کلینیکِ ارتباطات
یکشنبه رفتم برای ویزیت دندانپزشکی که وقت کشیدن دندون عقل بگیرم. دو تا دکتر نزدیک خونهمون بود که انگار جاریام هم رفته بود پیش یکیشون و راضی بود ولی زمان کاریِ اون دکتر به من نمیخورد و زود میرفت. رفتم پیش اون دیگری که از قضا کلینیک داشت.
متاسفانه دیر رفتم و مجبور شدم منتظر بمونم. هم خسته بودم و هم خوابآلود. اما کتاب برده بودم که بخونم.
نشسته بودم روی مبلهای راحتشون ولی فضا به شدت ناراحت بود. منشیها بلند بلند با هم حرف میزدند و یک خانم دکتر جوان هم بود که در یکی از یونیتها (اتاقها) مشغول بود. شلوار لی و بلوز و موهای صاف بیرون زده از لچک سرش، با غرور از اینور به اونور میرفت. بقیه کارآموزهای دکتر هم حجابهاشون خوب نبود.
بعدم یه دختر جوانی اومد نشست تو اتاق انتظار که به گمانم تقریبا تمام خدمات زیبایی امروزین رو دریافت کرده بود. ناخن و مژه و ابرو کاشته و موهای صافِ بوتاکس شده، بینی عمل شده و پیرسینگ بینی >_< آرایش خاصی هم داشت. واقعا چهره عجیبی از کار دراومده بود.
این دختر جوان هم بدجوری مغرور بود و با دستش پاچه شلوارش رو الکی صاف میکرد. من چون زبان بدن خوندم، میفهمیدم که تک تک حرکات و سکناتش میرسوند که انگار منِ چادری تو نگاهش یه گدای افسردهام :)))
آقا منم اون روز اصلا کهنهترین روسری و کفش و کیفم تنم بود :)))
ولی استایل نشستن و خطِ نگاه خیلی مهمه. تصمیم گرفتم اصلا نگاه به هیچکدومشون نکنم. کتابم رو باز کردم و یه بیست صفحه رو خوندم و زیر نکات مهم خط کشیدم و بعد انقد خسته بودم که کتاب رو بستم و چادر رو کشیدم روی صورتم که یه ذره بخوابم که خدا رو شکر نوبتم شد.
راستش دیگه حوصله ندارم جزئی تعریف کنم چی شد اما دقیقا با همین احساس درون و ریزکنشهایی که من خودآگاه رعایت کردم و تقریبا همه آدمها ناخودآگاه انجامش میدن، فضا رو برعکس کردم :) البته که کلا شخصیت من از نظر رفتاری؛ بعد از رفتن به دانشگاه کلا خیلی تغییر کرده. این سریِ آخر، استادِجان بهم گفت خیلی خوشم اومد از رفتارت با اعضای هیئت علمی. سعی کن این روابط حسنه رو همینطوری تا آخر حفظ کنی. (مثلا یکیش این بود که آخر یکی از جلسات؛ با خانم دکتر عضو گروه انقلاب که اولین بار بود میدیدمش، دست دادم. موقع خداحافظی، دستم رو با اعتماد به نفس جلو بردم و ایشون اتفاقا خیلی پرانرژی دست داد. حس کردم ممکنه ورزشکار باشه :) )
خلاصه اون روز تو کلینیک، حتی رفتار دکتر هم تغییر کرد. دکتر اولش خسته بود یا چی، یه حس رفتار غیرمحترمانه ازش گرفتم و توی ذهنم این بود که دکترم رو عوض کنم. ولی تا آخرش طوری پیش رفتم که دکتر بهم گفت: جسارتا میشه عینکت رو برداری؟ یعنی تو دلم قاه قاه بهش خندیدم :)))
قضیه اینه، ما مذهبیها گاهی بدجور خودمون رو میبازیم جلوی بدحجابها. فکر میکنیم اینا واقعا قدرت این رو دارن که فضای جامعه رو خالی از معنویت کنند و شوهرهامون رو به فسادِ خالص بکشونند :)
اینی که میگم احساس بسیاری از خانمهای مذهبیِ سنتی نسبت به بدحجابهاست! شاید باورتونم نشه. ولی خیلی از مذهبیهای نسل قبل اینطور فکر میکنه چون ذهنیت دوران قبل از انقلاب رو دارن. البته ما هم اگر غفلت کنیم ممکنه به عقب برگردیم ولی بازم اوضاع الان متفاوته. یعنی نمیگم این بدحجابی بیتاثیره اما میگم اندازه قد و قوارش ببینیمش...
و مهمتر از هر چیز، عاملیت خودمون رو ببینیم. شخصیت خودمون با حجاب رو درست ارائه بدیم. رشک برانگیز ارائه بدیم. نشون بدیم چطور با حجاب و عفاف میشه حال بهتری در مواجهه با آقایون تجربه کرد. چطور میتونیم تجربه ارتباطات بهتر و موثرتری رو داشته باشیم و مسیر خودمون رو در جامعه هموارتر کنیم.
و مهمتر از هر چیز، عاملیت خودمون رو ببینیم. شخصیت خودمون با حجاب رو درست ارائه بدیم. رشک برانگیز ارائه بدیم. نشون بدیم چطور با حجاب و عفاف میشه حال بهتری در مواجهه با آقایون تجربه کرد. چطور میتونیم تجربه ارتباطات بهتر و موثرتری رو داشته باشیم و مسیر خودمون رو در جامعه هموارتر کنیم.
تکبیر داشتی صالحه تکبیر