صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

مادرانه پدرانه ۳

يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۵۲ ب.ظ

پنج شنبه شبی که گذشت ما میزبان سه خانواده بودیم که برنامه اصلی این بود که ۸ تا بچه کوچولو قرار بود با هم بازی کنند. (با احتساب دوتا گل دختر خودم)
از صبح خونه رو جارو زده بودم. دو مدل میوه گرفته بودیم و فقط سه تا انار! انارها رو تیکه تیکه کردم و توی ظرف چیدم... مخصوص مامان‌ها و بچه‌هاشون.
دیگه مونده بود تمهیدات جانبی: پازل‌های فاطمه‌زهرا رو از قفسه کتابخونه‌اش برداشتم و یه جا قایم کردم. همینطور تمام مواد رنگی مثل پاستیل روغنی و مداد شمعی و آبرنگ و حتی مداد رنگی‌ها.
همینطور بعضی از چیزای خطرناک مثل قیچی‌ها و چسب و خمیربازی‌ها و ...!
ولی با این وجود به محض ورود وروجک‌ها به خونه در اتاق فاطمه‌زهرا یک بیگ‌بنگ واقعی اتفاق افتاد و همه‌چیز روی زمین پخش شد. عجیب هم نبود. این حاصل فعالیت دو دقیقه‌ای ۴ تا پسر بود.‌ فقط بهشون گفتیم که باید توی اتاق بازی کنند و هیچ چیزی توی حال نیارن. چون زحمتمون چندین برابر میشد. چون هم خودشون زیاد بودند و پر جنب و جوش و هم اسباب بازی‌ها زیاد و هم خونه بزرگ. اتاق هم البته کوچیک نبود. برای همین کوتاه نیومدیم و اگر نیاز به فضا داشتند براشون کمی وسایل رو مرتب می‌کردیم. و چه کار بیهوده‌ای می‌کردند مادران! :)))
اما در مورد اینکه چقدر خوش گذشت واقعا نمی‌تونم چیزی بگم. خیلی خوب بود. بچه‌ها بازی می‌کردند! وسیله‌های بازی رو خراب می‌کردند :)))! میوه‌هایی که از قبل پوست کنده بودند رو می‌خورند و از دهنشون رو زمین تراوش می‌کرد!:))) آخ که چقدر این صحنه‌ها شیرین و بانمک بود! گاهی هم با هم دعوا می‌کردند ولی بازی‌شون بیشتر بود و چون تعدادشون زیاد بود خودخواهیشون کمتر بود. و خلاصه دیدن کارهای بچه‌های بزرگ‌تر کنار بچه‌های کوچیکتر خیلی جالب بود. و چون پدرها یک ساعتی از خونه رفته بودند بیرون، وقتی برگشتند و موقع شام، بچه‌ها دوست داشتند پیش اونا بشینند و ما مادرها هم در این میان کلی فرصت داشتیم که حرف بزنیم و تبادل اطلاعات کنیم و خوش بگذرونیم.
جاتون خالی بود.
البته فردا صبح تا ظهر من مشغول بودم به جا‌به‌جایی وسایل آشپزخانه و شست‌وشو. مرتب کردن اتاق‌ها و چیدن دوباره وسایل بازی در کمد‌ اسباب‌بازی و جارو... جارو و جارو ... و همسر هم رفته بود جلسه و تنهایی انجام دادم. در نتیجه من شاکی شدم که روز جمعه روز خانواده‌است و یه مقدار بحث و گفتگو در این خصوص باید می‌کردیم و نیاز به همفکری جدید بود.
اما داستان همچنان ادامه دارد.
امشب هیئت داریم خونمون. همون مهمون‌ها + بچه‌های هیئت بیت‌الرقیه. نمی‌دونیم هم چند نفر میشن.
فقط امیدوارم امشب هم مثل اون شب همه چیز خوب پیش بره :)

موافقین ۷ مخالفین ۱ ۹۸/۰۹/۱۷
نـــرگــــس

نظرات  (۲)

۱۷ آذر ۹۸ ، ۱۵:۰۲ پیـــچـ ـک

سلام

نیاز به همفکری😤💪 بود؟ :))

۱۸ آذر ۹۸ ، ۰۷:۵۶ انـ ـــار

چه قدر عالی 🤗

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">