جادوی نظم :)
گرچه این روزها وضعیتِ خانهی من تعریفی نیست اما فردا شکل امروز نیست. باید به خودم مدام یادآوری کنم که من از بچگی مرتب و منظم بودم و نظم، فاکتوری ذاتی در خونم هست. ضمنا خیلی هم کدبانو هستم! فقط کافیه بچهها یه کم بزرگتر بشن.
یادش به خیر. عید فطرِ اردیبهشت ۱۴۰۰ بود. سر لیلا باردار بودم. دورهمی عصرانه فک و فامیل بود تو پارک ولایت. بارون گرفت ولی موندیم تا قطع شد. بعد یک سری از فامیل تصمیم گرفتند برن شاه عبدالعظیم. مامان اصرار کرد که همه رو شام دعوت کن خونهتون. منم کردم. سریع رفتیم خرید کردیم و مشغول شام درست کردن شدم. مهمونها زود رسیدند چون اصلا نرفتند زیارت. وقتی رسیدند همهاش با تعجب میگفتند چقدر خونهات مرتبه! یادش به خیر، اون روزها همیشه خونهام مرتب بود. آخه یک خانهدار تماموقت بودم...
اما حالا خونهام هیچوقت جمع نمیشه. حتی دیشب که مهمون داشتم، تا دقیقه نود خونه نامرتب بود. آخرش هم ریخت و پاش اتاقها جمع نشد. آخه الان دیگه یه مامان دانشجو هستم. دیگه حتی اگر از صبح خونه باشم، بازم به خودم خیلی زحمت جمع کردن نمیدم. همین که لباسها شسته بشن و غذا داشته باشیم کافیه تا اعصابم آرام باشه...
عنوان مطلب، نام کتابی است که منظم بودن اصولی و حرفهای را یادم داد اما باز هم چارهی کار این روزهای من نمیشود. :)
گاهی وقتا تو اولویت بندی به سری چیزا واقعا از اهمیت میفتن. یادآوری اینکه اینا همه ش موقتیه خیلی خوبه.
ان شاءالله بچه ها بزرگ که شدن خودشون کلی مشارکت میکنن واسه امور خونه و غیره :)