نمیدونم چند نفر از شما با دیدنِ برگه برنامهریزیِ دوهفتهی آخر اسفندِ من به فکرِ برنامهریزی افتادید. نمیدونم چند نفر از شما کتاب اثرمرکب دارن هاردی رو خوندید. اصلا نمیدونم چند نفر از شما اهدافِ ماهانه و سالانه و بلندمدتِ خودشون رو مکتوب کردند.
راستش هیچ چیزی من رو به برنامهریزی منسجم ترغیب نکرد الّا بررسیِ سیبلهای کلاس تیراندازی در سه ماه آذر و دی و بهمن.
عجیبه که این اتفاق برای من با خوندنِ کتاب اثر مرکب که از فروردین ۹۸ خریدم و خوندم نیافتاد. با گوش دادن به فایلهای نظمِ خانم پ نیافتاد... اونا مقدمهچینی کردند ولی اون اتفاق و تلنگر و تحول رو سیبلها رقم زدند. الان هم میدونم این اتفاق هم برای شما تا زمانش نرسه نمیافته ولی طالبش باشید. چون شاید بعدا مثل الانِ من حسرت بخورید که چرا زودتر شروع نکردم.
داستان اینه که من سیبلها رو بعد از تموم شدن هر جلسه دور نمیانداختم. میآوردم خانه و به ترتیب تاریخ و شماره میزدم. یعنی مثلا این سیبل شماره یکِ ۹۸/۱۰/۵ و این سیبل شماره دو ۹۸/۱۰/۵ و الخ و اونا رو جمع میکردم. وقتی دوستان و فامیل میآمدند خونه ما بهشون نشون میدادم و هر بار خودم از دیدنِ تغییراتِ ریزی که منجر به ایجاد یک تغییر شگفت انگیز میشد متحیر میشدم. هر بار از خودم میپرسیدم راز این پیشرفت چیه؟
جوابش رو وقتی میگرفتم که مثلا یک جلسه غیبت میکردم. افت مشخص بود... رویِ سیبل.
بعدا متوجه تغییراتِ ریز دیگری که منجر به یک نتیجه محسوس دیگر میشد شدم: سحرخیزی.
اگر روزی که کلاس داشتم نماز صبحم رو حداقل نیم ساعت مانده به طلوع آفتاب میخواندم و مقداری از بین الطلوعین رو درک میکردم، ظرفیت تنفسی خوبی داشتم و حین تیراندازی نفس کم نمیآوردم و الّا چرا! مخصوصا اگر نمازم قضا میشد که خوشبختانه به یمنِ مساله مبارکِ شیردهی به کودک، این اتفاق ندرتا رخ میده برای من. ولی یک بار که به خاطرِ گرمای زیاد بخاری هوشیاریم کم بود، این اتفاق افتاد و واقعا روز بدی رو در باشگاه تجربه کردم.
شاید یه ذره دیگه در مورد این مساله نوشتم...