اکسیرِ من تویی
زندگی بدون چالش کم از مردگی نداره.
زندگی بدون داشتن رویا هم تلخه و انسان رو تلخ میکنه.
دارم سعی میکنم با یک روش جدید، با سختیها مبارزه کنم و رویاهای جدیدم رو پیدا کنم.
هر چه تلاش کردم نتونستم از پس تنهاییها و غمها و دردها و زخمهام بربیام.
تنهایی نمیشد. فکر کردم باید با همسرم اونها رو حل کنم اما او خودش، تنهاییها و غمها و دردها و زخمهای خودش رو داشت.
و ما هر دو ناتوان.
یادتون هست داشتم ظرف میشستم و گفتم: "وای... فهمیدم!" فهمیدم که با سررسید جیبی کوچکم چه کار کنم...
عیدی من همین هست که براتون این رو تعریف کنم...
میخواستم از سال جدید سررسید رو افتتاح کنم اما نتونستم. یک شب که خیلی دلم گرفته بود و کلافه بودم، صفحه اولش رو باز کردم و نوشتم:
بسم الله الرحمن الرحیم
انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم
ما در رسیدگی به شما کوتاهی نمیکنیم و یاد شما را فراموش نمیکنیم.
صفحه بعدش هم چند جملهای برای امام زمان نوشتم. از اون لحظه به بعد آرام شدم. گاهی آخر شبها که همه خوابیده بودند، میرفتم دفترچهام رو باز میکردم و اون چند جمله رو میخوندم و آرامش میگرفتم.
حتی لحظات سختتری پیش اومد که اگر این باور رو نداشتم که حضرت میبینه و میتونم برم براشون چند خطی بنویسم، تهی میشدم و پژمرده، میمردم.
اما حالا انگار به بینهایت وصل شدم. دیگر اکسیر دارم...
خدا قوت.
زندگی مؤمنانه حتی سختیهاش هم شیرینه.
شادی وصالتون مضاعف ان شاءالله...