صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۳۰ سال
همسر ۱۳ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

خدا عقل بده

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۱۸ ب.ظ

بهمن_اسفند ۱۴۰۲ که رفتیم زیارت عتبات؛ وقتی برگشتیم؛ دیدم مامانم فرش‌های خونه‌مون رو داده قالی‌شویی و با خانم کمکی‌اش، یک یا دو یا چند روزی مشغول تمیزکاری خونه‌مون بودند. منتها به گفته خودشون، خونه‌‌ام تمیز بود. ولی خب خیلی جاها هم اثر زحماتشون مشهود بود.

از چهارشنبه قبل که فرش‌ها رو دادیم قالیشویی، من انگار نذر کردم که خونه‌ام رو تا قبل از سفر اربعین مثل دسته‌گل کنم.

شنبه که فرش‌ها ساعت ۱۲ ظهر اومد، خودم و فاطمه‌زهرا پهن‌شون کردیم. قبلش هم آرک‌های گچبری رو دستمال کشیده بودم. همینطور قفسه‌های کتابخونه رو. تا شب همینجوری کار و برنامه پشت‌بند هم بود. شب کمر درد گرفتم. فاطمه‌زهرا هم می‌گفت که کمرش درد می‌کنه.

فردا صبح‌ تا ظهر یک‌شنبه هم کل ستون فقراتم گرفتگی داشت. ولی با هر سختی‌ای بود رفتیم دورهمی دوستان مدرسه فاطمه‌زهرا. در واقع انقدر نیاز به استراحت داشتم که تو دلم یکریز می‌گفتم غلط کردم اما چون از هفته قبل بنا شده بود من به بچه‌ها آموزش گلدوزی بدم، مجبور بودم برم. دو ساعت اونجا با بچه‌ها گلدوزی کردیم. فاطمه‌زهرا از اون روز، افتاده رو دورِ گلدوزی و عشقش اینه که رزعنکبوتی بدوزه.

امروز (دوشنبه) هم بعد از صبحانه، تمیزکاری بالای کمدهای اتاق خواب در دستورکار قرار گرفت. اونجا پر از وسایل گلدوزی و خیاطی و بافتنی و خرت و پرت‌ بود. منم از وقتی اومدیم این خونه، این قسمت رو دستمال نکشیده بودم. برای همین یک میلیمتر خاک رو کل سطح نشسته بود.
آقامصطفی هم باید ماشین رو از صافکار تحویل می‌گرفت و به مکانیک و جلوبندی‌ساز میداد. یه ختم هم می‌رفت. بعدش هم کارواش که کلا این کارها تا شب طول کشید و اصلا نتونست کمکم بده.

علاوه بر گردگیری کمدها و طبقه‌بندی وسایل هنری، هرجا که دستم رسید رو دستمال کشیدم. مثلا کلید پریزها. بعدش خودم جارو زدم. لباس شستم و اتو کردم و جمع کردم و یه دنیا وسیله جا به جا کردم. گاز رو تمیز کردم و برای خواهش دل خودم، یه ذره حلوا هم درست کردم.

حالا این مطلب رو در حالی می‌نویسم که لهِ له هستم. شایدم مُردم ولی خبر ندارم.

نسیم یه بار بهم گفته بود: خدا رحم کرده تو به جز خانه‌داری، مشغولیت‌های دیگه‌ای هم داری. وگرنه با این دقت‌هایی که داری، از اون زن‌های خانه‌دار وسواسی میشدی.

حالا کِی بخوابم؟ فردا باید راه بیافتیم بریم. هنوز ساک‌ها رو نبستیم :/
الان داریم میریم خداحافظی‌های قبل از سفر :)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴/۰۵/۱۴
نـــرگــــس

نظرات  (۵)

خداقوت.

خستگی ناشی از کار فیزیکی اتفاقا لذت‌بخشه! اگه چنین خستگی‌هایی نباشه، روح خسته میشه.

رفتید ما رو هم دعا کنید.

 

پاسخ:
سلامت باشی. ممنونم هومورو جان.
البته کار فیزیکی اینطوری بهتره شب قبل از سفر نباشه :)
چشم. شما هم ما رو دعا کنید 💓

برم خونه رو مثل دسته گل کنم شاید راهم بار شد؟ 

 

التماس دعای زیااااااد...

 

انشاءلله به سلامتی و دل خوش برید و برگردید...

پاسخ:
برو اون جایی که گفتم رو دسته گل کن :))

فدات تو از الان هم راهی شدی. زیارتت قبول :*

خداقوت عزیزم♥️

 

خوش بگذره و دعا بفرمایید لطفا💜🌸

پاسخ:
ممنونم مهتاب جان 
چشم. ان شاءالله قسمت و روزی خودت زیارت عتبات در این ایام و در طول سال 💓

ان شاالله به سلامتی

خیلی برای خودتون و بچه ها تدبیر کنید...

هوا خیلی گرمه...

 

پاسخ:
 بله، تلاشمون اینه که شب‌ها حرکت کنیم و کلا خودمون رو خسته نکنیم.
ان شاءالله شما هم رفتید دعا کنید برای ما
ما هم برای شما.

وی سعی می کند دچار چشم و هم چشمی شده و دستی به سر و روی خانه اش بکشد

پاسخ:
شما انقدر کارهای مهم‌تر داری که بایدم سعی کنی و بسیار تلاش و کوشش کنی تا دچار چشم و هم چشمی بشی... 
:*

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">