دخترخاله
امشب بعد از شام، حدود ساعت ده و نیم رفتیم خونه خاله شوهرم که چند تا خونه اون ور تر توی کوچه مونه. دخترشون تا ساعت َ11 که اونجا بودیم برنگشته بود خونه. خاله می گفت نسل جدید دیگه از ما حرف شنوی نداره... هر چی میگیم ازدواج نمی کنه... دختر توی این دوره زمونه با پسر فرقی نداره... هردوشون کار می کنند و ...
واقعا یکی نیست بگه خاله، تو خودت انقدر خودت رو آک نگه داشتی و نمی دونی دور و برت چه خبره که اصلا ازت انتظار هم نمی ره دخترت رو متقاعد کنی... تو خودت دخترت 20 ساله ات رو طوری تربیت کردی که اینطوری مثل مردا کار می کنه، بعد توقع داری ازدواج کنه... حداقل اگر کتاب نمی خونید، اخبار ببینید که من واستون توضیح ندم دختر آبی کیه!
من اصلا نمی دونم چرا دخترای بابابزرگ شوهرم اینطوری اند! این از یکی از خاله ها! اونم از مادرشوهرم...
یه روز نمی دونم چی شده بود که ما خونه بابابزرگش بعد از ظهر موندیم و همه خوابیدند... کاری که هیچ وقت نمی کنیم... مادرشوهرم هم خوابیده بود. اما من خوابم نمی برد. تا اینکه بابابزرگ بیدار شد و چنان تشری به مادرشوهرم زد و با بی احترامی از خواب بلندش کرد که چی؟ که پاشو غذا بذار برای شب! من تنها کاری که ازم براومد این بود که خودم رو به خواب بزنم که غرورش جلوی من نشکنه... بی نوا!
بعدش همین مادرشوهر به من میگه: پدر خیلی واسه دختر خوب میشه! و آقام آقام از سر زبونش نمی افته.
دلم براش میسوزه که از پدرش چیزی بهش نرسیده جز اینکه اجازه نداده ادامه تحصیل بده... برای اینکه خواهراش و برادرش رو بزرگ کنه. حالا مادربزرگ در قید حیاته ها!!! فکر نکنید......
من نمی دونم از این خاندان که هیچ زنی درش به حقوقش آگاه نیست، شوهر من چطور اینقدر مراعات کننده حقوق زنان شده... البته به اونا که میرسه بازم بی رحمی می کنه. اما من اجازه نمی دم حقوقم پایمال بشه.... فقط با آگاهی و سیاست تمیز! نه کثیف :))
یکی از چیزایی که دخترای این خاندان ندارند، سر و زبون و عشوه واقعی هست. چه همراه با تعقل چه بدون تعقل و با سبکسری. هر کدومش بود من اینقدر حرص نمی خوردم. نه مادربزرگ بلد بوده و نه دختراش یاد گرفتند و نه الان نوه هاشون دغدغه ای در این رابطه دارند... بد و بدتر و بدترتر...
تازه یه چیز جدیدی هم کشف کردم. تمایل به فرزند آوری در دختران هر خانواده ای تابع میزان عشق و احترام و همکاری بین زوجین هست. یعنی الان مادربزرگ شوهرم که رابطه اش با بابابزرگ شوهرم سالهاست سرد هست و فقط مراعات هم رو می کنند، از 6 تا دخترشون، دوتاشون دو تا بچه و یکی یدونه و بقیه سه تا! همین قدر کم!
خانواده پدری خودم هم همین اند. برای همین عمه هام، به جز یکی شون، خیلی بچه دوست نداشتند و سومی هاشون ناخواسته است! اما در فامیل مادری نه! همیشه بین آقاجان و مامان زهرا یه محبت عمیق بوده که هیچ وقت فقر و سختی ها نتونسته از بین ببرش. من حدس می زنم اگر شرایط و اختلاف سنی خاله هام و شوهراشون کمتر می بود، بیشتر بچه می آوردند. مادر خودم همین الان داره به آوردن بچه از پرورشگاه و آی وی اف و ... فکر می کنه!
به هر صورت بیشتر از این حال ندارم که در مورد این تز از ماست که برماست، صفحه سیاه کنم. امیدوارم خودتون منظورم رو گرفته باشید و از همین الان فرآیند گوشت قربانی شدن رو متوقف کنید. با چند قدم موثر:
1- آگاه شدن خودتون به وسیله آگاهی دقیق از حقوقتون
2- توانمند کردن خودتون و کسب مهارت هایی در جهت تغییر شرایط به نفع خودتون. مثل سر و زبون داشتن و سیاست های تمیز زنانه و آگاهی دقیق از مسائل زندگی زناشویی و ارتباط با فامیل و اقوام
3- مردتان را عاشق خودتان کنید با خوبی هایتان.
4- کسب آگاهی در مورد چگونگی فرزند آوری. از قبل بارداری تا بعد از بارداری و به دنیا آمدن و 7 سال اول و دوم و سوم و...
5- اقدام به فرزندآوری و تربیت پسرهای gallant و دختران آگاه و بسیار خودساخته اما نه با رفتارهای مردانه!
6- دنیا را اینگونه تغییر دهید. کانون خانواده را با غذاهای گرم و خوشمزه تان حفظ کنید اما ظرف شستن را به بچه ها واگذار کنید.
سلام
وسط همه این حرفا مامانت ایول داره.
😀
خیلی خوشم اومد. خیلی کارش درسته!