صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

عید غدیر

دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۲۷ ب.ظ

قرار بود تعریف کنم که عید غدیرمون رو چطور گذروندیم؟؟؟
پنج شنبه ظهر، بعد از ناهار، نمی‌دونم چی شد که فاطمه‌زهرا دستمال و مواد شوینده آورد وشروع کرد به تمیز کردن شیشه‌های تراس. منم کارهای روتین خونه رو سریع انجام دادم و رفتم یه دستمال دیگه آوردم و با اسپری مخلوط آب و شیشه‌شوی، همراهیش کردم چون تعداد شیشه‌های تراس و کلا پنجره‌ها اصلا کم نیست که تنهایی از پسش بر بیاد!!! بعد کل ۵ تا قفسه کتابخانه‌‌مون رو گردگیری کردیم. بعد کمد‌های خونه که اونا هم اصلا کم نیستند و تمام آینه‌ها و بالای مهتابی‌ها و خلاصه هر جایی که غبار بود.
البته فاطمه‌زهرا تا قسمت کتابخونه باهام همراهی کرد. بعدش هم کل خونه که اصلا کوچیک نیست رو در معیت همسرجان جارو کشیدیم و لباس‌هایی که صبح شسته شده بودند رو از روی بند جمع کردم و خواستم تا بزنم بذارم سر جاش که نشد و البته یه جای دیگه هم تو خونه خیلی نامرتب باقی موند و اون آشپزخونه بود که چون اپن نیست الحمدلله، من هیچ وقت خیلی به خودم زحمتش رو نمیدم اما واقعا همه‌جا تمیز و مرتب بود. مثل عید نوروز... البته با وجود بچه‌ها عمر این زیبایی و مرتبی ده دقیقه هم نشد :|
اینا رو با جزئیات گفتم که همه بدونند زن‌های خانه‌دار چقدر کار می‌کنند. واللللللااا!
البته اصلا خسته نشدم‌ چون نیتم این بود که برای عید غدیر این کارها رو می‌کنم و فاطمه‌زهرا هم با همین نیت همراهم بود و این خیلی خوشحالم می‌کرد. تازه همسر هم سرش شلوغ بود و اصلا یادش رفت که قدردانی و ... کنه اما اصصصلا مهم نبود چون قرار بود نظر امیرالمومنین به خونمون بیافته.
عصر با همسایه جدیدمون که رفیق گرمابه و گلستان همسر باشه رفتیم کارناوال غدیر.

جاتون خالی. از میدون ولیعصر تا هفت‌تیر. اونجا آتیش بازی کردیم و بعدش رفتیم شیرینیِ خانه جدید همسایه رو به زور ازشون گرفتیم که افتضاح بد بود. من که دیگه بمیرم هم تو تهران نمیرم پیتزا بخورم. پیتزا فقط میدون بستنیِ قم. واللللللااا!
جمعه هم رفتیم ناهار منزل مادر من. عصرانه منزل مادر همسر. بعدش رفتیم خونه خودمون شام رو مستضعفی زدیم توی رگ به زور با سِرُم سیر شدیم :) چون همسر رفته بود خریدهای فردا رو انجام داده بود و کلی کار داشتیم برای فردا. اون شب مرغ‌هایی که همسر خریده بود رو شستیم و تمیز کردیم و فرداش رفتیم خونه مادر همسرجان تا اونجا به کمک نیروهای داوطلب ساندویچ مرغ درست کنیم.
جاتون خالی بود بازم. ساعت ۱۴:۳۰ رفتیم پخش کردیم و ظرف مدت ده الی بیست دقیقه کل موجودی به اتمام رسید. و کلا این بخش اطعام غدیر خیلی خوش گذشت.
امسال الحمدلله عید قربان هم خوب بود. عقیقه زینب رو سر بریدیم و یک جماعتی خوشحال شدند‌. یه مقدارش هم صرف مهمانی‌های سورِ نوه جدید مامان‌بزرگم یعنی پسرعمه‌ی جدیدم :) شد که خب این قسمتش هم خیلی شیرین بود.
بعد از اطعام غدیر هم رفتیم خونه مامان اینا چون اونا جلوی آپارتمان‌هاشون مکان خوبی هست برای برگزاری جشن در فضای آزاد که اونم خوب بود. گرچه همسر یه تصادف کوچولو کرد و بلاخره اون قضا بلایی که فکر می‌کردم ماشین جدیدمون داره، رفع شد اما دیگه به مراسم نرسید. ولی در عوض حاج‌آقای طبقه بالایی مامان اینا حسابی به زحمت افتاد و به سختی کمی سخنرانی کرد. ان‌شاءالله که ماجور باشند.
همینا... بیشتر نشد متاسفانه. نمی‌دونم چه حکمتی بود که خیلی دلم می‌خواست باشکوه‌تر برگزارش کنم ولی نشد. یه سری برنامه‌ها هم بود که تغییر کردند یا حذف شدند یا اضافه شدند. مثلا کارناوال نبود، پیش اومد و رفتیم‌. بادکنک مد نظرم بود که همسر رفت سراغش ولی از اون هلیومی‌ها که من می‌خواستم گیرش نیومد و ....‌. خیره :)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۰۳
صالحه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">