من و حس مساله دار شدن
اگر ازم بپرسند که قرن ما قرن چیست میگم قرن آدم های بی مساله است
متاسفانه ممکنه خود ما هم جزو این آدم های بی مساله باشیم و ندونیم. در ابتدا ذکر این نکته لازمه که بگم آدم های بی مساله همواره اکثریت بوده اند و مساله دار ها اقلیت و متاسفانه اگر بی مساله ها به مساله دار شدن مساله دار ها پی می بردند به آن ها به چشم دیوانه نگاه می کردند.
اینجاست که میگن: دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید. نمیگن دیوانه چو عاقل بیند خوشش آید.
ماجرای مساله دار ها و بی مساله ها یک مساله تاریخی هست. از زمان آدم و حوا و تمام انبیا شروع شده تا به زماننا هذا.
تمام انبیا مساله دار بوده اند و مردم هم سنگشان زده اند. مساله دار بودن هم ربطی به دانشمند بودن و عامی بودن نداره. کافیه بپرسی چرا.
مثل سینوهه که تو کتابش نوشته من وقتی در دارالحیات یعنی دانشگاه پزشکی مصر بودم جلوی پیشرفتم را گرفتند چون من میپرسیدم چرا؟ برای چه؟ و همه به چشم دیوانه به من نگاه می کردند. رجوع کنید به کتاب.
اگر احیانا اطلاعات تاریخی ات خوب باشه یا اینکه سینمایی ماجرای نیمروز رو دیده باشی متوجه میشی که مساله دار بودن همیشه بد نیست. در واقع منافقین به کسی که در مورد روش و علت و عقاید سازمان مجاهدین خلق خیلی سوال می پرسیده می گفتند مساله دار. و واقعا کی میدونه؟ شاید اگر ما در حدود چهل سال پیش زندگی می کردیم و مساله دار نمی شدیم یک قاتل بی عقل میشدیم. اما هنوز هم دیر نیست. چون اگر مساله دار بشیم حداقل جان خودمان را نجات می دهیم و اگر بپرسید چطورباید خودم رو نجات بدم؟ میگم فعلا همین بسه. در آینده در مورد این مساله بیشتر توضیح خواهم داد.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.