شهریور ۹۷
سه شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۵۹ ق.ظ
همین آخر هفته، مراسم عقدِ رضاست. شهریور جالبی هست... بلهبرون علی و عروسی نوه دختردایی مامان و در انتظارِ عروسی دو ماهِ آیندهِ عادل!
من فقط وقتی پشتِ تلفن با عارفه حرف میزنم، مسخرهبازی درمیارم والا این مساله که دارم خواهر شوهر میشم، چندان چیز خاصی نیست...
نامزدبازی و خرید عقدِ این دو گلِ نوشکفته، من و شوهرم رو میبره به پنج-شش سال پیش. یادِ خاطراتمون میافتیم و کلی عشق میکنیم. روزهایی که اون برای همهی خرج و مخارج وام گرفت. دوتایی میرفتیم خرید... پاتوقمون... پارک... سینما... کوه! روزهایی که برای استقلالمون رنج و درد کشیدیم و حالا حالمون بهتر از هر وقتِ دیگهای هست!
ولی بازم حوصلهی لوسبازیهای رضا رو ندارم. حوصلهی اینکه پا شم با رضا و زهرا برم خرید رو که اصلنِ اصلا ندارم! یک سال و نیمه که زهرا رو ندیدم و الان حتی حوصلهی دیدنِ زهرا رو ندارم...
به شوخی به مامان گفتم: اصلا میدونید؟ من میدونستم رضا اینا کی میخوان برن خرید، از عمد!!! از پوشک گرفتن بچهام رو انداختم همون موقع...
بعد مامانم انگار بعضی چیزها رو تازه یادش بیاد، پرسید: اصلا تو با کی میرفتی خرید؟ چی خریدی؟ پولش از کجا جور شد؟
و من گفتم: دیدید اینکه میگن بچهی اول به فنا میره، درسته!
میخوام خاطراتِ ازدواجم رو بذارم توی وبلاگم، بلکه ذهنم از شرّشون خلاص شه. خانمها اگر دوست دارند، پیام خصوصی بذارند تا رمز پستها رو براشون بفرستم :)
۹۷/۰۶/۰۶