صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

۶ مطلب با موضوع «و غیره...» ثبت شده است

نمی‌دونم چند نفر از شما با دیدنِ برگه برنامه‌ریزیِ دوهفته‌ی آخر اسفندِ من به فکرِ برنامه‌ریزی افتادید. نمی‌دونم چند نفر از شما کتاب اثرمرکب دارن هاردی رو خوندید. اصلا نمی‌دونم چند نفر از شما اهدافِ ماهانه و سالانه و بلندمدتِ خودشون رو مکتوب کردند.
راستش هیچ چیزی من رو به برنامه‌ریزی منسجم ترغیب نکرد الّا بررسیِ سیبل‌های کلاس تیراندازی در سه ماه آذر و دی و بهمن.
عجیبه که این اتفاق برای من با خوندنِ کتاب اثر مرکب که از فروردین ۹۸ خریدم و خوندم نیافتاد. با گوش دادن به فایل‌های نظمِ خانم پ نیافتاد... اونا مقدمه‌چینی کردند ولی اون اتفاق و تلنگر و تحول رو سیبل‌ها رقم زدند. الان هم می‌دونم این اتفاق هم برای شما تا زمانش نرسه نمی‌افته ولی طالبش باشید. چون شاید بعدا مثل الانِ من حسرت بخورید که چرا زودتر شروع نکردم.
داستان اینه که من سیبل‌ها رو بعد از تموم شدن هر جلسه دور نمی‌انداختم. میآوردم خانه و به ترتیب تاریخ و شماره میزدم. یعنی مثلا این سیبل شماره یکِ ۹۸/۱۰/۵ و این سیبل شماره دو ۹۸/۱۰/۵ و الخ و اونا رو جمع می‌کردم. وقتی دوستان و فامیل می‌آمدند خونه ما بهشون نشون می‌دادم و هر بار خودم از دیدنِ تغییراتِ ریزی که منجر به ایجاد یک تغییر شگفت انگیز میشد متحیر می‌شدم. هر بار از خودم می‌پرسیدم راز این پیشرفت چیه؟
جوابش رو وقتی می‌گرفتم که مثلا یک جلسه غیبت می‌کردم. افت مشخص بود... رویِ سیبل.
بعدا متوجه تغییراتِ ریز دیگری که منجر به یک نتیجه محسوس دیگر میشد شدم: سحرخیزی.
اگر روزی که کلاس داشتم نماز صبحم رو حداقل نیم ساعت مانده به طلوع آفتاب می‌خواندم و مقداری از بین الطلوعین رو درک می‌کردم، ظرفیت تنفسی خوبی داشتم و حین تیراندازی نفس کم نمی‌آوردم و الّا چرا! مخصوصا اگر نمازم قضا میشد که خوشبختانه به یمنِ مساله مبارکِ شیردهی به کودک، این اتفاق ندرتا رخ میده برای من. ولی یک بار که به خاطرِ گرمای زیاد بخاری هوشیاریم کم بود، این اتفاق افتاد و واقعا روز بدی رو در باشگاه تجربه کردم.
شاید یه ذره دیگه در مورد این مساله نوشتم... 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۳
صالحه

سلام دوستان. امیدوارم حالتون خوب باشه. اینم پست صندلی داغ! به مناسبت ۱۰۰۰ روزه شدن وبلاگم. اگر دوست داشتید سوالی بپرسید که تا الان موقعیتش پیش نیومده یا براتون جالبه که دیدگاه من رو در اون مورد بدونید خوشحال میشم که این صندلی داغ رو با حضورتون گرم‌ و دلنشین کنید.

چند نکته هم عرض کنم.

+ لطفا در یک کامنت ۱۰۰ تا سوال نپرسید. ده تا سوال در هر کامنت نهایتا! و اگر باز هم سوالی بود در کامنت بعدی.

+ و اینکه لطفا سوال از جایی کپی پیست نکنید. البته اگر سوالی که جای دیگه‌ای دیدید رو دوست دارید بپرسید، هیچ ایرادی نداره. اما کپی‌پیست‌های واضح رو جواب نمیدم.

+ سوالات تکراری هم که مشخصه. نگاه کنید که تکراری نباشه لطفا.

+ و یه چیزی. احتمالا از چند روز دیگه من قسمت کامنت‌های وبلاگ رو می‌بندم تا آخر فروردین. و فقط از بخش ؟صالحه؟ در صورت ضرورت جواب خواهم داد. حالا چرا؟ چون باید برای ارشد بخونم و می‌خوام میز کارم رو خالی کنم. امیدوارم از دستم دلگیر نشید و درکم کنید چون نمی‌تونم چند تا کار رو با هم پیش ببرم. این صندلی داغ هم باشه به مثابه یک خداحافظی موقت.

کامنت‌های این پست بدون تایید نمایش داده می‌شوند و من از فردا عصر شروع می‌کنم به جواب دادن. نظرات برای این مطلب تا روز یک شنبه باز هست.

پیشاپیش ممنون از حضور ارزشمندتون.

۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۸ ، ۱۸:۰۰
صالحه
۲۳ آبان ۹۸
انگار که قلبم رو بین گلو و قفسه سینه‌ام با جفت دستام نگه‌داشته باشم‌...‌ و اطرافم هیچ چیزی نباشه.‌.. همه‌جا سفید. فقط من و قلبم... تنهاییم...
ناگهان یک خنجرِ کوتاهِ نه‌چندان تیز‌ میاد و فرو میره توش.
درد داره. بغض داره. کمی هم خشم داره. گریه داره ولی گریه نمی‌کنم. غرورم اجازه نمی‌ده. شاید هم عزت نفسم.
مدتی هست که خنجر دراومده. ولی بازم تمام سلول‌های قلبم دارند فریاد می‌زنند. ضجه می‌زنند. می‌خوان دادخواهی کنند.
سرم رو بالا می‌گیرم. دیوار‌ها و سقف بلند و تزئین‌شده با آیات قرآن و شیشه‌های رنگی رو می‌بینم.
میرم سجده. و گریه می‌کنم... تا سبک شم.
همون کسی که این قلب رو به من داده... التیام رو از همو می‌خوام.
صلوات بفرست... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
چه نور زیبایی داره این مسجد سر ظهر! ملایم و دلنواز.
اشک‌هام رو سریع پاک می‌کنم...

دعوتتون می‌کنم به چالش "متفاوت فکر کنیم" آقای "یک مسلمان" 
باید یک جمله رو در قالب جدید و ادبی و خیال‌انگیزتری در بیاورید. جمله‌ی من در وبلاگم این هست: "دلم شکست."
اگر مایل هستید این جمله رو بازنویسی ادبی کنید، کامنت بگذارید و اگر هم چالش براتون جالب بود که صدی نود هست، حتما شرکت کنید! سپاس!

پ.ن: می‌تونید از دل‌شکستگی‌تون از انتخابِ حسن، خواب‌نمایی حسن، لبخند‌های حسن، تصمیماتِ حسن، اطرافیانِ حسن و دروغ‌های حسن هم بنویسید. کاملا قبوله! 
۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۸ ، ۱۳:۵۷
صالحه
اول که پوزش که جوابش اینقدر دیر شد. این چند روز سرم شلوغ بود... خلاصه ببخشید.
جواب این تست خیلی طولانی نیست اما گفتم حالا که ذیل بعضی از کامنت‌های خصوصی و عمومیِ دوستان نظرِ خودم رو در مورد جواب‌هاشون نوشتم، برای پیشگیری از سوء تفاهم، یه سری نکات رو قبل از نوشتن جواب‌های نهایی متذکر بشم.
۱- من اصلا و ابدا در جایگاهی نیستم که بگم کدوم جواب درست هست و کدوم درست نیست. کلا بهتره قضاوت نکنیم. دلیلش هم اینه که برعکسِ جوابِ ساده و بسیطِ این تستِ سخت و غلط‌انداز، قریب به اکثر افرادی که جواب دادند، با در نظر گرفتنِ شرایط پیچیده‌‌ی زندگیِ شخصی‌شون جواب این دو سوال رو دادند.
۲- پاسخِ تست بر اساس مسائل حقوقی هست. بعضی از دوستان پاسخ‌هایی مبتنی بر بحث‌های اخلاقی به این سوال دادند. این به معنای غلط بودن جواب‌های اون دوستان نیست. چراکه ممکنه در یک خانواده، افراد از حصارهای خشک و خط‌کشِ سردِ  حقوق عبور کرده باشند و با گرمای اخلاق باهم تعامل کنند. در این صورت شاید اون آقایی که باید در یک‌جا به حقوقِ همسرش رسیدگی کنه، با اطمینان از رضایت همسرش، دادنِ حقِ همسرش رو به زمان یا شرایط دیگری موکول کنه.
۳- اما نکته‌ی جالب این تست در همین‌جاست. یک تلنگر در بحثِ حقوق و اخلاق! هرچقدر بیشتر بهش فکر کنیم و در تصمیم‌گیری‌های خودمون و همسرمون پاسخ‌های این تست‌ رو تطبیق بدیم به نتایج جالب‌تری خواهیم رسید.
۴- جواب سوال اول اینه که طبقِ آیهِ واخفض لها جناح الذل من الرحمه و آیه و بالوالدینِ احسانا، باید اول مادرتون رو نجات بدید. اما جواب سوالِ دوم اینه که چون همسرتون واجب النفقه‌ی شما هست باید غذا رو برای همسرتون ببرید. و در تکمله من عرض می‌کنم که چون پول هم ندارید، بعدش سریع می‌تونید برید خانه مادرتون و خودتون با وسایل و مواد غذایی اونجا براشون چیزی درست کنید. البته با کمک دوستان به این تکمله رسیدم :)
۵- من خودم به این فکر کردم که اگر کشتی‌مون داشت غرق میشد، من ترجیح می‌دادم آخرین نگاهم به نگاهِ همسرم گره می‌خورد و اون تو چشمام می‌دید که من بهش می‌گم دوستت دارم. بعدش همون لحظه دوباره از همه‌ی گناهانم توبه می‌کردم و چون آخرین بچه‌ام چند ماه قبل به دنیا اومده بود، می‌دونستم که بار گناهام خیلی سنگین نیست و با یه عالمه امید آب شورِ دریا رو قورت می‌دادم و بعدش روحم می‌رفت بالا و یه بارِ دیگه همسرم رو می‌دیدم که داره روی یه تیکه چوب خودش و مادرش رو نگه‌ می‌داره و با یه صدای گرفته و خش‌دار میگه: کِم بَک!
اما اگر مریض شده بودم شاید خیلی برام تفاوتی نداشت که سوپ بیاره یا نه اما حتما دلم یه دسته گلِ نرگس می‌خواست. احساس می‌کنم همه‌ی گل‌های نرگسِ دنیا هم نامِ منند. دلم روحیه‌ می‌خواست که هیچ‌کس به جز همسرم نمی‌تونست اونو بهم بده.
۶- توی این تست، هوش هیجانی منظور هست. و توانایی تدبیر منزل یعنی توانایی مدیریت روابط بین فردی.
۷- نهایتا از تمام کسانی که توی تست شرکت کردند به طور ویژه سپاسگزارم. شاید در وهله اول چالش جالبی به نظر نمی‌اومد... ولی امیدوارم یک نگاهِ نو بهتون هدیه کرده باشه.
+ کسانی که عمومی پیام گذاشتند، پیامشون از حالت حذف متن خارج میشه. 
۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۸ ، ۰۱:۳۸
صالحه
دیشب که یه نگاهی به دنبال‌کننده‌های وبلاگم انداختم، دیدم تقریبا نسبت آقایون به خانوما ۵۰-۵۰ هست. البته از لحاظ کیفی، به گمانم خانوم‌ها بیشتر این وبلاگ رو می‌خونند.
اما الان می‌خوام یه نظر‌سنجی بذارم که آقایون باید نظر بدن.
نظرات رو هم تا وقتی همه نظر ندن، تایید نمی‌کنم که جواب همدیگه رو نبینید و از روی دست هم تقلب نکنید! انتظار هم دارم که لااقل یه جواب ساده بدید... آهای آقایون دنبال‌کننده!!! خیلی ممنون میشم همکاری کنید!
خب! دو تا سوال هست.
۱- فکر کنید با مادرتون و همسرتون سوار کشتی شدید. هوا ابری میشه و طوفان شدیدی می‌گیره و خلاصه کشتی به این سمت و اون سمت میره. یهو خانومتون از سمت راست عرشه می‌افته تو آب دریا. بلافاصله هم مادرتون از سمت چپ عرشه کشتی می‌افته تو آب.
هیچ کمکی هم نیست و اونا هم هیچ کدوم شنا بلد نیستند و شما فقط می‌تونید یکی‌شون رو نجات بدید چون برای نجات هر کدوم بپرید تو آب، به خاطر فاصله و بقیه شرایط، دیگری غرق میشه.
کدوم رو نجات می‌دید؟
۲- تصور کنید که مادرتون و همسرتون هر دو مریض شدند. شما هم آشپزی بلد هستید. تصمیم می‌گیرید براشون سوپ درست کنید. متاسفانه شغلتون هم طوری هست که فعلا بودجه‌تون بهتون اجازه‌ی همین یک کار رو می‌ده. بعد از اینکه سوپ آماده میشه، سوپ رو تو دوتا ظرفِ یک‌نفره می‌ریزید و می‌بینید که کم هم اومده!!! بعدش که می‌خواهید ظرف‌ها رو بردارید و برید خونه مادرزنتون که خانومتون اونجاست و خونه‌ی پدری‌تون که مادرتون اونجاست، یک‌هو یکی از ظرفا از دستتون می‌افته و سوپش می‌ریزه رو زمین. بعد از جمع کردنِ سوپِ مذکور از روی زمین تصمیم می‌گیرید سوپِ باقی‌مونده رو برای یکی از دو مقصدِ فوق‌الذکر ببرید. خب! حالا سوپ رو برای چه کسی می‌برید؟
آقایون مشارکت کنید! نگید این می‌خواد هوش و درایت ما رو بسنجه و اینا... اگه جواب ندید، منم کلا جواب تست رو اینجا نخواهم نوشت! باااتشکر!!!

پی‌نوشت اینه که تو سوال دوم این رو هم لحاظ کنید که هیچ کس برای مراقبت از این دو نفر الان بالای سرشون نیست. یعنی هر دوشون تنها مونده‌اند و شام ندارند! :)
۱۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۳ آبان ۹۸ ، ۱۹:۵۱
صالحه
البته خواهرتون جملات قصار زیاد داره! ولی اینا سه تا از پرکاربردترین‌ها هستند:
۱- وقتی دیره، از اولش دیره.
یعنی زمانِ هیچ کاری از آخر دیر نمیشه. اینطور نیست که از دقیقه ۹۰ به بعد بره تو وقتِ اضافه. بلکه از اول، از همون دقیقه اول! دیر شدن کم کم شروع میشه و همه چیز به سوء مدیریت خودمون برمیگرده که زمانِ انجام کاری دیر میشه.
۲- هر کاری یه نشدی داره.
دقیقا نقطه مخالفِ ضرب المثل "کار نشد نداره" است. گرچه به قشنگی جمله قبل نیست ولی میشه هروقت کسی بیش از حد برای انجام ندادنِ کاری بهانه آورد، بهش گفت: هر کاری یه نشدی داره. یعنی نگران نباش... همه‌ی عذرهات رو قبول می‌کنیم :)
۳- اگر رنجت رو خودت انتخاب نکنی، برات انتخاب می‌کنند.
توضیح نمی‌دم... توضیحش خودشه و دلیلِ خیلی از کارهای منه :)

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۱۹:۰۰
صالحه