تابستانِ امسال
دلم یک خانهی نوسازِ ۱۲۰ متریِ سه خوابه میخواهد. یک اتاق برای دخترها، یکی برای خودم و همسر، یکی برای مطالعه.
دلم یک ستِ مبلِ ۵ نفره میخواهد... خیلی راحت و نرم.
خانهمان هم باید سیستم سرمایش گرمایش پیشرفته داشته باشد وگرنه ندوست. کمد دیواریِ سفید و کابینت هم به مقدارِ زیاد. پردههای خانه هم ضخیم و نخی.
وسایل آشپزخانه هم سالم بودند و جادار. سینکِ بزرگ و جادار. یخچالِ جادار و سالم. فرِ سالم، مخلوطکنِ سالم...
همه چیز هم در مینیمالترین حالتِ ممکن.
دلم میخواهد همسر برای خودش یک ماشینی موتوری بگیرد و دست از سرِ مالِ من بردارد. وقتهایی که نیست، با دخترها برویم گردش و کوه و کافه. استخر و باشگاه. برویم سفر و زیارت...
دلم میخواست قدرتِ تغییر داشتم. تغییر ساعت خواب. تغییر سبک غذاییمان. چکاپهای پزشکی و دندانپزشکی را درست و حسابی پیگیری میکردم. مخصوصا برای دخترها. همسر برای اینکارها وقت ندارد.
صبحها دلم ورزش و یک خرید کوچک از تره بار میخواهد وبعد ازظهرها یک فنجان شیرقهوه.
دام چهارساعت مطالعهی بیوقفه در نبودِ بچهها میخواهد.
سبکِ زندگیِ تابستانِ امسالم را دوست ندارم. همینقدر صادقانه.
پ.ن: و جارو برقی سالم
منم اومدم مثل شما یه زندگی مینیمالی رو ترسیم کنم ، یکی یکی خواسته هام رو چیدم و دیدم اووو دیگه داره تجلاتی میشه ..حد تعادلش کجاست؟ این تعادل برای همه یکسانه؟