صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

کلینیکِ ارتباطات

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۳۰ ق.ظ

یک‌شنبه رفتم برای ویزیت دندانپزشکی که وقت کشیدن دندون عقل بگیرم. دو تا دکتر نزدیک خونه‌مون بود که انگار جاری‌ام هم رفته بود پیش یکی‌شون و راضی بود ولی زمان کاریِ اون دکتر به من نمی‌خورد و زود می‌رفت. رفتم پیش اون دیگری که از قضا کلینیک داشت.
متاسفانه دیر رفتم و مجبور شدم منتظر بمونم. هم خسته بودم و هم خواب‌آلود. اما کتاب‌ برده بودم که بخونم.
نشسته بودم روی مبل‌های راحت‌شون ولی فضا به شدت ناراحت بود. منشی‌ها بلند بلند با هم حرف می‌زدند و یک خانم دکتر جوان هم بود که در یکی از یونیت‌ها (اتاق‌ها) مشغول بود. شلوار لی و بلوز و موهای صاف بیرون زده از لچک سرش، با غرور از این‌ور به اون‌ور می‌رفت. بقیه کارآموزهای دکتر هم حجاب‌هاشون خوب نبود.
بعدم یه دختر جوانی اومد نشست تو اتاق انتظار که به گمانم تقریبا تمام خدمات زیبایی امروزین رو دریافت کرده بود. ناخن و مژه و ابرو کاشته و موهای صافِ بوتاکس شده، بینی عمل شده و پیرسینگ بینی >_< آرایش خاصی هم داشت. واقعا چهره عجیبی از کار دراومده بود.
این دختر جوان هم بدجوری مغرور بود و با دستش پاچه شلوارش رو الکی صاف می‌کرد. من چون زبان بدن خوندم، می‌فهمیدم که تک تک حرکات و سکناتش می‌رسوند که انگار منِ چادری تو نگاهش یه گدای افسرده‌ام :)))
آقا منم اون روز اصلا کهنه‌ترین روسری و کفش و کیفم تنم بود :)))
ولی استایل نشستن و خطِ نگاه خیلی مهمه. تصمیم گرفتم اصلا نگاه به هیچ‌کدومشون نکنم. کتابم رو باز کردم و یه بیست صفحه رو خوندم و زیر نکات مهم خط کشیدم و بعد انقد خسته بودم که کتاب رو بستم و چادر رو کشیدم روی صورتم که یه ذره بخوابم که خدا رو شکر نوبتم شد.
راستش دیگه حوصله ندارم جزئی تعریف کنم چی شد اما دقیقا با همین احساس درون و ریزکنش‌هایی که من خودآگاه رعایت کردم و تقریبا همه آدم‌ها ناخودآگاه انجامش میدن، فضا رو برعکس کردم :) البته که کلا شخصیت من از نظر رفتاری؛ بعد از رفتن به دانشگاه کلا خیلی تغییر کرده. این سریِ آخر، استادِجان بهم گفت خیلی خوشم اومد از رفتارت با اعضای هیئت علمی. سعی کن این روابط حسنه رو همینطوری تا آخر حفظ کنی. (مثلا یکیش این بود که آخر یکی از جلسات؛ با خانم دکتر عضو گروه انقلاب که اولین بار بود می‌دیدمش، دست دادم. موقع خداحافظی، دستم رو با اعتماد به نفس جلو بردم و ایشون اتفاقا خیلی پرانرژی دست داد. حس کردم ممکنه ورزشکار باشه :) )
خلاصه اون روز تو کلینیک، حتی رفتار دکتر هم تغییر کرد. دکتر اولش خسته بود یا چی، یه حس رفتار غیرمحترمانه ازش گرفتم و توی ذهنم این بود که دکترم رو عوض کنم. ولی تا آخرش طوری پیش رفتم که دکتر بهم گفت: جسارتا میشه عینکت رو برداری؟ یعنی تو دلم قاه قاه بهش خندیدم :)))
قضیه اینه، ما مذهبی‌ها گاهی بدجور خودمون رو می‌بازیم جلوی بدحجاب‌ها. فکر می‌کنیم اینا واقعا قدرت این رو دارن که فضای جامعه رو خالی از معنویت کنند و شوهرهامون رو به فسادِ خالص بکشونند :)
اینی که میگم احساس بسیاری از خانم‌های مذهبیِ سنتی نسبت به بدحجاب‌هاست! شاید باورتونم نشه. ولی خیلی از مذهبی‌های نسل قبل این‌طور فکر می‌کنه چون ذهنیت دوران قبل از انقلاب رو دارن. البته ما هم اگر غفلت کنیم ممکنه به عقب برگردیم ولی بازم اوضاع الان متفاوته. یعنی نمیگم این بدحجابی بی‌تاثیره اما میگم اندازه قد و قوارش ببینیمش...
و مهم‌تر از هر چیز، عاملیت خودمون رو ببینیم. شخصیت خودمون با حجاب رو درست ارائه بدیم. رشک برانگیز ارائه بدیم. نشون بدیم چطور با حجاب و عفاف میشه حال بهتری در مواجهه با آقایون تجربه کرد. چطور می‌تونیم تجربه ارتباطات بهتر و موثرتری رو داشته باشیم و مسیر خودمون رو در جامعه هموارتر کنیم.

موافقین ۵ مخالفین ۲ ۰۳/۰۲/۲۶
نـــرگــــس

نظرات  (۵)

و مهم‌تر از هر چیز، عاملیت خودمون رو ببینیم. شخصیت خودمون با حجاب رو درست ارائه بدیم. رشک برانگیز ارائه بدیم. نشون بدیم چطور با حجاب و عفاف میشه حال بهتری در مواجهه با آقایون تجربه کرد. چطور می‌تونیم تجربه ارتباطات بهتر و موثرتری رو داشته باشیم و مسیر خودمون رو در جامعه هموارتر کنیم.

 

 

تکبیر داشتی صالحه تکبیر

پاسخ:
حالا اونطوری تکبیر نداشت مخصوصا این قسمت‌ها. بی‌حوصله نوشتم مهربون :*

سلام

تعریف از خود نیست ولی بچه ها به من میگن تو با اینکه چادر میپوشی و این حرفا ولی خیلی اتفاقا اعتماد به نفست اکیه تو حرف زدن با آقایون :) حتی خیلی جاها من جای دوستام حرف زدم تو موقعیت.

و حس میکنم چادرم بهم این حس رو میده که طرف فقط به حرفام گوش بده نه اینکه ظاهرم رو وارسی کنه.

و واقعا خجالت با حیا خیلی فرق داره. من حد و حدود حفظ میکنم ولی خجالتی نیستم 

پاسخ:
سلام حنانه خانم :) حواسم هست هی اسم عوض می‌کنی :)

خب من حرفی ندارم در مورد نظرت فقط یه نکته در مورد متن خودم بگم. اینکه مطلب من فقط در مورد این نبود که آیا با حجاب میشه ارتباطات موثر و خوبی داشت. مطلب داره میگه، با حجاب، عاملیت خودتون رو حفظ کنید.

اصلا یکی از دلایلی که من با پوشیه در سطح تمدنی موافق نیستم، همینه که عاملیت رو از زنان در محیطهای مختلط سلب می‌کنه. یعنی به خاطر یک مستحب از واجب می‌مونیم.
شاید وقت شد در مورد این نوشتم  و ایضا حالش رو داشتم.
ممنونم که برام نوشتی.

چقدررر جالب. میشه از اون ریزواکنشهایی که جو رو برگردوند بنویسی؟

پاسخ:
مثلا اینکه من استرس نداشتم. در حالی که توی دندونپزشکی همه دچار استرس میشن.
منم لحظه باز کردن در کلینیک استرس اومد سراغم اما همونجا پشت در گذاشتمش تا لحظه آخر.
ضمنا سعی کنید اکانت بسازید و ایمیل و آدرس وبلاگ بذارید. ترجیحم اینه به اینجور پیام‌ها جواب ندم.

سلام، وبلاگ ندارم، قبلا داشتم. اسمش تا خاتم عشق بود. توی وبلاگ تو فقط لیلی باش و جمع آسمانی ما خیلی فعال بودم. سالهاست که ندارم.

اکانت چطوری میشه ساخت؟

پاسخ:
وارد سایت blog.ir بشید و اول از گوشه بالا چپ، ثبت نام و بعد ساخت وبلاگ کنید.

آهان، ثبت نام یعنی اینکه وبلاگ بسازم؟ قصد وبلاگ داشتن رو ندارم. پس اگر اذیت میشین دیگه نظر نمیذارم

پاسخ:
می‌تونید ثبت نام کنید اما وبلاگ نسازید.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">