دایناسور
سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۲۰ ب.ظ
عنوانِ این مطلب خیلی ربطی به محتواش نداره. همینطوری دوست داشتم عنوانش دایناسور باشه :)
راستش بد ندیدم یه سری از تجربیات خودم تو بحث دعا رو براتون بنویسم. شاید ما آدمها فکر میکنیم برای خدا خیلی سخته که دعاهای ما رو اجابت کنه و همیشه نذر ۱۴ هزااار صلوات میگیریم اما اینطور نیست. برای خدا هیچ کاری نداره به شرط اینکه از راه درست وارد بشیم...
یادمه ۱۲ سالم بود که خانوادگی حج عمره مشرّف شدیم. میگن وقتی برای اولین بار وارد مسجدالحرام میشی، سرت رو بنداز پایین و اونقدر برو جلو تا مطمئن شی سرت رو بیاری بالا کعبه رو میبینی. اما سرت رو بالا نیار و برو سجده و دعا کن. هرچی دعا کنی مستجاب میشه.
خیلی لحظه جالبی بود برای من. تو اون موقعیت همش دلت میخواد سرت رو از سجده بلند کنی و خونه خدا رو زودتر ببینی. همش عجله داری... بهت میگن دعا کن. و من دعا کردم.
برای خودم جالبه که من هیچ وقت ازدواجی نبودم. یعنی به ازدواج فکر نمیکردم... ولی تو اون سجده خیلی خوب یادمه که برای خودم شوهر و بچههای خوب خواستم. اما مطمئن نیستم یه کار و شغل پردرآمد و تحصیلات عالیه هم خواستم یا نه... ولی شوهر و بچه رو خواستم.
یه سعی صفا و مروه هم برای داییم که اونموقع مجرد بود انجام دادم و تو هر رفت یا برگشت یه سوره نباء خوندم به نیتِ متاهل شدندش که خیلی هم زود اتفاق افتاد...
بعد که برگشتیم ایران همیشه دوست داشتم با یک فردِ خاصی ازدواج کنم. پسر خوبی هم بود. اما هیچ وقت از خدا نخواستم و دعا نکردم که اون نصیبم بشه. یه حس درونی بهم میگفت که اصصصلا به صلاحم نیست.
و من ازدواج کردم و اون هنوز مجرد بود تاااا پارسال یا پیارسال که بلاخره مزدوج شد. یعنی میخوام بگم اصلا فایدهای نداشت اگر به خواستگارهام جواب منفی میدادم به هوای اون. قسمتِ ما یه چیز دیگهای بود و تازه الان به این فکر میکنم که چقدر اینطوری قشنگتره... ما هر کدوممون یه خانواده دیگه داریم و یه عالمه بچه جورواجور و ... و من الان اینطوری خوشحالم. از کجا معلوم که با اون خوشبخت میشدم؟
حتی یادمه وقتی مجرد بودم حرم امامرضا (ع) که مشرّف شده بودم دعا کردم یه پسری با فلان قیافه بیاد خواستگاریم... و اومد... اما من اصلا نپسندیدم. بعدش تصمیم گرفتم واقعبین باشم و الکی رنگ مو پوست و چشم و ... تعیین نکنم.
روی یه برگه که هنوز هم دارمش، نوشتم دوست دارم با چه کسی و چه خصوصیاتی ازدواج کنم و نوشتم برای اینکه صلاحیت ازدواج با این فرد رو پیدا کنم، خودم باید چه خصوصیاتی داشته باشم...
و الان خوب میدونم که این کار همون فرمول طلایی ازدواج هست. هر دختر یا پسری بخواهد یه ازدواج موفق داشته باشه باید اینکار رو بکنه. مثل من هم نباید به چند خط اکتفا کنه... بنویسنه... ده صفحه... بیست صفحه... بیشتر...
حالا به اون برگه که نگاه میکنم میبینم همون خصوصیاتی که خیلی مهم و واقعی بودند محقق شدند. تازه به خیلی بیشتر از اون چیزی که میخواستم رسیدم ولی بعضی از چیزها هم بودند که بهشون نرسیدم. دلیلش هم این بود که یا خودم صلاحیت داشتن فردی با اون خصوصیات رو نداشتم (مثلا نوشته بودم اهل ورزش، درحالی که اون زمان حتی نیم ساعت در روز هم ورزش نمیکردم) یا اینکه خصوصیاتِ مهم و اصیلی نبودند (مثلا نوشته بودم موهاش فلان رنگ باشه :)) )
دعا میکردم... همیشه دعا کردم. واسه شوهر دعا میکردم در حالیکه همون موقع از شوهر کردن بدم میومد.
الان دعا میکنم برای دامادهام که قطعا چندساله به دنیا اومدند... برای تربیت و جسم و جانشون...
یه مورد دیگه از اون استجابتهای خفنی که برام اتفاق افتاد همین اخیرا بود. زینب که به دنیا اومد، سریع شروع کردم به دعا کردن. واسه همه دعا کردم. مخصوصا اونایی که بچه ندارند. برای مامام و خدمه بیمارستان و مامان و بابا و هرکسی که سفارش کرده بود.
بعدش دعا کردم که زینب شبها خوب بخوابه و بذاره من بخوابم. و واقعا تا امروز که ۴ ماهشه من شب بیداری نکشیدم به خاطرش. خدا رو شکر... چون این مساله برام خیلی مهم بود و کلا خواب برای من خط قرمزه و خیلی اذیت میشم اگر شب نخوابم. البته همیشه یه چیزی هست که بچه باهاش مایه اذیت پدر و مادر بشه. مثلا امروز صبح از ساعت ۹ تا ده توی رختخواب داااااد! میکشید! گریه هم نه! داااد! انقدر بهم لگد زد تا بیدارم کرد! باورتون میشه بچه ۴ ماهه؟؟؟ اینقدر آخه هیولا؟ گودزیلا؟ دایناسور؟ داد میزد تا بلند شم و بنشونمش روی کریرش یا روی پام!!! خدایا!!! تازه بچهی من بینهایت آرومه. (البته آرومی این بچه هم فرمول داره ) ولی الحق و الانصاف فاطمهزهرا خیلی خانومتره... این زینب توی چشماش یه شیطونی خاصی هست همیشه :)
خلاصه اینکه خیلی هم مهمه که دعا از ته دل باشه... خدا خیلی نگاه میکنه. البته منتظر ما هم هست که یه تکونی به خودمون بدیم.
مثلا من الان بیشتر از اینکه دعا کنم که رتبه یکِ کنکور کارشناسی ارشد رو بیارم... واقعا دارم براش تلاش میکنم. بااااید درس بخونم... با دعا چیزی حل نمیشه.
۹۸/۰۷/۲۳
با همه اش یاد خودم افتادم.
با دو تا تفاوت که من برای رسیدنم به اون پسر دعا کردم و خب بعد مدت زمان زیادی کلا بهم ثابت شد راهمون جداست و خب اون طواف و سوره نباء رو نداشتم. :))
اون برگه ویژگی ها رو داداشتم از لای قرآن پیدا کرده بود بعد ازدواج من، اومده بود میخوند بلند بلند.
جدا تلاش مهمه. چون دیگه رسیدن به هدف بدون اون بی معنی میشه.