صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

یاء و سین

سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

این روزها حالم با خودم خوب نیست.

یحیی سنواری رو می‌بینم که بیشتر از ۲۲ سال در زندان تنگ و مخوف اسرائیل زندانی بوده ولی تو گویی هر شب رویای طوفان الاقصی رو می‌دیده...

بعد مثل حضرت یحیی شهید میشه، در حالی که عصای موسی رو در آخرین لحظات به سمت دشمن پرتاب می‌کنه و پیکر مطهرش پیش دشمن باقی می‌مونه...

دنیا برای این آدم‌ها چه ارزشی داشته؟ 

اصلا دینِ این آدم‌ها چی بوده؟ 

چطوری اینجوری شدند؟ 

همزمان انقدر رویاپرداز و انقدر عملیاتی؟ انقدر امیدوار و انقدر مطمئن؟ انقدر خستگی ناپذیر؟

حالِ ایمان، خیلی با حالِ بی‌تفاوت بودن فرق داره. با حالِ امیدِ واهی داشتن فرق داره. با حالِ یه آدم عادی مثل خودِ من، فرق داره...


حالم با خودم خوب نیست. نمی‌فهمم چرا انقدر برای بخشیدن یه گوشواره و یه دستبند (که ۲۰ گرم هم نمیشه) به جبهه مقاومت تعلل می‌کنم؟ چرا دلش رو ندارم؟ چرا دنیا و آرزوهاش رو ول نمی‌کنم؟ چرا انقدر به آینده‌ام امید ندارم؟ چرا برای رویاهام قدم برنمیدارم؟ چرا دینِ من خرابه و برام کارآمد نیست؟ چرا ایمان ندارم؟

آخ خداجون که چقدر لازمه تو رو درست بشناسم... :'(

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳/۰۸/۱۵
نـــرگــــس

نظرات  (۳)

۱۶ آبان ۰۳ ، ۰۰:۱۵ پلڪــــ شیشـہ اے

😭😭😭😭😭

۱۶ آبان ۰۳ ، ۰۹:۱۸ استیص‍ ‍آل

صالحه همه ما همینطور هستیم. شاید بد نباشه به این فکر کنی که با احتمال زیادی ده ها برابر اون گردنبند و گوشواره به دستت برمیگرده.

من دختری ام که با کتاب های دفاع مقدس و جنگ و جبهه بزرگ شدم و همیشه فکر میکردم خیلی قوی هستم. این روز ها برای یه کار خیلی ارزشمند درگیر و دار مهاجرت به شهر دیگه ای ام واقعا هنوز هیچی نشده توی دلم خالی شده

منم هرگز فکر نمیکردم انقدر سریع احساس ضعف کنم و کردم. 

حس میکنم یحیی سنوار و امثال اون روحشون توی کوره های بسیار داغ گداخته شده و جلا پیدا کرده

و ما روی تشک های نرممون لم دادیم و غذاهای مورد علاقمون رو خوردیم و فقط اونا رو تماشا و در دل تحسین کردیم‌.. و برای این انقدر ضعیف به نظر میرسیم.

پاسخ:
زهرا جان... باورت میشه از وقتی این اعتراف تلخ رو توی وبلاگ نوشتم، قلبم یه وسعتی پیدا کرد که تصمیم خودم رو گرفتم؟
واقعیتش اصلا و ابدا برام مهم نبود چند برابر این‌ها رو خدا بهم توی دنیا بده.
حتی انقدر ایمانم قوی نبود که بگم خدایا توی آخرت بهم بده... زیااااد.
میدونی چی توی فکرم بود؟
دلم می‌خواست نگه‌دارم برای آینده‌ی مبادایی که واسه‌ی کار و بارهای شغلی به پول نیاز دارم.
یا یه روزی که خواستم دو تا قالی ۹ متریِ جفتِ دستباف بخرم طلاهام رو بفروشمشون که ذهنم از این آرزو خالی بشه...
همینقدر بچه‌گانه... آخه قالی‌ها رو همین الانم می‌تونم بخرم اما نمی‌خرم به دلایلی.

اما همین مطلب رو که نوشتم، فهمیدم که برای رسیدن به آرزوهام چقدر ضعیفم. برای دنبال کردن آرمان‌هام چقدر داغووونم و شل و ولم.
این شد که تصمیم جدیدی گرفتم. ولی تا عملیاتیش نکنم نمی‌گم که شیطون خرابش نکنه.
فقط میگم خدایا کمکم کن.
۱۷ آبان ۰۳ ، ۰۰:۴۳ استیص‍ ‍آل

آره واقعا

ما همه همینطور هستیم

اینطور موقع ها به خودمون میایم و میبینیم گاش عجب چیز مزخرفی ته دلمون بوده! من هم همین اثنا یه ویژگی منفی خیلی غریب توی خودم پیدا کردم. چیزی که هرگز فکر نمیکردم دچارش باشم. ولی دیدم انقدر اسیرشم که برای فرمان رهبرم دارم دل دل میکنم!

خدا توی بلا و گرفتاریاش هم برای ما بنده ها مسیر پیشرفت گذاشته (با خودم لکر میکنم یعنی ممکنه آینی زیبانتر از این هم وجود داشته باشه)

منم این وسطا نگران انحرافِ روز های خوشی‌ام..

پاسخ:
و بعد...
روز قیامت همه‌مون با نیت‌هامون محشور میشیم. با چیزی که توی دنیا هدف قرار دادیمش... با امامِ خودمون توی دنیا که می‌تونه هرررر چیزی باشه....

یکی دو روزه دارم به این فکر می‌کنم اگر بهشت پاداش بدن‌های مومنان هست، پس اون چیزی که قراره به دستش بیاریم چیه؟

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">