صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

گره‌ های ذهنی گاهی زود باز نمی‌شوند.

چهارشنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۱:۱۵ ب.ظ

سلام و اول اینکه بگم‌ ممکنه پست قبل براتون توی پنل‌تون ستاره‌ش زرد نشده باشه. پس حتما یه نگاه بهش بکنید. ممنونم.


دوهفته پیش که یک‌شنبه تهران بارون اومد، خیابون قدس با درختای چنار زرد و نارنجیِ خیس، رویایی شده بود. بین دو کلاس دانشجوی دکتری گرایش خودم توی دانشکده رو دیدم. با هم دوستیم و شرایطمون شبیه همه از این جهت که ایشونم سه تا بچه داره. داشت برمی‌گشت خونه و من بهش اصرار کردم بیا بریم بیرون با هم یه چیزی بخوریم. قبول کرد و رفتیم یه کافه نزدیک دانشگاه‌.
حرف افتاد در مورد پایان‌نامه و وقتی بهش گفتم با کدوم استاد پایان‌نامه‌م داره پیش میره، با کمال ناباوری بهم گفت که اگه ازم پرسیده بودی بهت می‌گفتم اصلا باهاش پایان‌نامه‌ت رو برندار.
بعد ازش پرسیدم چرا؟ و شروع کرد به صحبت کردن در مورد کلاس دو ترم قبلش با استادِجان. یک سری حرف‌هاش توصیفی بود ولی بخش دیگریش واقعا ذهنیت خودش بود که برساخت شده بود و برای همین نمی‌تونستم از استاد دفاع نکنم.
کلا ایشون روی یه چیزایی در مورد استادِجان با قطعیت به عنوان امر نامطلوب تاکید می‌کرد که از نظر من اصلا نامطلوب نبود. مثلا می‌گفت استاد قلمبه سلمبه حرف می‌زنند و مثلا کلمه ابژه سوبژه و پارادایم از نظر ایشون مصداق قلمبه سلمبه حرف زدن بود! ولی مثلا من با توجه به پیشینه فلسفی استاد، اصلا کلاس برام ثقیل نبود. ولی بازم دوستم رو درک می‌کردم چون مثلا هم‌کلاسیم آقای ب که با من توی کلاس بودند، آخر ترم به استاد گفتند که این چیزایی که توی برگه‌م نوشتم؛ اصلا اون چیزی نبود که سر کلاس از شما فهمیدم. (به عبارت دیگه، بنده خدا خیلی دیر لود شد!)
بعد بامزه این بود که به منم میگفت تو هم مثل ایشون (استادِجان) شدی و قلمبه سلمبه حرف میزنی!
:)
من یه لته سفارش دادم و دوستم چایی اما واقعا نفهمیدم چطور لته‌م رو خوردم انقدری که حس بد بهم منتقل شد. بیشتر هم به خاطرِ یکی از تلقی‌های شخصی این دوستم در مورد گرایش سیاسی استادِجان، با وجود اینکه خیلی دور از ذهن بود ولی چون حساسیت‌برانگیز بود، نتونستم از ذهنم بیرونش کنم. مشکل اصلی هم این بود که نه می‌شد فهمید چقدر تصورات شخصی دوستم هست و نه میشد فهمید چقدر واقعیت‌.
خلاصه ظهر رفتم پیش شهدای گمنام ازشون کمک خواستم. راستش واقعا از خوردن اون لته و رفتن به کافه پشیمون شده بودم اما چه سود.
چند روز بعد تفال زدم به قرآن که آروم بشم. آیه از سوره رعد اومد: له دعوه الحق... .... الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله‌، الا بذکر الله تطمئن القلوب.
خیلی فکر کردم به معناش ولی خیلی به چیزی نرسیدم. یاد یک سری صحنه‌ها توی ذهنم زنده میشه. اون وقتی که استادم با آرامش قرآن رو باز کردند و مقداری خوندند. اون وقتی که از استاد خواستم که برای پایان‌نامه کمکم کنند و استاد اصرار داشتند که من خوب فکرام رو بکنم و بعد تصمیم نهایی بگیرم و خودشون هم با وسواس پایان‌نامه‌م رو قبول کردند.
حالا چرا بعد از دوهفته دوباره یاد این قضیه افتادم؟ دیشب نمی‌دونم چی شد که رفتم داخل صفحه سرچ کتابخانه دانشگاه. می‌خواستم ببینم موضوع پایان نامه امیرحسین ثابتی مجری برنامه جهان‌آرا چی بوده و آیا رساله دکتری هم داره؟ با کمال تعجب دیدم که سال ۹۲ پایان‌نامه ارشدش رو دفاع کرده و استاد راهنماش صادق زیباکلام بوده. حالا اگه یه روز این آقای ثابتی رو ببینم ازش می‌پرسم چی شد که با کسی پایان‌نامه‌ت رو برداشتی که از سال ۸۸ از رضاشاه دفاع می‌کرد و سال ۸۹ می‌گفت ایران مدیون شمشیر آغامحمدخان و چکمه‌های رضاشاه هست؟
حالا یه ویری افتاده تو سرم که اگر یه روز گرایش سیاسی خودم و استادم شبیه هم نباشه؛ همین سوال رو یه روز یه نفر ازم می‌کنه و بی‌راه نیست. هرچند تا امروز هیچ دلالتی بر زاویه داشتن خودم و استادم از نظر سیاسی پیدا نکردم و همین حرفای اون دوستم رو خیلی عجیب و باورنکردنی می‌کنه.
دوباره توی ذهنم مرور می‌کنم: الا بذکر الله تطمئن القلوب....


پ.ن و شاید بی‌ربط: یادش به خیر وقتی همسر می‌خواست بره یکی از اردو جهادی‌ها و منم دلم رضا نبود، آیه ۶۲ سوره یونس اومد: الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون... و کلی گریه کردم با این آیه.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۹/۲۳
صالحه

نظرات  (۶)

سلام

وبلاگ مرتب و زیبایی بود.

متن ها را باید تو فرصت بهتری بخونم.

موفق باشید

۲۳ آذر ۰۱ ، ۱۴:۱۹ مرضیه ‌‌

سلام عزیزم

راضی هستی لپ تاپ استوک خریدی؟

میشه مدلش رو بپرسم و بگی چند خریدی؟

سلام عزیزم ممنون...ولی واقعا سخته نمیدونم به خاطر آلودگی هواست یا چیز دیگه ای که حالم این روزا اصلا خوب نیست حس از اینجا رونده از اونجا موندگی دارم:/

با اینکه فضای دانشگاه و مباحثه و اینا رو دوست دارم اما خیلی پر مشغت میگذره خصوصا این روزا به خاطر مسائل سیاسی...احساس ضعفی که تو خودم دارم و ان کسالت همیشگی که نمیزاره حتی ی طرح مساله برا استادم بفرستم...

 

۲۴ آذر ۰۱ ، ۰۲:۲۲ پلڪــــ شیشـہ اے

اوه چه سخت.

 

شاید برای الان زود باشه فکر کردن به اینکه اگر با استاد زاویه نگاه سیاسی داشته باشید چه اتفاقی می افته...

اما سوال بیراهی نیست...

همیشه زاویه داشتن به معنای جدا شدن راه نیست...

گاهی شاگرد بر استاد ولایت پیدا میکنه و چون جامع تر نگاه میکنه ممکنه اسمش رو زاویه بذارن...

همه اش به سعه روحی برمیگرده...

زیاده خواه باشید... اتفاقا از خدا بخواید همچین زاویه ای با استادتون پیدا بکنید... یعنی نگاهتون از ایشون جامع تر بشه...

این رقابت و این زیاده خواستن اتفاقا ماهیتش خیلی فرق داره هااا... اصلا شبیه رقابت های متعارف نیست...

چون یکی از اسماء الله اسم رقیب هست.... رقیب در حقیقت برای مراقبت از فرد میاد... 

اوج دلسوزی شما برای استاد میتونه این باشه که مراقب ایشون باشید... و مراقبت همیشه از یک مقام بالاتر به پائین تره...

 

نه از این جهت که از ایشون جلو بزنید بلکه از این جهت که مراقبشون باشید به پاس الطافی که به شما کردن...

 

میبینید چقدر دنیا قشنگه؟

 

 

۲۶ آذر ۰۱ ، ۰۲:۳۹ سوته دلان

سلام 

مجری برنامه ثریا آقای مقصودی هست، مجری جهان آرا آقای ثابتی، منظور شما کدومه؟

 

پاسخ:
وای خدایا! بازم من از این اشتباه‌ها کردم!
ثابتیِ جهان آرا :)

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">