صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

وقتی تغییر آغاز می‌شود.

شنبه, ۱۷ دی ۱۴۰۱، ۰۶:۴۰ ق.ظ

گرچه شما نپرسیدید اما ممکنه این سوال پیش بیاد که چطور رزق معنوی سفر کرمان برای زیارت حاج قاسم بیشتر از رزق معنوی سفر مشهد بوده؟
جواب من اینه که مگر روایت نداریم هرکس امام رضا (ع) رو عارفاً بحقّه زیارت کنه، بهشت برش واجب میشه؟ آیا ما عارف بحق امام رضا (ع) هستیم؟ اما شاید امروز شناخت حاج قاسم برای ما خیلی ساده و دم‌دستی‌تر هست. ما حالات روحی حاج قاسم رو دیدیم، سخنان حماسی و نامه‌های عارفانه‌اش به فرزندش رو خوندیم، ما وصیت‌نامه او رو شنیدیم و خوندیم... پس بیشتر می‌شناسیمش پس بیشتر دوست داریم شبیه‌ش بشیم. حالا می‌خوام یه ذره از اون رزق معنوی بگم:


پنج‌شنبه که رسیدیم تهران و رفتیم خونه مامانم. همه‌مون خسته بودیم از بی‌خوابی و بدخوابی قطار، مخصوصا من، با یک بچه تا صبح روی یک تخت خوابیدن... اما بچه‌ها رو بردم حمام.
توی حمام یکی از دخترا هی داد می‌زد و از گرمای آب ابراز ناراحتی می‌کرد. بهش گفتم: "انقدر این آب گرم رو ناشکری کردی که الان خونه‌مون آب گرم نداره!" به فکر فرو رفت.
از حموم کردن بچه‌ها که فارغ شدم، روی مبل نشستم، کمردرد داشتم، توی دلم گفتم:" اَه، بابا پدرم دراومد سه تا بچه رو میبرم حموم! کمرم داره دونصف میشه..." بعد یک آن دیدم چقدر ناشکرم. به خودم گفتم: "الحمدلله که سه تا بچه دارم که حموم بردنشون من رو خسته می‌کنه! اگر از این خسته نمیشدم، از چی می‌خواستم خسته شم؟ ^_^ "
اون روز خونه مامان، خیلی چیزها رو تا شب که همسرم اومد، دوام آوردم. سعی کردم انرژیم نیافته. سعی کردم حال کسی رو بد نه، به جاش خوب بکنم.
بعد از اینکه برگشتیم خونه، یه اتفاقی برای همسر افتاد، برای اولین بار در زندگیش! و در واقع، خطرِ یک بلا، یک امتحان سخت از سر خانواده‌مون کم شد. من فکر می‌کنم به خاطرِ روزِ خوب من و همسر بود. به خاطر تلاشی که کردم برای پاک کردن قلبم و این جایزه من بود. به همسر که گفتم، تایید کرد. ما هردوتامون میدونیم که خیلی بیشتر از چیزی که همه آدما در مورد زندگی مشترک فکر میکنند، سرنوشتمون به هم گره خورده. ما، یعنی من و مصطفی، سرشت‌مون در هم عجین شده. آرزوها و هدف‌هامون و طلب‌هامون، خیلی شبیه هم شده. ما توی یک مسیریم اما با وظایف مختلف.
از شب ۱۳ دی به بعد خیلی آرام شدم. همون چیزهایی که تنهایی‌هام رو می‌خراشید و آزارم میداد و قبلا فقط گاهی بهشون افتخار می‌کردم، الان تماماً مایه افتخارم شده.
۱۴ دی بود و رفته بودیم باغ شازده، همسر عاشق‌تر از همیشه بود. لطیف‌تر از همیشه شده بود. باورم نمیشد انقدر ذوق داشت. چند وقت پیش بهم گفته بود که احساس می‌کنه از وقتی اومدیم تهران، توجهش بهم کم شده. انگار دیگه تصمیم به جبران کردنش رو داشت عملیاتی می‌کرد! هرچند معلوم نیست کدوم یک از ما زودتر تصمیم گرفته جبران کنه! من که خیلی باید جبران کنم!
اون روز با خودم گفتم، دیگه داره کم کم وقتت آزاد میشه. بچه‌ت رو که از شیر بگیری، سحرها، بین الطلوعین‌ها، صبح‌هات آزاد میشه. دلم می‌خواد هر روز صبح ذاریاتم رو بخونم. دوباره تعقیبات همه‌ی نمازهام رو بگم. گاهی دعای کمیل و توسل و ندبه بخونم. هر روز صبح ناهار رو بار بذارم و همیشه خونه مرتب باشه. صبحانه دور هم بخوریم‌. ورزش کنم، کتاب بخونم و کتاب بخونم. دلم می‌خواد برای بازی با بچه‌ها وقت بذارم. دلم می‌خواد همسر که از در میاد، با لبخند به استقبالش برم...

موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۱/۱۰/۱۷
نـــرگــــس

نظرات  (۹)

۱۷ دی ۰۱ ، ۰۶:۵۹ زهرا یگانه

سلام. 

چقدر خوب شد که این دو پست آخر رو خوندم و چقدر بهش نیاز داشتم. 

لوکیشن فعلی: حرم امام رضا (ع)، نایب الزیاره هستم از طرفتون. 

پاسخ:
سلام زهرا خانم. ممنونم ازت. خیلی حالم خوب شد :) بوس به صورتت.
از طرف من یک سلام بده به آقا و بگو صالحه میگه دلتنگم و دیدارم آرزوست.
۱۷ دی ۰۱ ، ۰۹:۴۸ میرزا مهدی

آخیـــش!

پاسخ:
از چه جهت؟ :)

رفته بودن پیش پیغمبر

گفتن وقتی با شما هستیم خیلی حال معنوی مون خوبه... خیلی خوب نگاه میکنیم...

اما وقتی از شما دور میشیم و مشغول زندگیمون... دوباره مثل قبل میشیم..

فرمودن اگر بتونید حالی که پیش من براتون ایجاد میشه رو حفظ کنید ملکوت عالم براتون مکشوف میشه...

 

در مورد خستگی هم نکته خوبی گفتید... انگیزه پیدا کردم مطلب آخرم رو تکمیل کنم... 

پاسخ:
من به این نتیجه رسیدم مثل حاج قاسم از خدا بخواهیم که حال‌مون رو دائمی کنه، کار راحت تر میشه :)

حالمون دائمی میشه...

فقط باید بخوایم...

این مطلبتون خیلی خوب بود

پاسخ:
ممنونم. ان شاءالله که هر روزمون بهتر از دیروز بشه.
۱۷ دی ۰۱ ، ۱۴:۳۱ متانویا ...

خوشحالم برات امیدوارم حال خوب خودت و همسرت دائمی باشه و غمای بزرگ ازتون همیشه دور باشن خیلی دور (غمای کوچک بخواهیم نخواهیم پیش میان نمکای زندگین اصلا!)

پاسخ:
ممنونم نیوشا جان. هرچند من سعی میکنم غم‌ها و غصه‌هام رو برطرف کنم، حتی کوچیک‌ها رو ولی به نظرم یه سری چیزا ناگزیزه. آرزوم اینه که ناگزیرها رو بپذیریم و بگیم الهی رضاً برضاک و تسلیما لامرک
۱۸ دی ۰۱ ، ۰۲:۴۷ پلڪــــ شیشـہ اے

واقعااین دید کلی داشتن نسبت به زندگی خیلی ارزشمنده. گیر افتادن توی جزئیات خیلی آدم و فرسوده میکنه.

یاد چند روز پیش افتادم که به خاطر یه اشتباه مجبور شدم تا مطب دکترم با حال بد پیاده برم. شدیدا از دست همسرم شاکی بودم که چرا اسنپ و نگرفت ن و فلان. یهو یاد اون روزایی افتاده بودم که توی بارداری دلم خون بود از اینکه وای خدایا بعد زاییدن چه کنم با این ضعف و ناتوانی بسیار شدید و افتادن در بستر. شرایطی که حتی قدرت یک دقیقه ایستادن روی پاهامم نداشتم. چه برسه به راه رفتن. اما دیدم الان من دوباره کلی راه اومدم با پاهای خودم و دو سال از اون حال بد میگذره ولی الحمدلله از فضل خدا من خودم کارامو میکنم و روپای خودمم

پاسخ:
یقین داشته باش به مرور قوی و قوی‌تر میشی. الان فکر می‌کنی فقط یه دونه بچه در توانت بوده، اما ممکنه دو سال دیگه نظرت عوض بشه و ....
وقتی مجرد بودم، من رو هرکس میدید میگفت این چطوری جون داره که ازدواج کنه فقط!!!! بعدا دیدن من ازدواج کردم، یکی نه، دوتا نه، سه تا بچه هم آوردم و برای همین شایعه البته نه چندان کذبی بین فامیل پخش شده که مامانم بچه‌هام رو بزرگ کرده ولی در واقع اینو نمی‌تونن انکار کنند که خودم به دنیا آوردمشون:))))
ضمن اینکه هنوزم قیافه و قد و قواره‌ام همونه که مجرد بودم و همین عجیب ترش هم میکنه :)))) 
احتمالا بچه‌هام رو دادم توی دستگاه‌های خاص و فوق پیشرفته‌ای پرورش دادم و بعد از ۹ ماه بهم تحویل دادن :)))
۲۲ دی ۰۱ ، ۰۰:۳۳ پلڪــــ شیشـہ اے

:)) صالحه دختر. چه قدر خندیدم. 

فعلا شرایط جسمی بدی دارم. بعضی روزا برای امورات اولیه خودمم کمک نیاز دارم. چه برسه به بچه. خدا به همه مون کمک کنه. 

ان شاءالله توانش رو بهمون بده. به شخصه عاشق بچه ام. فقط یاد بارداری ٩ ماه استراحتم خونه بابا که میافتم عوقم میگیره از باردار شدن و متعلقاتش. همه خانواده یاری کنند تا زهرا بچه داری کنه. :)) آخ آخ تا لحظه دنیا اومدن بچه تهوع داشتم. فشار ٥-٦ دائمی. لحظات قبل زایمان با فشار ١٠ در اوج بودم. :)) خطر سقط، خطر زایمان زودرس. یکعالمه استرس کوفتی. دوری هشت ماهه از همسر 

پاسخ:
ای وای... هنوزم؟ من یه دوستی دارم همینطوری مثل تو، تو بارداریش آب هم می‌خورد بالا می‌آورد. خیلی شرایطش بد بود. با فاصله زیاد بعدیش رو آورد ولی واقعا برای همین دوتا خیلی جهاد کرد. خیلی خوشحال باش که دردانه‌ات دختره‌. ان شاءالله که نور چشمت بشه.
۲۲ دی ۰۱ ، ۰۰:۳۶ پلڪــــ شیشـہ اے

الحمدلله. ان شاءالله هر چندتایی که دلتون میخواد و خدا بهتون بده. 

دمت گرم. 

:)) فامیل های کنجکاو ... 

ان شاءالله روز به روز خدا توان مضاعف بهتون عنایت کنه.

جدا بچه داری بدون کمک نمیشه. شما که ضربدر سه :))

پاسخ:
کنجکاو نیستن اصلا. واسه خودشون می‌بافن :)))
واقعا اونایی که کمکی ندارن ماشاءالله بهشون. کار فوق العاده سختیه.
۲۲ دی ۰۱ ، ۱۷:۴۱ پلڪــــ شیشـہ اے

عزیزم. ممنونم. آره یه مشکل جسمی کهنه دارم که فقط باهام جلو میاد و حل نمیشه. یه وقتایی از پا میندازتم.

اون که صد البته. دلم صدتا دختر میخواد.

قربون شکل ماهش، فدای شیرین زبونیاش. الحمدلله از نعمت وجودش

خدا سه تا فرشته کوچولوت رو حفظ کنه

پاسخ:
خدا بهت سلامتی بده و به واسطه صبوری ات اجر. توی پست خانم دزیره حرف از کتاب شد. حتما اون کتاب من میترا نیستم رو بخون. طلبت رو از خدا زیاد کن. حتما خیر و صلاح تو رو در این شرایط دیده. از بقیه فرصت هات استفاده کن :)
ممنونم عزیزم. خدا گل دختر تو رو هم برات نگهداره و ذریه ات رو برات ذخیره دنیا و آخرتت کنه.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">