همینطور که دارم کلاس نویسندگی میرم و حرکت در مه رو هم به توصیه خانم عرفانی میخونم، دارم اجزای رمانم رو کنار هم میچینم و اونا رو ذهنی طراحی میکنم.
مثلا امروز به فکرم رسید یه صحنه تکان دهنده رمان جایی باشه که دارن میرن سوار هواپیما بشن و همسرِ زن بیتوجه به هشدارهای کادر پرواز فقط دلنگرانِ کار جهادی خودش هست و آخرش هم موقع زایمان همسرش پیشش نیست.
فصل بعد رو هم با افسردگی زنِ قصه شروع میکنم...
خب واضحه که من از زندگی خودم خیلی الهام گرفتم اما باید قصه باشه. داستان بنویسم دستِ آخر. پیرنگِ رمانِ من نمیتونه شامل همهی اتفاقاتی که توی این وبلاگ نوشتم باشه. باید جمع و جورتر و منسجمتر و تکاندهندهتر باشه و تهش هم دوست ندارم شباهتهای شخصیتها به خودم اونقدر زیاد باشه که مشخص بشه خودم رو روایت کردم.
مثلا دوست دارم زنِ داستانم یک زنِ درونگرا باشه که در سیرِ داستان برونگراتر میشه... اوایل کم مینویسه و اواخر نوشتههاش بیشتر میشن یا حرف زدنهاش بیشتر میشه.
و یه چیزی هم برام خیلی مهم بود. اینکه مشخص نباشه مردِ داستانم، همون همسرم هست. بعد از تمرین توصیف شخصیت کلاس نویسندگی، یک شخصیت مرد نوشتم که خیلی شبیه همسرم اما با شغل و تحصیلات متفاوت بود. اما امروز ناباورانه یک موردی رو پیدا کردم در واقعیت که دقیقا همون تحصیلات و همون روحیه و ... رو داشت. میدونید در مورد ایشون چی نوشته بودند؟
"اصلا نفهمیدیم که با ۳۸ سال سن فوق تخصص مهندسی برق دارد و سالها جایش در نیروگاه های برق بوده و بعد تصمیم گرفته همه را رها کند و جهادگر شود. از سیل استان گلستان ... دیگر اسمش با جهاد عجین شده بود. میگفت امروز همه در مقابل جهاد مسئولیم، میگفت امروز انقلاب و دینِ خدا به همه مان نیاز دارد، میگفت حاضرم بچه هایم که هفته ای یکبار میبینمشان حلالم نکنند اگر یک شب خوابیده باشم."
برام جالب بود که شخصیت تخیلی قصه من اینقدر واقعی بود. جالبتر این بود که یک سری خصوصیات دیگهاش هم که اینجا نمینویسم دقیقا همونهایی بود که من لازم داشتم... پازلم تکمیل شد.
و یک استاد باید در داستانِ من باشه...
از روایت اون جلسهای که مکتوب کردم، یه بخشهایی جا موند. مثل توضیح استاد در مورد این آدمها. اینهایی که قربانی وضعیت موجود شدند.
بچه... خانواده... اگر توجه نکردن به اینها وظیفه ما باشه به پیروی از ائمه هدی که جهادگران حقیقی تاریخند، پس چرا اونها خانواده رو رها نکردند؟ برای این مطلب اونها که اولی ترند؟
استاد گفت: این مشکلات از ابتدای طول تاریخ بشریت بوده. قرار نیست با کارهای ما معجزه بشه. (قریب به مضمون)
حالا چی شده که یک عده خودشون رو مرکز عالم و منجی بشریت میدونند. جمع کنید تو رو خدا. اَح.
پ.ن: ضمنا دوست دارم یه جاهایی از قصه نشون بدم اونجاهایی که زن باید حمایت بشه و نیاز به کمک داره، مردِ قصه وقت و انرژیاش رو برای دیگران میذاره.