ادراکات یک چادری
امروز در مطب دکتر، چندین واکنش متفاوت رو مشاهده کردم.
یک دختر خوش حجابِ مانتویی، کمی اونطرفتر روی مبل ال نشست. نگاهم میکرد. لبخند میزد. هیچ چیز نمیگفت. لبخند میزد و با لبخندش تحسینم میکرد. به همسرم نگاه میکرد و لبخند میزد.
من هم با نگاهم نوازشش کردم.
مصطفی مجبورم کرد از پیشخوان مطب در مورد زمان رسیدن نوبتمون و ... سوال بپرسم. دستیار دکتر بیدلیل از من عصبانی بود. خانم منشی بهتزده از پرخاش دستیار، فقط به من نگاه کرد. من حس کردم حقارت درونی دستیار او رو پرخاشگر کرده. حتی از رفتارش به دکتر شکایت هم نکردم.
دکتر کلی احترام به من و همسرم گذاشت. سلام و احوالپرسی گرمی کرد. با حوصله به سوالاتمون پاسخ داد.
دکتر از کار و بارم پرسید. گفتم و گفت: آووو! گفته بودی بهم! یادم رفته بود.
من تمام جزئیات رو به خاطر داشتم. خیلی دقیق. من هیچ وقت به دکتر چیزی در این باره نگفته بودم. دکتر فقط دنبال جزئیاتی بود تا من رو به جای "یک خانم چادری" با نام دیگری صدا کنه :)
چند روز پیش، عصری رفتم منزل دوستم. برای شام، رفیقم سنگ تمام گذاشت. همسرش یکی دیگر از دوستانمان را دعوت کرد: یک زوج جوان و دوستداشتنی.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.