خاطرات تلگرافی شب چهارشنبه نحس سوری
رفتیم تا مانتوی هدیه مامان بزرگ که برایش کوچک بود را با یک سایز بزرگ تر عوض کنیم
همان جا گوشی ام خاموش شد
به خانه مامان و بابا رفتیم تا وسایل را برای اثاث کشی جمع کنیم
مستاجر جدید مقداری از وسایلش را ریخته بود توی اتاق مامان بابا
وقتی در حال خواندن زنان کوچک باشی، در این گونه مواقع احساس مارگارت سراغت می آید
چمدان ها را پر از لباس های قشنگ مامان و بابا کردم
بابا از تهران زنگ زد و گفت که قرارداد را با مستاجرش فسخ کرده
من خوشحال شدم
مستاجر کذایی از اول هم پول کافی برای معامله را نداشت و احتمالا فقط اصرارهای زنش او را به پای معامله کشانده بود
مستاجر کذایی نهایتا بر سر دادن پول بامبول در آورد با اینکه پدرم با تمام خواسته های دیگر غیر متعارف او موافقت کرد
من از اول موافق نبودم
ساعت ۱۱ رفتیم که بریم با مصطفی و رضا و فاطمه زهرا ولی از همون اول بد شانسی شروع شد
توی کوچه بن بست رویبهروی کوه، مردم از کوه سنگی بالا رفتن که آتیش روشن کنن
دویست و شش حرکت کن. مگه حرکت میکنه ما بریم
تصمیم گرفتیم بریم آیس پک بخوریم
میدون بستنی همه ی مغازه ها بسته بودند
بلوار امین آی شاد: آیس پک افتضاح پر موز
همان اول یک آیس پک تلفات دادیم و توسط فاطمهزهرا روی ترمز دستی وارونه شد
از جلوی شهرک قدس تا پردیسان ترافیک روان بود
از پردیسان تا بعد از بوستان علوی پنج دقیقه است
از پردیسان تا بعد از بوستان علوی دو ساعت در ترافیک سنگین بودیم
رضا گفت: شاید ما مشکل داریم که با کلیشههای جامعه مشکل داریم
ساعت حدود دو نیمه شب بود و هنوز در ترافیک مسخره
صفحه کلاج مان ترکید از بس نیم کلاج گرفتیم
کنار جاده خاکی
سرم را از پنجره بیرون آوردم و گذاشتم لبه در و به نیروهای ضد شورش نگاه کردم
آنها هم به من نگاه کردند و تصمیم داشتند بیایند تا ما را هم متفرق کنند
ولی ما برای رسیدن به خانه باید این جاده را میرفتیم، برعکس همه
همه رفتند، ما ماندیم
زنان کوچک هم تمام شد
نیم ساعت بعد سید اولاد پیغمبر، هم روستایی ما، آمد تا اسکورتمان کند
رسیدیم ولی دیگر نمیخوابیم
منتظریم صبح شود بعد بخوابیم
داریم فیلم سینمایی میبینیم
خواب های خوب ببینید
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.