صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

توضیح...

پنجشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۰۶ ب.ظ

من یه چیزی رو توضیح بدم، فکر کنم اصلا خوب منتقل نشده. انگار می‌خواستم از پذیرش خودم بگم ولی رفته تو فضای غر:
اول:

اینکه درس خوندنِ من، اولویت زندگیِ مادرم باشه اصلا بی‌معناست... من همچین چیزی نگفتم و چنین چیزی رو هم نمی‌خوام و حتی درس خوندن، اولویت زندگی خودمم نیست! درس می‌خونم و دانشگاه میرم چون باعث رشدم میشه و شدیدا حالم رو خوب می‌کنه.
اما اینکه درس خوندنِ دخترِ مادرم؛ یعنی من، یک چیز ارزشمند باشه، ارزش باشه، مثل مادر بودن، قابل احترام باشه، انتظار بی‌جایی نیست.
چون علم برای من معنی مدرک رو نمیده و چون خانواده‌ی من خودش این ارزش رو برام ایجاد کرده. اتفاقا اون چیزی که تا قبل از سال ۹۰ ارزشش منتقل نشده بوده، ارزش ازدواج و تشکیل خانواده و فرزنددار شدن بوده!
اما یه چیزی رو دوستان مطرح کردند و اون اینه که چرا باید مادرم به نیاز من اولویت بده در حالی که من خودم به نیاز دخترام اولویت ندادم؟!
مادرِ من ۲۷ سالش که بود:
لیسانسش رو گرفته بود و توی شهری دور از خانواده‌ش کار می‌کرد و تازه داشت ازدواج می‌کرد. بعدش هم رفت سرِ کار و ما رو گذاشت مهد کودک چون چاره‌ای نداشتن.
من الان ۲۷ سالم هست:
سه تا بچه دارم و دارم کارشناسی ارشد می‌خونم و بچه‌ها رو پدرشون نگه‌میداره و اگر مجبور بشیم گزینه بعدی مادرم و بعدش مادرش هست. چون چاره‌ای نداریم و امکانِ ما فعلا همین‌هاست.
دوم:
درس خوندن و ایجاد مقدمات تحصیلات عالیه، یه سنی داره؛ یه دورانی داره؛ شور و اشتیاق به تحصیل و ... همیشگی نیست. اصطلاحا یه تبی داره.
توانِ انسان، جسمی و روحی و روانی و تمرکز و استقامت انسان همیشگی نیست.
ضمن اینکه مثلا بعضی محدودیت‌ها مثلِ سنِ پذیرش دانشجو در رشته‌ی من وجود داره. یعنی اینکه نمی‌تونستم ادامه تحصیلم رو به تاخیر بندازم.
از همه مهم‌تر اینکه انسان‌ها با هم فرق دارند. من با مادرِ ۲۷ ساله‌ام در گرایش‌ها، نیازها و اشتیاق‌ها و استعدادها یکی نیستم. پس نه مادرم باید خودش رو با من مقایسه کنه و نه برعکس. نه من باید خودم رو دخترم مقایسه کنم و نه دخترم خودش رو با من.
سوم:
هر چیزی یه سنی داره.
ازدواج معمولا دهه سوم زندگی آدما رخ میده. (تازه مادرم من رو ۱۷ سالگی شوهر داد)
باروری زنان دهه سوم و چهارم زندگیشون امکان پذیره.
حدود سنین ۲۰ تا ۳۰ الی ۴۰ سال هم، اگر درس نخونی و استاد نبینی، از دست میره.
مادرِ من دهه سوم زندگیش رو به درس گذروند و به خودش این حق رو داد که طبق معیارهای زن سنتی رفتار نکنه. در حالی که خواهراش همه سنتی ازدواج کردند و بچه دار شدند و ادامه تحصیل ندادند، برعکسشون رفتار کرد.
من ارزش‌های زندگیم رو کنار نذاشتم و طبق ارزش‌ها سعی کردم همه چیز رو با هم جلو ببرم.
چهارم:
ما الان در چه شرایطی داریم زیست می‌کنیم؟ در چه نقطه‌ای از تاریخ هستیم؟ چه تکالیف و مسئولیت‌هایی بر دوشِ ماست؟
اگر فرزند آوری و مساله جمعیت، یک تکلیف ملی و دینی و انقلابی محسوب میشه، چه کسانی باید بارِ این مسئولیت رو به دوش بکشند؟ آیا فقط زن؟ آیا به تنهایی باید دوران بارداری و مساله زایمان و شیردهی رو مدیریت کنه؟ آیا همسرش، آیا کسانی که ادعای پیروی از امر ولایت دارند نباید در این مسیر همراهی‌ش کنند؟
پنجم:
مگه فرزند باید اولویت زندگیم باشه؟ هیچ وقت فرزندم اولویت زندگیم نبوده چون نمیشه! چون سه تا فرزند دارم و کدوم رو بذارم توی اولویت؟ اگه کسی رو بخوام تو اولویت بذارم اون همسرمه.
اون چیزی که واقعا در اولویت منه، بعد از ارزش‌های معنوی و ماموریت‌های دینی، خانواده‌م هست که اینا رو در طول هم می‌‌بینم. نه در عرضِ هم.
ششم:
بچه‌ها هرچقدر کوچکترند، مسائلشون ساده تره. همین الان اونقدر که فاطمه‌زهرا از نبودن من آسیب می‌بینه چه بسا از اون دوتای دیگه بیشتر باشه.
بنابراین ترجیحم اینه که تا زمانی‌که بچه‌هام کوچکترند، درسم تموم بشه و حتی شاغل بشم و بتونم از امکانات بیشتری که در گرو داشتن پول هست، استفاده کنم: مثل پرستار و مهد‌کودک و مدرسه خوب برای بچه‌هام.
هفتم:
وقتی منم مثل مادرم به دهه ششم زندگیم رسیدم و دخترانم به دوران فرزندآوریشون، من دیگه باید به ثبات رسیده باشم طبیعتا. نه اینکه در دورانِ آزمون خطا باشم‌. اون زمان امکان‌هایی باید ایجاد کنم برای حمایت از فرزندانم. اینکه حمایت من از فرزندانم چه شکلی داشته باشه و در چه قالبی باشه، طبیعتا از الان نمی‌تونم بگم چیه و اقتضائات زمان و مکان و سایر شرایط تعیین کننده‌های مهمی هستند. چه بسا حتی شرایطشون طوری باشه که خیلی هم نیاز به کمک من نداشته باشند چون هر کدوم‌شون حداقل دوتا خواهر دارند الحمدلله.
خب دیگه... بسه. چقدر حرف زدم :|
فقط آخرش اینو بگم که هرکس بره در زمین جنگ و مبارزه، کارش سخت میشه و من فقط با غر زدن اجرِ خودم رو ضایع می‌کنم. وگرنه مادر و پدرم و مادر‌شوهر و پدرشوهرم دارن تلاش خودشون رو می‌کنند. مسیر من انتخابِ اونا نبوده و طبعا آمادگی مواجهه با ساده‌ترین و چه بسا سخت‌ترین دردسرهاش مثل بچه‌داری رو ندارند.
ای کاش من هم قدرِ اونا رو بیشتر می‌دونستم...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۳/۰۵
صالحه

نظرات  (۶)

حرفات به نظرم توجیهی بیش نبود.همه چیز رو به طرز غریبی میپیچونی و شاخ و برگ میدی بهش.صرف اینکه میگی من بچه میارم و بقیه هم باید تو این مساله کمک کنند و نقشی توی افزایش جمعیت داشته باشن حرف گول زنکی بیشتر نیست.خودتم میدونی نقش تو به عنوان مادر چقدرررر پررنگ تره.چقدر اون بچه ها تو ساعتایی که تو نیستی چقدر ضربه میبینن.چه بخوای چه نخوای هیچ کس جای تو رو براشون نمیگیره.چه بسا آسیب هایی که میبینن و تو حتی شاید هیچ وقت متوجهشون نشی.مطمئنم خودتم تو کودکی خیلی از نبود مادرت اذیت شدی.مشکلت اینه که میخوای با یه دست هزارتا هندونه برداری که بگن فلانی سه تا بچه داره و درس میخونه و شاغله و چه و چه.راست میگی بچه دار شدن اولویتت نبود ولی جوگیر شدی و بچه دار شدی و حالا رفتی دنبال علایقتت و از این و اون انتظار بیجا داری که هی کمکت کنن و اولویت زندگیشون تو باشی.فقط اون بچه های طفلک آسیب میبینن.درس خوندن و پیشرفت بد نیست خیلیم خوبه ولی کاش بدونی مادری خیلی فداکاری های بیش از این میخواد.تربیت درست بچه خیلی ایثارگری های بیش از این میخواد.مگر اینکه فقط هدفت افزایش بی رویه ی جمعیت باشه نه تربیت یه نسل خوب.

پاسخ:
نمیدونم شما همون ناشناسِ قبلی هستی یا نه...
اما خیلی بدجور داری رای صادر می‌کنی.
اگر پدری کردن فداکاری نباشه، مادری کردن هم فداکاری نیست.
اگر پدری کردن فداکاری هست، مادری هم همونقدر فداکاری هست به نظر من. شاید فقط کمی بیشتر به خاطر بارداری و زایمان.
مادری یا پدر؟ شاید هنوز بچه‌ای... نمیدونم. توقعاتت عجیییب زیاده.

جوگیر شدی یعنی چی؟ ملاحظه‌ت رو میکنم جوابت رو نمیدم. یادت باشه.

مادر من شاغل بود. درس هم می‌خوند. من هم اذیت شدم ولی به خاطر یه سری دیگه از مسائل. مثلا اینکه استرس درسش رو به ما منتقل می‌کرد. یا مثلا من ۷ سالم بود میرسیدم خونه و مامانم هنوز نیومده بود و حتی خودم با تنها بودن مشکلی نداشتم اما باید داداشم رو آروم می‌کردم. در واقع اون بیشتر آسیب دید. 
ما هیچ وقت بچه‌هامون رو تنها نمی‌ذاریم تو خونه. فعلا که اصلا شبیه اون دورانِ مادر و پدرم نیستیم. خودشون هم دارن کمک‌مون می‌کنند. الحمدلله. دمشون هم گرم.
ضمنا الان به نظر خودم و اطرافیانم، کسی هستم که مایه افتخاره. نه اینکه آسیب دیده و الان آسیب‌زاست. بچه‌هام هم مسیر من رو میرن به احتمال زیاد. و در نهایت ما مامور به وظیفه‌ایم نه نتیجه. اینو خوب بکن تو گوشِت.

هندوانه‌هام هم به قدرِ توانم هست. حرصِ چی رو می‌خوری؟

خانواده‌ی ۵ نفره‌ی من اصلا باعث افزایش بی‌رویه جمعیت نشده. حالت خوبه؟

با قدرت ادامه بده صالحه جون. مادر اگر به فکر خودش نباشه و اگر از اطرافیانش کمک و حمایت نگیره، اصلا مادر خوبی هم نمی‌تونه باشه.

پاسخ:
ممنونم مهتاب جان. امان از تصورات پوچی که از مادری کردن تو ذهن آدماست...

سلام عزیزم

با مورد چهار و پنجت شدیدا موافقم... 

تو مطلب قبلیت هم وقتی نظرات ناشناس رو خوندم یه چیزایی به ذهنم اومد که بیام و بنویسم، ولی فرصت نشد. 

نظر من اینه که اصلا قرار نیست ما یه الگو بدیم بیرون بگیم مادر نمونه یعنی این، هر کسی ذره‌ای ازش بیرون بزنه پس حتما مادر خوبی نیست و مستحق سرزنشه! نه خیر! 

توی صالحه با درس خوندن احساس هویت می‌کنی، لذت می‌بری، احساس رضایت می‌کنی و حاضری تمام سختی‌های این مسئولیت مازاد بر مادری و همسری رو هم، تحمل کنی و جوری شرایط رو بچینی که کمترین آسیب به بچه‌هات منتقل بشه. 

مگه مادر خونه دار نداریم که به بچه اش آسیب بزنه؟! 

مگه همه مادرهای خونه دار موفق ترینن و همه مادرهای محصل یا شاغل بچه‌هاشون عقده‌ای روانی بار میان؟!! 

این چه استدلال پوچیه آخه؟! 

قرار نیست ما از زن‌ها توقع داشته باشیم همه هستی‌شون رو بصورت تمام وقت فدای بچه ها کنن و کوچکترین اسیبی هم اگه براشون پیش بیاد، همگی انگشت اتهام به سمت اون مادر بیچاره ببریم که لحظه‌ای مال خودش نبوده! 

نتیجه و عاقبت اینهمه فشار اجتماعی روی زن‌ها چی میشه؟! 

میشه بلاایی که سر خیلی از هم‌نسل‌های مادران ما پیش اومد، به سن ازدواج بچه‌هاشون که رسیدن، انقدررررر خودشون رو فدا کرده بودن، دیگه رمقی نمونده بود. بعضیا مریض و افتاده شدن، بعضیا با وابستگی یا توقعات بیش از توان درباره بچه‌هاشون، مخل ازدواجشون شدن، بعضیا عروس و داماد رو به چشم هوو دیدن که سرمایه یه عمر زندگیشون رو، تنها دلخوشی زندگیشون رو (بچه) ازشون دور کرده... 

ما گاهی حتی انقدرررر از مادرها توقع بالا داریم که اون مادر دیگه به نقش همسریش هم نمی‌تونه برسه! 

خب این چه جور فرهنگیه؟! چه جور عدالتیه؟! 

با این الگویی که از مادر ساختیم، کی دیگه جرئت می‌کنه مادر باشه؟! 

 

نه خیر! 

قرار نیست ما همه بهترین الگوهای عالم رپ در خودمون جمع کنیم، قراره ما با توان و ظرفیت محدود خودمون، مادری کنیم. 

خدا هم همینقدر از ما انتظار داره...

یکی مثل صالحه روحش نیازمند درس خوندنه و همون درس خوندنه میشه سوپاپ اطمینانش برای آروم بودن، برای انرژی گرفتن و اون انرزیه، برمیگرده به سایر نقش های مهم زندگیش، یکی هم نه، انتخابش اینه که فقط و فقط تو خونه باشه و مثلا فلان فعالیت هنری رو بکنه، یکی دیگه اصلا همون هنر رو هم نمیرسه، هر از گاهی میره برا خودش ورزش، میره تفریح،

هیچکس حق نداره از بیرون قضاوت کنه، برچسب مادر خوب و مادر بد بزنه. هیچکدوم اینها رو نمیشه گفت فضیلت بر دیگری دارن یا ندارن، نه درس خوندن صالحه در کنار مادریش به خودی خود ارزشه، نه خونه داری شبانه روزی به خودی خود ارزشه.  نه حتی شاغل بودن مادرها گناه کبیره است و نه مادرهای خونه دار حتما مادرهای خوبی ان... مادر خونه داری که روزی صد بار به بچه‌هاش بگه من بخاطر شماها از همه چیزم گذشتم، همون بهتر که روزی ۸ ساعت بره بیرون خسته و کوفته برگرده، ولی اون ۴ ساعتی که برای بچه‌هاش صرف می‌کنه از ته دلش باشه، حس سربار بودن و شرمندگی و مزاحم بودن به بچه‌هاش نده. 

بابا دست از سر مادرها بردارین! 

من نمیگم هیچ الگویی نداشته باشیم، قائل به نسبیت گرایی هم نیستم که بگم هر کی هر چی فکر می‌کنه درسته، همون درسته و هیچ قانونی نداریم که بخواد به ما سر و سامون بده، نه، ولی دیگه این همه مطلق گرایی و صفر و صدی بودن، دون شأن یه مسلمونه. 

خدا با اونهمه عظمتش، با اونهمه حقی که به گردن بنده‌هاش داره و اونهمه اهمیتی که به مقام مادری داده، همچین تصورات کاریکاتوری ای از وظایف یه مادر نداره، که ما آدم ها، بویژه ما مذهبی ها، بر گردن مادرها، بار کردیم... ! 

#

پدرها توی این اوضاع اقتصادی زحمت زیادی برای فرزندهاشون می‌کشن، فشار روانی زیادی رو تحمل میکنن، ولی اینها اصلا و ابدا دلیل نمیشه که تمام بار فرزندپروری رو روی دوش نحیف مادری بندازیم که مولاعلی فرمودن گل بهاریه، نه قهرمان! 

 یکی از معاتی قهرمان در لغت، سرخدمتکاره‌ یعنی یکی که ازش حساب بکشن درباره اعمال زیردستها، یعنی دقیقا کاری که جامعه  ما برای مادرها میکنه: این لباس رو کجا گذاشتی؟ چرا بچه ات لاغره؟ چرا غذا دیر شده؟  چرا بچه هات باهم دعوا میکنن؟ چرا شوهرت کلافه بود؟ چرا پاک کن بچه اینجا افتاده؟ چرا روز روشنه، شب تاریکه؟ 😑

درست مثل یه سرخدمتکار، یه کارگزار، که باید پاسخگوی اعمال همه افراد باشه، پاسخگوی کارهایی که وظیفه اش نیست اصلا

 

 

 

 

 

پاسخ:
سلام مروه جان. ممنونم ازت که توضیح دادی و واقعا درسته.. یه تصور غلطی توی ذهن ها هست در مورد مادری کردن که حتی با تصویر واقعی مادربزرگ من هم همخوانی نداره.. یعنی یک تصویر واقعی بر مبنای یک عینیت نیست.
این زاییده نگاه غلط به فرزند پروری هست. فکر کردیم باید بشینیم بالای سر بچه و چهارچشمی مراقبش باشیم تا بزرگ بشه در حالی که اینطور نیست. من و هر والد دیگری فقط باغبان هستیم. به دانه آب میدیم و مراقبت میکنیم محیط مناسبی ایجاد کنیم که گیاهمون رشد کنه و استعداد منحصر به فرد خودش رو بالفعل کنه.
من فکر می کنم درس خواندن من و دانشگاه رفتن من جزئی از این فضای مناسب تربیتی هست. یعنی فرزندم میبینه و حال خوب من باعث میشه به این سمت سوق پیدا کنه در آینده.

و اون بخش آخر حرفت که گفتی الامراه ریحانه.. آخ که چقدر حرف دله. مثلا من باید بچه رو ببرم حموم. بعد بچه توی حموم به خاطر شامپو زدن به سرش گریه می کنه. جالبه که من باید جواب پس بدم به همسرم که چرا بچه گریه می کنه و جیغ میزنه. انقدر به خاطر این مساله من دارم فشار روانی تحمل می کنم که خدا می دونه. الان 6 سال آزگاره... 
مادری فرسوده نمی کنه آدم رو؟

چرا یه کسی که مادر شد دیگه فقط باید دیگران رو انتخاب کنه؟ همسرش و فرزندش رو اولویت بده به خودش؟ خودش آدم نیست؟
۰۶ خرداد ۰۱ ، ۰۵:۳۰ پیـــچـ ـک

سلام 

صالحه جان واقعا با درس خوندن حالت بهتره؟

درس خوندن رو می‌خوای یا امتیازات بعد از اون رو؟

راستی تا جایی که من می‌دونم تو به ازای هر بچه که بیاری، دو سال به سن استخدامت اضافه میشه و البته هر مدرکی هم که بگیری پنج سال به سن استخدامت اضافه می‌کنه. هنوزم که حتی به سی سال نرسیدی. عجله‌ی چی رو داری؟ عقب نیستی که...

 

پاسخ:
سلام پیچک جان
الان که به این سوال بازم دارم فکر می کنم میبینم هر دو دارن با هم اتفاق می افتند. هم درس می خونم و حالم خوبه. هم امتیازاتش رو میخوام. همه رو با هم.
البته من تلاشی نکردم که رقابت کنم که از بقیه عقب نیافتم. درخواست مرخصی هم دادم ولی قبول نشد. ولی کلا زودتر بهتر... 

بنظرم اینا ک هی سعی دارن با گفتن تو باید فداکاری کنی چون مادری 

چون مادرت از خود گذشتگی کرده و فلان

ابتدایی ترین استدلال رو هم ندارن!

مادر خوب مادریه ک سالمه،جسمی و روانی... حالا اگر با درس خوندن و کار کردن و اینا حال شما خوبه. چرا باید بچه اسیب ببینه؟!

البته ک در نبود والد یک پرستار واحد کاربلد خیلی کمک کننده است.

 

این انتظار طبیعیه ک درس خوندن شما محترم باشه مثل مادر بودن.اما بنظرم منطقی نمیاد ک بقیه رو مسئول انتخاب هامون کنیم.(مورد چهارم)ولو اینک ادعای ولایت مداری داشته باشن.

البته ک من نمیدونم شما قبل از بچه دار شدن ایا درمورد اینک از مادرتون تو بچه داری قراره کمک بگیرید گفتگویی داشتید یا ن؟

ایا وعده ای داده شده؟ ک الان انتظارش باشه؟

(مثلا مامان من خیلی دوس داره نوه دار بشه،ولی همیشه میگه من مسئولیت بچه هاتونو قبول نمیکنما،شما رو بزرگ کردم بسه😂)

 

بهرحال هیچ کدوم از ما نمیتونیم حقیقتا شرایط شما رو قضاوت کنیم.

فقط میتونم بگم 

شما داری کار بزرگی انجام میدی، شاید چالشت بیشتر باشه، شاید الان خسته بشی زیاد ولی اخرش ،چند سال دیگ به خودت افتخار میکنی:)

از خدا برات قوت میخوام❤️

 

پاسخ:

سلام.

آره واقعا.. نمیدونم با این سطح منطق چطور دارند زندگی خودشون رو اداره می کنند!

من قبلا گفتم. مادرم از خود گذشتگی بیجا نکرده برام. به فرض که می کرد هم من نباید ازش رفتار غلط رو الگو بگیرم.

بچه ها هم واقعا چرا باید آسیب ببینند وقتی پیش پدرشون هستند و پیش مادربزرگ هاشون. آسیب تربیتی خیلی مهم تر از آسیب اینه که حالا بچه پوشکش عوض نشه. و آسیبی که به روح و روان من وارد میشه در صورتی که بخوام با خط کش این حضرات رفتار کنم، اصلا قابل قیاس نیست با آسیب های دیگه. تازه من معتقدم هیچ چیزی نیست که قابل جبران نباشه به شرطی که من سرپا باشم. من حالم خوب باشه. نه اینکه افسرده بشم و چند سال آینده بخوام دوا دکتر کنم.

بقیه مسئول انتخاب من نبودند ولی وعده هاشون مبنی بر حمایت دلگرمم کرد به انتخاب.

و اینکه... بله. مادرم همیشه می گفت و میگه که کمکم می کنه و براش خیلی مهمه که کمکم کنه و انصافا خیلی پای کاره.

مساله من و مامانم دقیقا این چیزی نیست که شما فکر می کنید و ممنونم و خوشحالم که میدونید نمیشه رای صادر کرد. چون منم خیلی عیب و ایراد دارم.

در جواب کامنت پیچیک در پست وقتی من دانشگاهم و همسر نیست خیلی بهتر توضیح دادم اینو.

 

خوندن کامنت هایی نظیر کامنت شما منو امیدوار میکنه که بنویسم. نه به خاطر اینکه تحسینم می کنید. به خاطر اینکه می خونید و منطقِ پشت رفتارم رو دریافت می کنید. نه اینکه صرفا بخواهید ظاهری الگو بگیرید یا اینکه مثل بعضی کامنت های ناشناس تخریب...

بازم ممنونم از دعای قشنگت و قوت قلبی که بهم میدی :-*

عجیبه که میگی ازدواج معمولا تو دهه سوم زندگی رخ میده! اگر برات مهمه که بر مبنای دین صحبت کنی که دهه سوم وقت مناسب نیست!

پاسخ:
بر مبنای واقعیت نوشتم. نوشتم رخ میده... ننوشتم کی باید باشد!
احتمالا در اذهان متوهم شما وقت مناسب ازدواج یا دهه اول زندگی یا دهه هشتم!!!

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">