سلام
چه آزاری!!!
باید تمرین توجه نکردن بکنید :))
عرفا قوه ی خیال رو به سگ تشبیه میکنن و توی احوالات سگ ها اگر دقت کنید خیلی با هم متفاوتن...
من از بچگی از سگ نمیترسیدم و حتی شده در معرض حمله ی سگ هم قرار گرفتم... حتی توی دل تاریکی شب... اونم مثلا در سن 12 سالگی... اما ذره ای نمی ترسیدم...
سگ گله... سگ شکاری... سگ ولگرد... سگ خانگی... (خانگی هایی که توی باغ و حیاط بودن قدیما... نه اینا که توی خونه هستن)
و از بچگی چون این حیوون خدا رو دوست داشتم روی رفتاراشون دقت میکردم... بعدا که دیدم عرفا هم قوه خیال رو به سگ تشبیه میکردن خیلی برام راه گشا بود و چه تشبیه برحقی...
در رابطه با خطورات قوه خیال... مثل این میمونه که از کنار یک سگی دارید رد میشید که پارس میکنه... بهترین راهی که موجب میشه اون سگ زود پارس کردنش رو قطع کنه اینه که جوری رفتار کنید که انگار اصلا سگ رو ندیدید و صدای پارسش رو هم نشنیدید...
در این حالت خیلی زود صدای پارس قطع میشه...
برای همین بهترین راه برای کنترل خطورات قوه خیال اهمیت ندادن و توجه نکردن به خطورات هست که البته خود این یه قدرت نفسانی هم میخواد...
توجه نکنید
اهمیت ندید
پاسخ ندید
بروز هم ندید
نمیدونم اون طرف کی رها خواهد کرد، اما شما رها میشید
:))
توی مطالب اخیرتون دو تا مطلب خیلی حالم رو خوب کرد که نرسیدم بازخورد بدم گفتم حالا که خسته به نظر میرسید بگم شاید رفع خستگی کنه:
اولیش تصویر دخترتون بود در حال قرآن بسر...
نمیدونم چه حسی بود ولی خیییلی دلنشین بود... یه شعف پدرانه ی خاصی داشتم با دیدن اون تصویر...
دومیش هم مطلب دیدار ماه بود
به نظر من این دیدار هم از اثرات خوندن سوره ذاریات بوده
برای من هم خیلی خیر داشته خوندنش بذارید یه نمونه اش رو بگم:
اوایل که مطرح کرده بودید شروع کردم به خوندنش... اما من غالبا اذکار و دستورات این چنینی رو به صرف دستور عمومی داشتنشون نمیخونم
روالم اینه... باید یه دستور خاصی هم برای شخص خودم باشه...
مثلا همون زمان داشتم دو تا آیه از سوره ی بقره رو چهله میگرفتم... که بعد از سالها علاقه و رزق داشتن از اون آیه و علاقه ی قلبیم به اون آیات... روزیم شد چهله بگیرمش...
و من غالبا کاری که توش تردید داشته باشم رو انجام نمیدم...
دو سه روز سوره ذاریات رو چهله گرفتم دیدم یه تردید خیلی مخفی ته دلم هست... به خدا گفتم خدایا، من نیاز به یک نشونه دارم که باید ادامه اش بدم یا نه... والا از فردا ادامه اش نمیدم
تا عصر همون روز با من تماس گرفته شد بابت انجام یک پروژه ی طراحی نقشه...
پروژه ای که چند ماه قبلش توی آغاز اجراش اون طرف با مشکلی مواجه شده بود که کلا منتفی شده بود...
و منم واقعا به پول این پروژه نیاز داشتم...
همین رو نشونه قرار دادم و ادامه اش دادم :)
الان هم نمیرسم بخونمش، اما سعی میکنم با نگاه کردن به صفحاتش انرژی بگیرم
آره بابا این رضا هه همه جا هست ولی از شما بیشتر خوشش اومده
سلام و رحمت:)
میفهمم چقدر سروکله زدن با این آدما آزاردهنده است ولی بنویسید. نوشتههاتون خصوصا از پارسال که دفاع کردین، انرژی خوبی داره و من به شخصه همیشه میخونمتون هرچند خاموش و بیصدا:)
یه چیزی بگم؟ هروقت پست رمزدار از وبلاگهایی که دنبال میکنم میبینم، هی خوددرگیری دارم. برم درخواست رمز بدم؟ زشت نباشه؟ خب اگه میخواست تو بخونی که رمز نمیذاشت! و... حالا از شما درخواست رمز داشته باشم یا نه؟