امروز حوالی دانشگاه تهران چه گذشت؟
به نامِ زن زندگی آزادی :)
بلاخره روزهای اسارتِ من در خانه تمام شد. تابستانِ بیمزه ما با شستن فرش و موکتها و عوض شدن حال و هوای خانه و یک دوره سخت بیماری که سوغاتِ سفرِ اربعین همسر بود، تمام شد. از اون روزها فقط این یک جمله رو نوشتم ولی شاید اگر حال داشتم در اون ایام، چندین پست حرف داشتم در موردش.
هفته قبل کلاسها از روز دوشنبه شروع شد و رفتم دانشگاه و با هماهنگی با اساتید کلاسهای اون روز رو به شنبه و یکشنبه انتقال دادیم.
نمیدونم این روزهام چطور میگذره. فاطمهزهرا کلاس اولی شده و زینب که به شدت به فاطمهزهرا وابستهست دوری خواهرش به شدت براش سخته. لیلا هم خیلی انعطافپذیره و از اربعین راه افتاده و همش شیرینکاری میکنه و خیلی هم برای استقلالش گریه میکنه و ما رو به زحمت میاندازه چون واقعا حال نداریم پشت سرش بریم و مراقبش باشیم یا کثیفکاری غذاخوردنش رو جمع کنیم اما اون اصرار داره که مثل خواهرانِ بزرگترش بزرگ بشه.
امروز اولین روزی بود که از ساعت ۸ تا ۴ بعد از ظهر رفتم دانشگاه. شب قبل بنا داشتیم بریم خونه و زود بخوابیم اما همسر یهو یادش اومد که باید یک کار خیلی مهم رو پیگیری کنه. مامان و بابا داشتند از بروجرد میرسیدند تهران و ما هم بعد از مدتها از صبح رفته بودیم جاده چالوس برای تفریح. ساعت ۴ که برگشتیم خونه سریع لباس عوض کردیم و رفتیم تولد دوست فاطمهزهرا، بعدش هم خسته و کوفته رفتیم خونه ماماناینا که ببینیم مهدی چیکار میکنه که این ماجرای کار همسر مطرح شد و بنا شد شب رو همونجا بمونیم. برای همین من با ماشین رفتم خونه و یه عالمه وسایلی که برای فردا لازم داشتیم با خودم آوردم و کمرم هم دونصف شد.
و در نهایت این افتخار رو داشتم که روز ۹ مهر رو در مرکز شهر باشم و وقایع رو با چشم خودم ببینم :/
بچههای دانشجو انگار از ظهر داخل محوطه اصلی دانشگاه تحصن کرده بودند و ما که دانشکدهمون در کوچههای نزدیک دانشگاه بود، حتی با کارت دانشجویی توی محوطه راه نمیدادند. تقریبا هر ۴ در اصلی بسته بودند. رفتم کافه خیابون پورسینا یه لازانیا سفارش دادم که از گرسنگی هلاک نشم و نشستم توی محوطه حیاط کافه. ساعت ۱۲ و نیم اینا بود که نیروهای ویژه با موتورهای پر سر و صدا رسیدند و انگار از خیلی قبلتر اون اطراف بودند. چهرهها توی اون ساعت کمی گرفته از ترافیک و گیج از تغییر برنامه کلاسها بود اما خیلی ناراحت به نظر نمیرسیدند اما عصر که کلاسم ساعت ۴ تموم شد.... چهرهها اکثرا ناراحت بودند. تو خیابون میرزای شیرازی که ازش رد شدم سطل آشغال آتش زده بودند و تجمع در چهارراهها و بخش زیادی از پیادهروها دیده میشد و گاز اشکآور هم نتونسته بود خیلی پراکندهشون کنه و احتمالا بخش زیادی از ناراحتیشون به خاطر گاز اشکآور بود. ترافیک ماشینها در خیابانهای منتهی به خیابان انقلاب هم شدید بود و چهارراه ولیعصر بیشتر از تعداد آدمها، پلیس ویژه و نیروهای انتظامی و پلیس راهنمایی رانندگی بود که ترافیک رو مدیریت کنه. بخشی از مردم تماشاچی بودند و بخشی از جوانها واقعا خودشون رو آماده میکردند برای همراهی با جو. اما تعداد کسانی که عمل میکردند واقعا تک و توک بود. تعداد کسانی که شعار میدادند یا به جز کشف حجاب کار خاصی میکردند!!!؟؟؟ اصلا نبود. درواقع هنر خاصی نمیخواد در مترو کشف حجاب کنی. هنر میخواد که بری روبروی دانشگاه یا وسط چهارراه این اعتراض رو انجام بدی که با وجود پلیسها خبری نبود. بهترین اعتراض همون تحصن در دانشگاه بود که با صبر عوامل دانشگاه کم کم جمع شده بود اما عجیب بود که باز هم توی کوچهها عده زیادی میدویدند و انگار فرار میکردند و به ناامنی دامن میزدند. کلا اون روز خیلیهایی که دور و اطراف دانشگاه اومدهبودند از ظاهرشون مشخص بود که دانشجو نیستند.
الان البته در صدد ارائه تحلیلم در مورد وقایع نیستم. فقط از مشاهداتم میگم. امروز روز خوبی برای من و خیلیهای دیگه نبود. اسنپ که گیرم نمیاومد و مجبور شدم از دانشگاه تا چهارراه ولیعصر رو پیاده برم. طبیعتا به خاطر چادری بودن ممکن بود خشم عدهای دامنگیرم بشه. حتی استادِ کلاس عصر بهم هشدار داده بود که مراقب باشم. البته من با تیپ خاص خودم که اونروز چادر عربی و شلوار گپ پارچهای و یه شومیز بلند لی و روسری گلگلی آبی سرم بود خیلی شبیه حزباللهیهای تیر نبودم. ولی احتیاط کردم و تمام مسیری که میتونستم رو توی خیابون در مسیر مخالف ماشینها دویدم و جایی که پیادهرو باید میرفتم هم کمی دویدم. نفسم هم به خاطر گاز اشکآور رفت ولی درعوض زود به مترو رسیدم و نجات پیدا کردم. توی مترو مشخص بود بعضیها چقدر ناراحتند. چقدر خستهاند.
دختری که کنارم ایستاده بود، از شدت ناراحتی به یکنقطه خیره شده بود.
نمیدونم. بعید میدونم خیلی این وضعیت مطلوب مردم باشه. طبیعتا انقلاب کردن در حال حاضر تنها گزینه برای تغییر حکومت از شکل دینی به شکل سکولار هست و در غیر این صورت اگر مطالبه مردم کشور غیردینی نباشه، چرا این همه هزینه؟ اصلاحات کار رو راه میاندازه!
اما بیتفاوت شدن حکومت نسبت به مساله حجاب که یک حکم دینی هست هم طبیعتا نمیتونه در برنامه اصلاحات جایی داشته باشه چون بیتفاوتی و یکسانی امر دینی و غیر دینی جزئی از ماهیت یک حکومت سکولار به شمار میره.
برای منی که مطالعات انقلاب اسلامی و مسائل سیاسی و اجتماعی داره تبدیل به تخصصم میشه؛ خیلی حرف برای زدن هست اما فعلا تا همینجا رو داشته باشید. بعدا بیشتر مینویسم...
سلام عزیزم
خداقوت
چه خوب که نوشتی
منتظرم بخونم