صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

گفتگو با خود

چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۴۸ ق.ظ

گاهی هم اینطوری میشه دیگه!
که می‌بینی چقدر فرصت‌ها رو از دست دادی ولی هنوز جوانی! خدا رو شکر.
که شاید باید خیلی‌ها مخالف جهتی که تو داری پارو می‌زنی، پارو بزنند اما تو شبانه روز ادامه میدی تا آخرش موفق میشی.
در جریان این رودخانه‌ی زندگی، نه تنها بازوهات قوی میشن بلکه ذهن و روحت هم صیقل می‌خوره.

چند روزه حالم ناخوشه. خبری از شادی و نشاطم نیست. بیشتر شبیه یک "آه" شدم.

به آرزوهای خودم فکر می‌کنم. به آرزوهایی که دیگه از من گذشته و تحقق‌شون رو دیگه فقط توی بچه‌هام می‌تونم ببینم.
اما
امشب به این فکر کردم که بسه. دنیای مطلوبم رو بهتره رها کنم.

باید رئالیستی به سمت ایده‌آل‌ها حرکت کنم.
به خودم گفتم:
بپذیر!
خودِ قدرتمندت رو وسط همین خونه که ازش بدت میاد ببین. از سر و وضعِ خونه‌ات شرمگین نباش.

بگذر!
از این روابطی که ازشون سرخورده میشی.
گریه کن!
زن با اشک ریختن قوی‌تر میشه حتی.
تو...
دیگه به چیزهایی که مربوط زندگی آینده بچه‌هات هستند، فکر نکن.
کار خوبه خدا درست کنه.
مگه تو قنوتت نمی‌خونی: ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین و اجعلنا للمتقین اماما.
ایمان بیار!
به سرنوشت شگفت انگیز خودت و بچه‌هات که توی دست خداست، ایمان بیار.
تو...
دعا می‌کنی هر روز.
که گره‌ها باز بشن و مدام منتظر معجزه‌ای هستی که در کار نیست.
دیگه دست تو نیست که مصطفی اینطوری می‌خواد و هر پیشنهاد کاریِ پرپولی رو رد می‌کنه.
غصه خوردن بسه!
شاید برعکس، دعاهات بیشتر قراره برای خودت متراکم بشن.
آره! این یه فنره که داره روز به روز فشرده‌تر میشه.
غم تو رو ساخت صالحه جانم.
هیچ به این دقت کردی؟
تو فقط خودت میدونی از دل خاکسترهای این زندگی، داری الماس بیرون می‌کشی‌.
خودت رو بغل کن. میدونی چقدر مستحق عشقی؟

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۲/۰۴/۲۸
صالحه

نظرات  (۲)

۲۹ تیر ۰۲ ، ۲۲:۱۴ شاگرد خیاط

غم تو رو ساخت

و تو مستحق عشقی.و 

خبر خوب این است که به زودی

شادی هم تو را به نوبه خودش خواهد ساخت 

انهار شیر و عسل و شراب در پیش هستند

در سکوت بنوش و بلند شو

پاسخ:
از غم جدا مشو که غنا می‌دهد به دل :)
اما زودی در کار نیست اما خبر خوش اینه که کل همّ و غمّ سینجلی...

سلام

دوست داشتم یه سوال بپرسم، نمیدونم میرسید جواب بدید یا نه...

باور و تلقی شما از پتانسیل و توانمندی هاتون چیه؟

سوالم رو با سوالی دیگه واضح تر میکنم

فکر میکنید حقتون این نبود؟

فکر میکنید دارید نادیده گرفته میشید؟

 

این سوالات رو صادقانه از خودتون بپرسید...

شاید دارم از زاویه نگاه خودم به قصه ی شما نگاه میکنم و این درست نباشه...

اما من مدت زمان زیادی در زندگی متاهلیم همین نگاه رو داشتم اما من قدرت وفق و صبر بالایی دارم و نمود بیرونی نداشت این افکارم... از یه جایی به بعد فهمیدم توی چه پازلی از مهندسی خدا قرار گرفتم... و چه تصور غلطی هم داشتم...

گفتم شاید قصه ی شما هم شبیه قصه ی من باشه...

پاسخ:
دوباره سلام.

صادقانه بخوام بگم...
راستش این روزها مشکلات مالی انقدر اذیتم میکنه که نمی‌تونم پاسخ صادقانه برای این سوالات پیدا کنم. 
میدونید دیگه... فقر، خطای ذهنی و روانی برای انسان ایجاد می‌کنه. 
و من یه دختری بودم که از یه زندگی راحت پرت شدم تو مشکلات مالی و سال‌ها خودم رو وفق دادم ولی بعد از ده سال، از نظر ظاهری هم دیگه آداپته شدم با وضع مالی سطح پایین. یعنی چیزی که موقع بله گفتن، اصلا در تصورم هرگز نمی‌گنجید.
و حالا که از نظر روانی دارم باثبات‌تر میشم، می‌بینم هنوزم این قضیه برام سخته و آزارم میده. البته همینم انگیزه حرکت هست و اصلا این سختی‌ها درک جدید و خاصی از زندگی رو بهم داده.

اما می‌دونید، من میدونم تو پازل خدا هستم اما پازل سختیه.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">