اینوتکس، استارتآپ، پایان نامه، استادِ جان و خانم دکتر
😂😂😂
یعنی من چی گفتم! 😂
من گفتم اینستکس! 🤣 یعنی جا داره تا آخر عمر این سوتی یادم بیاد و بخندم.
نمایشگاه اینوتکس رفتیم. 🙂
و
اونجا ایدهی استارتاپم به ذهنم اومد.😌
بعله. استارتاپَممممم (میمش رو مثل ابوذر روحی بکشید🤢🤣)
فعلا توضیح بیشتری نمیدم چون پروژه بلند مدتم محسوب میشه و خیلی برام مهمه.😎
هفته قبل ایمیل دادم به "استادِ جان" (دیگه به این استادم از این به بعد میگم استادِ جان) جواب ندادند تا دیشب که بهم تلفن زدند اما گوشی پیشم نبود و متوجه نشدم. امروز پیام دادم و ایشون بهم زنگ زدند تا در مورد پایاننامهم صحبت کنند.
بیان مسالهای که فرستادم که خیلی خوب نبود ولی موضوع جالبی هست و حدسم اینه که استاد هم خوششون اومده اما در عین حال روش ورود به مطلب خیلی مهمه و استاد راهنما کی باشه خیلی مهمه و کار ممکنه با یک استاد یه چیز دربیاد با یک استاد دیگه چیز دیگری...
مکالمه با استادِ جان اصلا شبیه صحبت با بقیه اساتید نیست. استادِ جان آنچه نادیدنیاست، آن بیند. کافیه یک جمله بگی و استاد زیر و بمِ شخصیت و نیت و ... تو رو بشناسند. در عین جدیت، پدرانه معلمی میکنند. دروغه اگر بگم عاشقشون نشدم.
استادِ جان میخواستند ارزیابی کنند که من چقدر مطمئنم از بابت انتخاب ایشون. و مطمئن بشن که پایاننامهم برام مهمه و بنا دارم کار رو جدی بگیرم.
آخه استادِ جان، استادِ سختگیری هستند.😌
و عجیب مهرِ استادِ جان و خانم دکتر (که قراره استاد مشاورم باشند) به دلم افتاده... میدونم که قراره کلی یاد بگیرم و چه بسا بهترین روزهای عمرم رو بگذرونم.🥰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.