره فعلا که دقیقا هم سنِ دختر اولیِ منه) مامان میگه که اگر می‌خوای با بی‌میلی و ناراحتی بچه بیاری، تا سه چهار سال بچه نیار و برو ارشد و دکتری رو بگیر و بعد بعدی رو بیار. البته مامان همیشه این حرفا رو زمانی می‌زنه که من دپرس باشم. هروقت دپرس باشم حمایتم می‌کنه، دمش گرم. اما متاسفانه من در اکثر اوقات خوشحال و سرزنده‌ام و دقیقا همون موقع مامان، بی‌خیالِ من میشه چون حس می‌کنه بهش نیازی ندارم. علی ایّ حال، مامان حرف درستی زد. من به فکر فرو رفتم. و چون می‌دونستم نهایتا نمی‌تونم تمام و کمال روی کمک مامان حساب کنم، فکر کردم: "ای‌ احمق! خدا بزرگه! معلومه که یه راهی پیدا میشه تا اون موقع. اگر قسمتت باشه بری دانشگاه همه چیز جور میشه. دو روز تو هفته هم که بیشتر نیست. بلاخره یکی پیدا میشه که این بچه‌ها رو چند ساعت نگه‌داره! بچه بعدی رو هم می‌تونی در حین تحصیلات تکمیلی بیاری. فوقش مرخصی میگیری و از اون فرصت برای نوشتن پایان‌نامه و مقاله و ... استفاده می‌کنی!"
جمعه هم همونطوری که تعریف کردم گذشت و من داشتم تمام مدت داشتم به این فکر می‌کردم که چطور برنامه بریزم و چه کتابایی رو باید بخونم و چه اقداماتی رو باید انجام بدم و چه تغییراتی تویرفتار و کنش‌های روزمره‌ام باید ایجاد کنم. برای همین کم‌حرف بودم و توی حال و هوای خودم بودم. تا صبحِ شنبه... که دیگه هم حوصله من سر رفته بود هم حوصله مصطفی. چون ما عادت نداریم پیش هم که هستیم، حرف نزنیم، تک و تعریف نکنیم. تمام افکارمون رو می‌ریزیم روی دایره و من بیشتر. و تازه اگر من توی لاک خودم باشم و اون ندونه که مشکل من چیه، حسابی به هم می‌ریزه. منم خسته شده بودم از این سکوت سرد. برای همین وقتی سر کار رفت، براش چندتا وُیس پر کردم و فرستادم توی واتساپ. کلیت مطلب همون چیزایی بود که توی پست قبل نوشتم. البته چقدر حرف بی‌خود بینش زدم و لغو ارسال زدم. چندتا صوت هم بعد از ارسال پاک کردم. اما نهایتا یه چیز آبرومند فرستادم که لااقل خودم خنده‌ام نگیره از فرط بچه‌گانه بودنِ افکارم.
تقریبا از روز قبل هم که برنامه‌ام رو سفت و سخت شروع کرده بودم، بعد از فرستادم وُیسها، انگار روی موتورم توربو نصب کرده باشند، سرعت گرفتم و انگیزه‌ام هزار برابر شد و ذهنم هم کمی آزاد شد.
دیگه با همسر در مورد وُیس‌ها صحبت نکردیم. گرچه اون گوش داده بود و یه چیزی هم برام نوشته بود که آروم بشم... بماند.
می‌دونید، من به این فکر می‌کنم که از دو حالت خارج نیست. یا زن‌هایی هستند که عاشق مادرانگی‌ها و همسرانه‌هاشون هستند و از انجام دادن گلدوزی‌های زیبا روی کوسن‌های خونه لذت می‌برند. آشپزی کردن مثل دویدن خون توی شریان‌های حیات وجودشون و منزلشونه. این زن‌ها فوق العاده‌اند ولی از برخی جهات روحی و روانی خیلی آسیب‌پذیرند.
اما حالت دوم اینه که زن‌ها دچار بلند‌پروازی‌ها یا شاید بهتره بگیم دارای آرمان‌ها و اهداف بلند، گاهی کوتاه، گاهی پست و دنیایی، گاهی معنوی و اخروی میشن. به اون‌چیزهایی که حکمِ جنسیتشون هست قانع نیستند. دلشون می‌خواد برن میانه میدان بجنگند، فتح کنند، پیروز بشن...
یه حالت سومی هم هست. یعنی چیزی میانه و امر بین الامرین.
۶ ماهه اول امسال من سعی کردم مثل حالت اول باشم. یعنی نه کلاس ورزش می‌رفتم، نه هیچ کلاس دیگه‌ای. همش تو خونه بودم. اما وقتی کلاس تیراندازی دوباره برقرار شد، خیلی خوشحال‌تر بودم این ترم که کلاس دوباره رفته رو هوا حس می‌کنم من هرچی باشم، ولی اینطوری دوام نمیارم... باید یه جوری باشه که گاهی توی یه هوای تازه نفس بکشم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۱۴
صالحه

نظرات  (۳)

عجیبه،هر چی میخونمتون.حس میکنم خودتونم نمیدونید چی میخواید؟بچه؟خانه داری؟تحصیلات؟چی؟خیلی به این شاخه و اون شاخه میپرید و در عین حال کلافه اید و کاری از پیش نمیبرید.خیلی هم گنگ مینویسید

۱۵ مهر ۹۹ ، ۱۵:۱۱ پرستوی عاشق

سلام...

من کاملا میتونم درکتون کنم.

بنظر من بل امر بین الامرین بهتره البته که قائل نیستم به این که فقط این 3مدل زن رو داریم

 

دوستی دارم که به شدت با استعداد و فعاله. یکی مث شما. اما بخاطر تاکیدهای حضرت آقا و تحقیقاتی که خودش بهشون رسیده، فرزندآوری اولویت 1 زندگیشه. طوری که اگر زندگیشو اینجا بگم شاید خیلی ها بیان و تکفیرش کنن اما اون به راهی که انتخاب کرده ایمان داره.

 

اون میگفت کلا سیستم تحصیلات تو کشور ما برای مادرها ساخته نشده. علی رغم علاقه و استعداد شدیدش تو رشته ش، بخاطر بچه ها، از ترم 2 ارشد دیگه نرفته دانشگاه...

 

چون میگه تحصیلات به من اجازه ی انعطاف نمیده. کسی رو هم نداره که کمکش کنه. میگه حتی 2 هفته هم حاضر نیستم توی بچه دار شدنم وقفه بندازم چون یه موضوع به شدت تمدنی و مهمه و یه جورایی تنگه احد...

 

اما به شدت فعاله. دور همی با دوستاش، کلاس های متفرقه، کارهای علمی و ... همه اینها در چهارچوب انعطافش. تازه اگه از سبک تغذیه و سالم خوری هاش بگم که دیگه ممکنه از سرتون دود بلند بشه :))

 

حالا اینا رو نگفتم که بگم شما یا من نوعی باید مث اون زندگی کنیم. نه. اینا رو گفتم که بگم قبل از هر چیزی باید مشخص کنیم چی از زندگی میخوایم. رسالتمون چیه، میخوایم چیکاره بشیم. چشم اندازمون چیه. اولویت هامون چیه و خیییلی چیزای دیگه...

 

وقتی اینا مشخص بشه، وقتی دورمون خلوت شه، وقتی تکلیفمون با خودمون و هدف و زندگی و آیندمون معلوم شه خیلی آروم میشیم.

 

بعدم خب تلاطم دیگه تو زندگی همه هست...

اما من فکر میکنم جهان بینی و هدف و اولویت خیلی مهمن...

 

براتون آرزوی بهترینا رو دارم صالحه جون .

آرامش نصیبتون

چقدر ک شما خود منی!!با همون دغدغه ها و بلاتکلیفی ها..

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">