گفتگو با خود
گاهی هم اینطوری میشه دیگه!
که میبینی چقدر فرصتها رو از دست دادی ولی هنوز جوانی! خدا رو شکر.
که شاید باید خیلیها مخالف جهتی که تو داری پارو میزنی، پارو بزنند اما تو شبانه روز ادامه میدی تا آخرش موفق میشی.
در جریان این رودخانهی زندگی، نه تنها بازوهات قوی میشن بلکه ذهن و روحت هم صیقل میخوره.
چند روزه حالم ناخوشه. خبری از شادی و نشاطم نیست. بیشتر شبیه یک "آه" شدم.
به آرزوهای خودم فکر میکنم. به آرزوهایی که دیگه از من گذشته و تحققشون رو دیگه فقط توی بچههام میتونم ببینم.
اما
امشب به این فکر کردم که بسه. دنیای مطلوبم رو بهتره رها کنم.
باید رئالیستی به سمت ایدهآلها حرکت کنم.
به خودم گفتم:
بپذیر!
خودِ قدرتمندت رو وسط همین خونه که ازش بدت میاد ببین. از سر و وضعِ خونهات شرمگین نباش.
بگذر!
از این روابطی که ازشون سرخورده میشی.
گریه کن!
زن با اشک ریختن قویتر میشه حتی.
تو...
دیگه به چیزهایی که مربوط زندگی آینده بچههات هستند، فکر نکن.
کار خوبه خدا درست کنه.
مگه تو قنوتت نمیخونی: ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین و اجعلنا للمتقین اماما.
ایمان بیار!
به سرنوشت شگفت انگیز خودت و بچههات که توی دست خداست، ایمان بیار.
تو...
دعا میکنی هر روز.
که گرهها باز بشن و مدام منتظر معجزهای هستی که در کار نیست.
دیگه دست تو نیست که مصطفی اینطوری میخواد و هر پیشنهاد کاریِ پرپولی رو رد میکنه.
غصه خوردن بسه!
شاید برعکس، دعاهات بیشتر قراره برای خودت متراکم بشن.
آره! این یه فنره که داره روز به روز فشردهتر میشه.
غم تو رو ساخت صالحه جانم.
هیچ به این دقت کردی؟
تو فقط خودت میدونی از دل خاکسترهای این زندگی، داری الماس بیرون میکشی.
خودت رو بغل کن. میدونی چقدر مستحق عشقی؟
غم تو رو ساخت
و تو مستحق عشقی.و
خبر خوب این است که به زودی
شادی هم تو را به نوبه خودش خواهد ساخت
انهار شیر و عسل و شراب در پیش هستند
در سکوت بنوش و بلند شو