دگرگونی مبارک
از پاییز ۹۸ شروع کردیم و برای همهی اعضای خانواده تولد گرفتیم. تولد گرفتن برای ما به منزلهی گفتن جملهی "تو برایم مهم هستی" و اثبات آن در عمل بود. بعضی از تولدها با اصرار من و مصطفی، پا میگرفت. خودمان میرفتیم و هدیه و کیک میخریدیم، کادو میکردیم و خانهی پدری دور هم شام میخوردیم و به بهانهی تولد، محبتمان را بدون نصیحت و بدون توقع تقدیم همدیگر میکردیم. گرچه میدانم این کارها هرگز کافی و کامل نیست. جنبهی نمادین دارد ولی ما همین را هم دوست داشتیم چون مدتها بود به این خوشیهای کوچک احتیاج داشتیم.
حالا این ماه که آمده، من باید تا روز یکی مانده به آخرش صبر کنم که تولدم برسد. منِ تک دختر و تشنهی محبت، مثل همیشه، دل توی دلم نیست که بدانم همسرم میخواهد چگونه غافلگیرم کند. آیا مثل کاری که من برایش شش ماه برنامهریزی کردم، او هم پیش پیش فکری برای تولد من کرده؟ آیا مادر و پدر برای خریدن کادوی تولدم وقت میگذارند؟ آنهم با این همه حساسیتها و سلیقههای خاصِ من؟ که هر لباسی را نمیپوشم، هر رنگی را دوست ندارم، هر وسیلهای خوشحالم نمیکند و چه و چه...
با این وجود امسال حالم از این فکرها، توقعها و انتظارهایم به هم میخورد. کسی که خودش به فکر دیگران است، آنهم با رغبت و محبت، که نباید تشنه بماند. نباید هرچه محبت میکند؛ بدتر توبرهی توقعاتش را بزرگتر کند. ای کاش میتوانستم محبت را از چشمههای جوشان و بینهایت هستی، دریافت کنم. دریغ و حسرت و افسوس... پس من کی بزرگ میشوم؟
دلم میخواهد امسال دقیقا ۲۹ دیماه، یک جای دوردست باشم. اصلا غیرقابل دسترس باشد. اصلا نمیخواهم کسی به من تبریک بگوید چون این خوشحالم نمیکند. میدانم چرا! چون بیاندازه خودخواهم و تبریک گفتن آنها خودخواهیام را به رخم میکشد. ولی با این وجود دلم میخواد شادی از درون قلبم باشد نه از چیزی بیرون از خود. آنقدر با شدت و حدّت خوشحالی در روحم پخش بشود که گویی قلبم را با دستهایم فشار میدهم که بازش کنم و ناگهان خون به بیرون فوران میکند. کمی پارادوکسیکال است، میدانم. حال دلم هم همینقدر متناقض است.
دلم فقط یک دسته گل نرگس میخواهد که همنامم است و بویش مرهم جانم. کمی پیادهروی در هوای خنک یا کوهپیمایی و یک موسیقی ملایم. موسیقی چیزی نیست که همیشه بخواهم اما یک قطعه بیکلام دارم که وقتی گوشش میدهم مرا میبرد میان علفزارها و گندمزارهای جادههای شهرهای آبا و اجدادیام. شبانِ قصه فلوت میزند و با آوای غمگینی گوسفندانش را جمع میکند و به سمت خانه هدایت میکند. صالحه آن دخترک چوپان است. با پای برهنه زیر نور مهتاب قدم میزند. پرتوهای نقرهای و اکلیلهای الماسگون روی روسوی بلندش سُر میخورند. گاهی هم که مهتاب نیست، زیر سقف آسمان، ستارهها را به هم وصل میکند و اسمهایشان را صدا میزند.
حالا با وجود تمام این حرفها و خیالات، اصلا ممکن است ایامِ تولدم مقارن بشود با چیزهای ناگهانی و ناگزیر. شاید اصلا نتوانم چشمانم را باز کنم. شاید درد داشته باشم. شاید همهاش در شرمندگی این باشم که زحمت زندگی و بچههایم را باید چند روزی به گردن دیگران بیاندازم.
بگذریم. آنچه اتفاق میافتد دیر یا زود آشکار میشود.
در هر حال من فکر میکنم باید انسان به تولدش اهمیت بدهد. یک سررسید است. آن زمان که هنوز فکر میکردم تربیت فرزند از راههایی غیر از تربیت خود، ممکن است، دلم می خواست روز تولد فرزندم، برای رشدهای بالفعل شدهاش جشن بگیریم. نه اینکه بیدلیل کادو بارانش کنیم. اما در تولد ۴ سالگیاش دقیقا همین کار را کردیم. چون خودم در روز تولدم کادو باران شدم. از قضا با هدیههایی که بیشترشان را دوست نداشتم فلذا همچنان پرتوقع باقی ماندم و گرچه هدیههای فاطمهزهرا در نوع خود بینظیر بود اما او نیز همانند من پرتوقع باقی مانده است.
امسال دوست دارم به جای فوت کردن شمعهای تولدم، یک لیست بنویسم از کارهایی که در ۲۶ سالگیام کردم. این نقطهای که دارم لمسش میکنم بیتکرار است. من امسال چه کردم که اینگونه خودم را درک میکنم؟
۲۶ سالگیام را دوست داشتم. خوبتر از گذشته زندگی کردم و آزادی را بیشتر از گذشته بامعنا یافتم. آزاد بودم ولی خوب تغییر کردم. تولدِ منِ جدیدم پیشاپیش بر خودم مبارک.
سلام
یه نظری رو میخوام اینجا بنویسم که احتمالا طولانی میشه
تا هم اگر نظر خوبی بود به عنوان تحفه ای باشه برای تولد شما و هم قابل استفاده (از جهت اندیشه کردن) باشه برای بزرگوارانی که اینجا رو میخونن
توی یه هفته ، ده روز اخیر شاید با 4 نفر که هیچکدومشون همدیگه رو نمی شناختن به صورت خیلی طبیعی و قشنگ بحث هایی داشتم که به طرز زیبایی موضوع بحث مشترک بود...
یکی از اون دوستان احتمالا این نظر منو میخونن اینجا
این نوع تولدی که از 26 سالگی تون اینجا تفسیر و برداشت کردید محصول ازدواج شما با همسرتون هست...
همین همسری که در کنار همه خوبی هاشون که ذکر کردید گاهی هم گله گی هایی رو بیان کردید...
حق متعال وقتی ما رو خلق میفرمودن، وقتی در بطن مادرمون صورتگری مون میکردن، ما رو برای خودشون خلق نفرمودن...
تاکید میکنم:
حق متعال من و شما و هر کس دیگری رو برای خودشون خلق نفرمودن...
بلکه من رو برای همسرم خلق فرمودن...
شما رو برای همسرتون خلق فرمودن...
همین ظاهری که دارم همین افکار و روحیات و تشخصی که دارم... همه اینها رو وقتی شکل میدادن، برای همسرم شکل دادن... نه برای خودشون...
عجیبه؟!!!
اگر ادامه اش رو نگم حرف عجیب و شازی هست...
مگر نه اینکه همه ما در سیر "الیه راجعون" هستیم و قطعا حق متعال ما رو برای خودش خلق فرموده؟...
در سیر الیه راجعون هستیم اما نه به صورت فردی و شخصی...
حق متعال ما رو برای همسرمون خلق کردن...
همسرمون رو هم برای ما خلق فرمودن...
!!!؟؟؟
پس خود حق متعال چی؟ قرار نیست ما برای خودشون باشیم؟
نه...
تا اینجا حرف شازی زدم... اما خلاف نگفتم...
حق متعال من رو برای همسرم و همسرم رو برای من آفریدن، و ما دو تا رو برای خودشون آفریدن...
یعنی خروجی ای که از من میخوان و اون خروجی رو دوست دارن جز با زوجیت حاصل نمیشه...
یعنی مرد و زن یک موجودی هستن که برای اینکه به صورت انفرادی به سمت خدا برن اصلا اون شانیت رو پیدا نمی کنن... اصلا سنخیتی ایجاد نمیشه که اون خلق بخواد حق رو طلب کنه و حق بخواد مشتاق این خلق باشه...
حالا ممکنه کسی بگه کسانی که بنا به دلایلی که دست خودشون نبوده مجرد موندن چی؟
اونها هیچ وقت برای خدا نمیشن؟
قرآن برای این موضوع هم راهکار داده، و مسئله عفت رو مطرح کرده... اگر عفت بورزند اون هم همون کارکرد زوجیت رو داره که بحث های علمی خودش رو میطلبه و فقط یک نمونه اش رو قرآن مطرح کرده که حضرت مریم بوده... که خب قرآن از اون جهت که ما اختیار داریم هرگز ما رو به رهبانیت و تجرد دعوت نکرده اما عالم طبیعت و عالم امکان هست... ممکنه برخی به قهر طبیعت مجرد بمونن، معادل زوجیت برای اون دسته از مجردها بحث عفت رو دارن که بحث بسیار شیرینی هست...
حق متعال چجوری با زوجیت ما رو برای خودشون خلق فرمودن؟
در زوجیت چه اتفاقی می افته که در تجرد نیست؟
دو تا مسئله رو عرض میکنم، یکی کلی و یکی جزئی
کلی:
مرد و زن هم به هم نیاز دارن و هم اختلاف دارن به لحاظ جنسیت و روحیات و تشخص... نیازشون اونها رو به سمت هم میبره و اختلافشون موجب انکسارشون میشه... و انکسارشون موجب زوجیت میشه و زوجیتشون موجب تقربشون به حق متعال میشه...
اجازه بدید این بحث کلی رو باز کنم:
در اینکه به هم نیاز دارن و این نیاز موجب میشه به همدیگه میل پیدا کنن که نیازی به توضیح نیست... واضحه...
اما اختلافات روحیاتی و خلقی و جنسیتی موجب انکسارشون میشه یعنی چی؟
انکسار چیه؟
چرا میفرمایند: انا فی قلوبهم منکسره
انکسار با شکستن یه فرق لطیف و جدی داره...
هر کسی که قلبش شکسته نمیشه گفت انکسار پیدا کرده..
مثلا سنگی رو به شیشه بزنید اون شیشه میشکنه... به این شیوه شکستن شیشه نمیگن انکسار...
نمیگن شیشه منکسر شده..
میگن شیشه مکسر شده...
انکسار به "قبولِ شکستن" میگن... به "پذیرش شکست" میگن...
کسی که می پذیره شکسته بشه در واقع انکسار پیدا کرده... چرا باید قبول شکستن کنه؟
حکما و اطبا در طب سنتی میگن کیفیات اربعه با هم ممزوج میشن تا تشکیل مزاج بدن در جسم انسان...
فرض کنید برودت و حرارت، یا سرما و گرما قرار هست با هم زوج بشن...
حالت طبیعی اش اینه که سرما و گرما یه جا جمع نمیشن... یا سرما غلبه میکنه یا گرما... هر کدوم شدت پیدا کنن اون یکی رو از بین میبرن...
اما در مزاج هر انسانی سرما و گرما هر دو با هم جمع شدن و زوج هستن...
گرما در حرارت انکسار پیدا میکنه و سرما در برودتش انکسار پیدا میکنه... یعنی خودشون ، "شدتِ" خودشون رو میشکنن... لذا جمع ضدین در جسم انسان شکل میگیره...
مرد و زن در مقابل اختلافات خَلقی خودشون باید انکسار پیدا کنن تا زوجیت بینشون شکل بگیره...
این بحث کلی اش...
حالا بریم بحث جزئی بکنیم:
فرض کنیم مرد و زن قبول میکنن در مقابل اون اختلافات کلی شون انکسار پیدا کنن اما وقتی وارد برخی واقعیات و جزئیاتِ اخلاق و رفتار و روحیات همدیگه قرار میکیرن میبینن اینجا دیگه انکسار به شدت سخت میشه...
مثلا میگه من از بد قولی بدم میاد... اینم همیشه بدقولی میکنه...
یا میگه من از تنگ نظری بدم میاد ... اما این همیشه بخل و تنگ نظری داره...
اینا که دیگه ربطی به زن و مرد نداره؟
بله... اما حق متعال خواسته شخصیت و تشخصی مثل جنابعالی و بنده و هر کسی دیگه با این اخلاقیات و روحیات در جنس مخالفمون زوج بشه تا اون حقیقتی که در وجودمون داریم متولد بشه...
تا تولد اتفاق بیفته...
ما یه بافت و چینش و سرشت وجودی داریم که فقط حق متعال و اهلش از اون چینش خبر دارن...
قفل اون بافت و چینش اینطوری و با این همسر باز میشه...
اما اکثر آدما مغلوب فانتزی های ذهنی شون هستن... برای همین ظلاق ها زیاد شده...
مثلا میگه من دوست داشتم همسرم خیلی دست و دل باز باشه... اما ایشون خیلی سختگیر هستن و من واقعا تحملش رو ندارم...
اون انتزاع ذهنت هست... به معنی فلسفی اش اون شیطان هست که میگه اگر همسر دست و دلباز داشتی حتما زندگی بهتری داشتی...
نه...
خداست دارد خدایی میکند...
حق متعال رب ما هست... ما رو ربوبیت میکنن... همسری که برای ما انتخاب میکنن یقینا همونی هست که ما در مواجهه با اون همسر باید به سمت انکسار بریم تا زوجیت شکل بگیره و تا تقربی حاصل بشه...
ممکنه همسر ما با انکسار ما، در نهایت اهل مراعات هم نشه...
اگر نشد اون فرصتش رو از دست داده... واقع اینکه که انکسار یک پذیرش درونی هست به شکست... نه تحمیل بیرونی...
اون هم به هدف تقرب... نه از روی ضعف و ترس و مصلحت های دنیایی...
لذا میبینیم رهبری عزیز جایی فرموده بودن:
بله زن باید در خانه حقوق دریافت کند از همسرش... بابت تمام کارهایی که اناجام میدهد باید به اون حقوق داده شود... اما باید مراقب بود که این به صورتی نباشد که اون مودت و الفت بین زوجین از بین برود...
یعنی در زوجیت اساس بر دادن هست... نه بر گرفتن...
اگر مرد با طوع خودش حق همسرش رو داد زوجیت برقرار میشه، نه وقتی که زن به زور قانون بره بگیره... اینجا زوجیت حاصل نمیشه...
یعنی اگر انکسار بین زوجین نباشه اصلا زوجیتی برقرار نمیشه... و اصلا تقربی نیست...
همیشه به مجردها میگم:
خدا به شما اختیار و عقل داده پس تا جایی که میتونید در انتخابتون دقت کنید اما یه خبری بهتون بدم:
اگر اختیارتون رو بدید به پیامبر عزیزمون و بگیم یا رسول الله شما برای ما انتخاب کن...
ایشون که دیگه عقل کل هستن...
پیامبر هم برای ما همسر انتخاب میکرد باز وقتی وارد زندگی میشدیم شاهد اختلافاتی بودیم که جز با انکسار از سوی زوجین علاجی برای اون اختلافات وجود نداشت...
پس عاقل باشیم...
من یقین دارم این اندازه از تولدی که ازش صحبت میکنید به خاطر وجود مبارک همسرتون و به خاطر میزانی از انکسار هست که خودتون با اختیار و طوع قلبی به سمتش رفتید...
وفق دادنی که بر اساس ترس و ناچاری و ضعف باشه، قرب نمیاره...
هر شخصی میتونه در تعامل با همسرش به نیت تقرب بیشتر ، به سمت انکساری عقلانی بره...
و تاکید عمیق و جدی دارم که مرادم از انکسار، رها کردن تدبیر برای ناموزونی هایی که در همسرمون میبینیم نیست...
اما اینو هم بگم که اگر ناموزونی های همسر رو از این جهت بخوایم درست کنیم که کمی خودمون راحت تر بشیم، نتیجه معکوس میگیریم... مخصوصا کسانی که دل در گرو ولایت اهل بیت و عترت دارن...
کمی حکمی تر به زندگی مون نگاه کنیم میبینیم چه نظمی محکم و مستحکمی توسط حق متعال در زندگی هامون ساری و جاری هست...
ببخشید که خیلی پر حرفی کردم...
بهترین و مهمترین وقتم رو گذاشتم برای تایپ این حرفا... ان شا الله حرف بی راهی نزده باشم و اگر هم حرف درستی بود متوقع نشم...