قضاوتهای احمقانه ۲
خانمجلسهای که براتون توی مطلب قبل گزیدهای از افکارش رو نوشتم، یک جلسه برای خواص از شاگردانش داره و یک جلسه برای عموم. چند نفر از شاگردهای کلاسش هم یک جلسه برای نوجوانان دارند ولی اصلا افرادی با تیپ مذهبی رو توی اون کلاس نوجوان راه نمیدن و اجازه صحبت بهش نمیدن مگر اینکه دختر نوجوان داشته باشه.
من تصمیم گرفتم به هر ترتیبی شده حتما اون جلسه نوجوانان رو برم تا ببینم حرف حسابشون با یک نوجوان مطالبهگر چیه و همینکار رو هم کردم. یه روز عصر بعد از کلی گشتن و پیدا نکردن آدرس، بلاخره خونهای که جلسه توش برگزار میشد رو پیدا کردم و دیدم در ساختمون باز هست. داخل شدم و رفتم بالا و توی پاگرد طبقه بعد، چادر و روسریم رو درآوردم و تا کردم گذاشتم توی کیفم و کلاه ورزشی داداشم رو که با خودم آورده بودم، سرم گذاشتم و در کیف رو بستم. کلاهِ سویتشرتم رو هم انداختم روی سرم و رفتم پایین در زدم.
خانمی که در رو باز کرد انقدر از دیدنم خوشحال شد و کلی بفرمایید و تعارف و احترام... تا به حال ندیده بودم یک خانم مذهبی از یک خانم مذهبی دیگه انقدر استقبال گرم کنه ولی من دیگه مذهبی نبودم! من یه دختر بدحجابِ ناهنجار بودم. 🤣🤣🤣
نشستم و دیدم یک خانمی اونجا نشسته بود و بدون اینکه به مطلبش احاطه کامل داشته باشه یا منبع اطلاعاتش رو ذکر کنه، برای کمتر از ده تا نوجوان صحبت میکرد. البته که جمع خوبی بود و همت خیلی خوبی داشتند چون صرف جلسه گرفتن هم کار راحتی نیست...
آخرای صحبتش هم یک گریزی زد به اغتشاشات و شعار زن زندگی آزادی.
من ناظر به صحبتای خانمجلسهایِ عزیزشون بحثی شروع کردم و خلاصه گفتگو جنجالی شد. اما جالبه که جواب من رو یک خانمی میداد که بعدا فهمیدم خیلی شاگرد قدیمی خانمجلسهای مذکور نیست. بلکه کلا ۴ سال هست که شاگرد ایشون شده و قبلا بدحجاب بوده و شوهرش هم اصلا حزباللهی نیست بلکه یک دانشگاهی با نرمافزار فکری لیبرال و دال مرکزی آزادی هست. اون خانم جوان پاسخهایی به من میداد که اصلا از دستگاه فکری خانم جلسهای درنمیاومد.
افکار خانم جلسهای مذکور، بین تحجر و اسلام انقلابی بود ولی دال مرکزی صحبتهاش امنیت هست. نگاهش به زن و خانواده شبیه حرفای عباسی ولدی در جلد دوازدهم منِ دیگر ما هست ولی خیلی بدتر و مزخرفتر. اما اون خانم جوان مدام با من از حقوق و آزادی حرف میزد و چون حقوق خونده بود از دادگاهها هم دفاع میکرد. من متعجب بودم چطور از کارنامه دستگاه قضا در پروندههای زنان داره دفاع میکنه؟ جز این بود که خودش هم با اون نگاه امنیتی داشت حجاب و زن رو فهم میکرد؟ مثلا به من میگفت: "شوهر این خانم؛ (اشاره به همون خانمی که بحث رو ارائه داد) وقتی دخترای بدحجاب رو توی خیابون ببینه که دیگه رغبت نمیکنه برگرده پیش خانومش! ببین این خانم سه تا هم بچه داره. برای ایشون مهمه که شوهرش رو حفظ کنه. ولی شما مجردی و تازه ۱۷ سالت شده و چیزی برای از دست دادن نداری و برات مهم نیست یک خانواده رو داری از هم میپاشونی!" من: 😐 (توی دلم: واقعا فاجعهاست که سطح حجاب رو از قاعدهای برای تنظیم روابط اجتماعی زن و مرد (در خانواده و اجتماع) تقلیل دادید به سطح حفظ خانوادهی زنانِ محجبه! فاجعه مع الصلوات!)
ولی از شوهرش میگفت که چطور اون رو همونجوری که هست پذیرفته و من سعی داشتم بهش بفهمونم که هیچ پسر حزباللهی با چارچوب فکریِ خانم جلسهای (تحجر!) با حرف از آزادی به همسرش آزادی نمیده! اصلا میگه یعنی چی آزادی آزادی! بشین تو خونه!
من حتی از دخترای جمع پرسیدم دور و برتون ندیدید مردایی که جلوی فعالیت اجتماعی همسرشون رو میگیرند؟ طنز تلخ اینکه یه خانمی گفت: نه شوهرم همیشه به من آزادی میده. بعد دخترش گفت ولی دامادمون به خواهرم هیچ آزادیای نمیده!
بدتر از همه اینکه چون من ظاهرم دیگه خیلی اونوری بود، فکر میکردند من از آزادی، روابط نامشروع و خلاف شرع میخوام. من سعی داشتم بهشون بگم همین افکار خودتون هم جواب نمیده، اما اونا میخواستند من رو قانع کنند.
همون خانمی که اولش خیلی گرم ازم استقبال کرد، وسطای بحث با یه حرصی گفت: میدونید مشکل ساحل جان چیه؟ آزادیهای زن غربی رو میخواد و حقوق زن در اسلام رو! اینا با هم جمع نمیشه!
راستی اینم نگفتم که ساحل هستم! ۱۷ ساله از تهران 🤣🤣🤣
تا آخرش هم شک نکردند بهم! اونم با اون همه قلمبه سلمبه صحبت کردن من و آیه و روایتها و حقوق زن در اسلامی که من بلد بودم و حرفایی که در مورد ساختار و حاکمیت و ... میزدم. 😐
خنگیِ زیادشون در نفهمیدن این که من اصلا و ابدا نمیتونم یک دختر ناهنجار باشم، جوکهای ما رو در طول هفته بعد ساخت و تجربهی بامزهای برای من شد.
به این فکر کردم که اگر در مورد من اینقدر پیشداوری نمیکردند شاید یه چیزی هم یاد میگرفتند! دلیلش اون خودی و غیر خودیسازیِ خانم جلسهای مذکور هست. خودی یعنی چادری و با اغماض: بعضی از اونایی که حجابشون کامله.
غیر خودی یعنی بدحجاب و کمحجاب و بیحجاب و اونایی که ناخن کاشتهاند و ...
به مامان میگم خانم جلسهای رو یه شب دعوت کن باهاش حرف بزنیم. میگه نه، چون بعد از مشکلات جسمیای که داشته دیگه کشش بحث نداره.
بعد میگه ولی میتونیم شاگردای خوبش رو دعوت کنیم.
حالا من موندم اگه من رو بشناسند چطور کارم رو توجیه کنم؟ :/ خیلی بد سرکارشون گذاشتم. :(
:)) وای خیلی خوبی
تا آخر داستان باورم نمیشد.