صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

دعایی برای آرامش

شنبه, ۱ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۰۰ ق.ظ

الهم اجعلنی فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من ترید


این دعا رو موقع اذان مغرب، دقیقا اون لحظه‌ای خوندم که فکر کردم چقدر خسته و درمانده‌ام و نیاز دارم اونایی که دوستشون دارم بهم انرژی بدن... بگن ما بهت اهمیت میدیم... بگن ما دوستت داریم... بگن ما مراقبت هستیم... بگن همه چیز درست میشه... 
 شبِ تولدم یه اتفاقایی افتاد که ازش ناراحت شدم. ضمن اینکه اونم بعدش باید می‌رفت یه جلسه‌ای که اونجا هم گیر افتاد و یازده و نیم شب برگشت. بدتر از همه این بود که توی ذوق فاطمه‌زهرا خورد چون خیلی منتظر کیک و باباش موند. اما... دیشب همسرجان برام تولد گرفت. با یک روز تاخیر. با اینکه بعد از خوندن اون دعا و نماز، دیگه واقعا منتظر چیزی نبودم. تهِ قلبم فقط دوست داشتم بیاد، شاید آشتی کنیم و عادی باشیم. همین.
اومد! کیک خریده بود با بادکنک و کلاه و فشفشه! شمع تولد ۲۷ خریده بود به جای ۲۸ :) به شوخی میگفتم: یک سال کم بود، باید ده سال کمتر می‌گرفتی. به جاش روی کیک با نستعلیق زیبایی نوشته بود: جانی و دلی ای دل و جانم همه تو. یه دسته گلِ نرگس خریده بود با یک رز سرخ وسطش. خوشبو... به چشمای مصطفی که نگاه می‌کردم، روم نمیشد نگاهش رو تاب بیارم. اما اون مهربون و عاشق، مستقیم نگاه می‌کرد توی چشمام. پلک هم نمی‌زد. گاهی فکر می‌کنم انقدر دوستش دارم که اعصابم از نبودنش خرد میشه. دوست دارم همیشه یه جایی باشه که بتونم قد و بالا و صورت ماهش رو ببینم. من که خیلی برنامه‌ها دارم و دوست دارم خیلی بهتر از این‌ها بشیم. خودش که میگه انقدر عاشقمه که حاضره همونی بشه که من می‌خوام. ولی من نمی‌خوام طبقِ میل من بشه. دوست دارم همه‌مون همرنگِ خدا بشیم...
خیلی حالم خوب شد. البته مهمونیِ شلوغی بود. دایی‌ام و خانواده‌اش هم بودند و خیلی خصوصی‌طور _که بیشتر مطلوبم هست_ نبود اما همین کافی بود که متوجه بشم هنوزم دوستم داره. محبتش، همه‌ی رفتارهایی که توی ذهنم اسمشون رو میذارم قلدری و بی‌توجهی و ... شست و برد. نگرانی‌هام وقتی آخرِ شب باهاش حرف زدم خیلی کم‌تر شد. بی‌اعتمادی‌ام از بین رفت. گرچه واااقعا سعی می‌کنم توکلم به خدا باشه. راستش من واقعا می‌خوام باور کنم که "خدا هست". مراقب و پشتیبان و مهربان‌ترین برای ماست. برای همین هم اینجا می‌نویسم: ممنونم ازت خدای مهربونم. ممنونم!

فکر کنم خیلی‌ها این پست رو نخوندید. خوشتون اومد بخونید :)

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۱/۱۱/۰۱
صالحه

نظرات  (۲)

الحمدلله

الهی دنیا پر بشه از این اتفاق های قشنگ...

از این حس های خوب...

چقدر حال ما هم بااین مطلب خوب شد...

پاسخ:
خدا رو شکر :) 


سلام علیکم

الحمدلله! برکت زندگیتان روزافزون!

پاسخ:
سلام علیکم
ممنونم :)

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">