صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

کنجارهایی که من رفتم نبود، نگرد نیست!

چهارشنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۱، ۰۷:۲۹ ب.ظ

دیشب رفتیم هدیه‌ی قرآن فاطمه‌زهرا رو خریدیم. یه بسته مداد رنگی فلوئورسنتِ آریا. دفترنقاشی هم که مدت‌ها بود لازم داشتند خریدیم. چند صفحه اول دفتر نقاشی، از این طرح‌های آماده داشت. با اون مداد رنگی‌ها طرحِ تک شاخش رو رنگ کردیم و واقعا قشنگ شد. خیلی هم کیف کردیم. هم من هم فاطمه‌زهرا هم زینب.
در هفته‌ای که گذشت متوجه شدم زینب دوباره سرش شپش گرفته. چند وقت پیش هم فاطمه زهرا دوباره شپش گرفته بود. الان چند روزه مراقبت کردم و خدا رو شکر دوتاشون پاک هستند.
دقیقا فردای تموم شدن امتحانات هم زینب و لیلا مریض شدند و تب کردند. حدودا دو روز و دو شب اسیرِ این تب و بی‌حالی و گلاب به روتون بودیم. از الطاف خفیه الهی همین بود که این مریضی بعد از تموم شدن یک فشار بر ما عارض شد که اگر قبلش مبتلا میشدند و میشدیم واقعا از توان خارج بود. ضمن اینکه تب کردنِ زینب باعث زیاد شدن تعداد شپش‌ها و البته کم شدن تخم‌ها شده بود، نگرانیم این بود که خودم هم بگیرم چون زینب عادت داره سرش رو موقع خواب میذاره کنارِ سرِ آدم. سر پاکسازی هم که مدام جیغ و داد می‌کرد، گاهی توی خواب شونه به سرش می‌کشیدم.
خلاصه الحمدلله گذشت.
پریروز اینا هم بود که رفتیم خونه مامان. دیدیم یکی دو میلیون تومن پارچه خریده، البته خیلی با کیفیت نبودند. اما چقدر ذوق داشت خودش و مدام از ایده‌ها و اینکه چقدر این کارش خوب بوده و ... صحبت می‌کرد. (در راستای همون بحث تایید گرفتن که متاسفانه من موفق نشدم خیلی تاییدش کنم.) ولی تو ذوقش نزدم چون واقعیت خیلی خوشم نیومده بود از طرح‌هاش. برعکس بچه‌ها خیلی دوست داشتند و چپ و راست با پارچه‌ها ذوق می‌کردند و بازی می‌کردند. مامان هم خدا خیرش بده، برای فاطمه‌زهرا و زینب دوتا دامن برید و با کوک‌های درشت، کش وصل کرد و بچه‌ها کلی خوشحال شدند. هرچند امروز کلی وقت گذاشتم و دو تا دامن رو اصولی دوختم. اتفاقا مامان هم اون ساعت اومد یه سر خونمون. دید مشغول خیاطی‌ام و کلی تشویقم کرد. بهش گفتم کاش همین‌قدر از درس‌خوندنم تعریف می‌کردی. اونم میگفت: نه که نمی‌کنم!!!!!
اما واقعیت اینه که من الان دیگه با این تشویق‌ها احساس خوبی نمی‌کنم. چون حس می‌کنم اینو دارن تقویت می‌کنند که یه جای دیگه تضعیف بشه ولو ناخودآگاه و ناآگاهانه. خیاطی و صرفه‌جویی اقتصادی رو تقویت می‌کنند که درس‌خوندن و دانشگاه رفتن تضعیف بشه.
از روزی که آخرین امتحان رو دادم و بچه‌ها مریض شدند، مامان رسما مریض شدن بچه‌ها رو انداخت گردن فشاری که من به خاطر امتحان دادن متحمل شدم و اینکه چون خودم ضعیف شدم، بچه‌ها هم از ضعفِ من مریض شدند. درحالیکه با وجود اینکه نسبتا کمترین کمک رو دریافت کردم و خودِ همسرجان اعتراف کرد که خوب کمکم نکرده، کمترین استرس رو هم داشتم و کمترین فشار رو به خانواده وارد کردم. اصلا انصاف نبود. تازه بگیم لیلا که شیرخواره‌ست با ضعفِ من، ضعیف شده، سلّمنا! زینب چرا؟؟؟
حتی اون بار که توی خاطره قبلی گفتم که زینب گریه کرد که براش دامن چین‌چینی نیاوردم، مامان حتی اونو هم انداخت تقصیر درس و دانشگاهِ من! چطوری؟ چون به خاطر امتحاناتم نتونستم زینب رو از پوشک بگیرم و به همین دلیل دامنش نجس شده و بی‌دامن مونده و حالا داره گریه می‌کنه و اگر از پوشک گرفته بودم، اینهمه گریه نمی‌کرد. واقعا سطح استدلال رو ببینید چقدر پایینه!
حالا لابد بچه با دیدنِ مامانِ خیاطش دچار مشکلات نمیشه! انرژی بیشتری می‌گیره! مامانِ خیاط هیچ‌وقت کارِ خیاطی رو به گرفتنِ بچه‌ی درحالِ گریه‌ش ترجیح نمیده! مزخرفِ خالص.
الانم دوباره خونه‌ی مامانم و کیفِ کتابایِ درسیم رو که برای پایان‌نامه نیاز دارم، جا گذاشتم تو خونه و اعصابم خورده.
حالا چرا رِ به رِ میاییم اینجا که از مامان حرف بشنوم؟ علاوه بر اینکه شدیدا دلم براشون تنگ میشه و میترسم امسال برن ماموریت، علاوه بر اینکه خسته میشم تو خونه و دلم هم‌زبون می‌خواد و اینکه یه نفرِ دیگه غذا درست کنه و اینکه بچه‌ها کمتر چسب بشن بهم موقع کارِ خونه و آشپزی و ... علاوه بر همه‌ی اینا، امروز همسرجان یه مهمون داشت که به خاطرش منو تبعید کرد و پرت کرد از خونه بیرون :/
حالا مهمون کیه؟ یکی از سخنران‌های عدالت‌خواه و برجسته کشور که همسرجان از باگِ برنامه‌ی ایشون استفاده کرده تا در جلسه‌ای در منزلِ ما، همراهِ اعضایِ تیم‌شون، در مسائل کاری‌شون از ایشون مشورت بگیره.
هر چی هم من جیغ و ویغ کردم که می‌خوام منم باشم تو جلسه فایده نداشت. چون ایشون در موضوع پایان‌نامه‌م هم میتونه بهم کمک کنه. هیییعیییی.
دیشب هم انقدر به ماجرای نمره‌ی ۱۶ استادِ جان فکر کردم که داشتم دیوانه میشدم. آخرش تفال زدم به قرآن. آمد: و ان تصبروا خیر لکم. یه مقدار آرام گرفتم. ضمن اینکه دوتا سخنرانی‌های حضرت آقا که خیلی به درس مرتبط بود رو خوندم و دیدم عجب... ای‌بسا امتحان رو اصلا خوب ندادم.
امروز هم با خودم گفتم اصلا به استاد بگم که چیکار کنم که نمره‌م بالاتر بره و جبران کنم. اما حساب کردم این همه استادِ جان در ماجرای نوشتن جزوه‌م بهم راحت گرفتن و میگن بشین پایِ پایان‌نامه، الانم حتما همونا رو میگن. خیلی بده که یه سوالِ چیپ، جواب تکراری بگیره! بعدشم حتما میگن: مگه نمره مهمه؟ و من میمونم و حوضم :)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۴/۲۲
صالحه

نظرات  (۵)

۲۲ تیر ۰۱ ، ۱۹:۴۶ مکعب روبیک

خیلی خوب بود..دمتون گرم

سلام

چه آیه خوبی اومد...

واقعا اهمیت پایان نامه در مقابل این نمره 16 خیلی زیاده...

در ضمن:

16 که نمره خوبی هست 

وقتی شما اینجوری 16 رو بی آبرو میکنید ما آقایون از نمره هامون با چه رویی بگیم؟! :)

من توی دانشگاه درسی رو که حس میکردم نفعی نداره و صرفا خواستن عدد واحد ها رو به حد نصاب برسونن در حدی میخوندم که قبول بشم...

درس هایی که واقعا اهمیت داشت رو براش خیلی وقت میذاشتیم...

الان هم اصلا نمره هاشون یادم نیست اما اثرات اون وقت گذاشتن ها الان خیلی برامون مشهوده...

الان کلا سر سفره اون وقت گذاشتن ها نشسته ام...

حتی بارها گفتم کاش دوبرابر وقت میذاشتم... کاش

پاسخ:
علیکم السلام

ولی دیدید چی شد؟ :)))

حالا یه چیزی هم بگم: هم درسِ این استادم تخصصی بود و هم هنوز هم دارم مطالعه می‌کنم در مورد مباحثش. درس خیلی مهمی بود.

سلام رفیق...

میتونم درک کنم چرا انقدر حرص میخوری. پدر من برعکس، تاکید خیلی زیادی روی درس دارن. و دقیقا همین جنس تشویق‌ها رو نسبت به درس و شاغل شدن دارن‌.

هنوزم که هنوزه میگن چرا تجربی رو رها کردی، یا الان، توی این روزها حتی! میگن برو برای دکترا اسم بنویس! 

ولی متاسفانه، 

انگار وقتی روی یه چیزی اصرار زیاد دارن، آدم برعکسش رو میره ناخواسته. 

من خودم درس خوندن رو دوست دارم، عاشق رشته ام هم بودم، ولی خب هدف گذاری زندگیم و نوع نگاهم با نگاه پدرم متفاوته. 

قبلا ها خیلی حرص می‌خوردم و اذیت می‌شدم از اصرارهای بابام، ولی الان‌ها دیگه خیلی کم... چون دارم راه خودم رو میرم، همسرم هم الحمدلله الان بیشتر از قبل همراهمه و موافقه. دیگه حق اظهار نظر رو که نمیتونم از بابا بگیرم.

چاره ای نیست... مجبورم هر از گاهی دو ساعت پای نصیحت‌هاشون بشینم. 

اینکه توقع کمک داشته باشی و بخاطر دیدگاه متفاوتشون، این مدلی کمک بدن، اذیت کننده است...

پاسخ:
سلام مروه جان
همه‌ی حرفات درسته ولی قبول ندارم که مصداق اون دو خط آخر کامنتت هستم.
یه ظرایفی در ارتباطات ما هست و یه عالمه تناقضات. اینا اذیتم میکنه.
مثلا رفتار استادِ جان با مامانم رو اگر مقایسه کنم؛ استاد که کمکم نمیکنه، ولی حرفاش زندگی بخش و امیدبخشه. اما مامان جانم با اون همه توانایی‌ش برای تغییر معادلات زندگیم (مخصوصا از نظر معنوی) اما با زبونش نرمی به خرج نمیده. گرچه خیلی از لطف‌های خدا رو مرهون رضایت مادرپدرامون میدونم.

سلام صالحه جان

یه دوره آقای عباسی گذاشتن به اسم چله مادری❤️

درواقع یه طرح مطالعاتی سبک هست

4 تا کتاب رو توی چهل روز میخونیم و 4،5 جلسه آنلاین با استاد هست که البته بعد میتونیم آفلاین هم ببینیم

محدوده مطالعاتی هرروز حدود 30 صفحه هست که اگه عقب موندیم بعد میتونیم جبران کنیم

دوره رایگان و کتاب‌ها هم با 30 درصد تخفیف ارائه میشه

من شرکت کردم واقعا فوق العاده بود. دلم میخواد همه خانمها از این دوره استفاده کنن بس که مفید بود.

 

 

📣 برگزاری مجدد دوره «#چلّه_مادری» در #تربیتکده_آیین_فطرت

 

❤️ دوره ای برای مادران،‌ مربیان، معلّمان و مبلغان با موضوع مادری و همسری در #سبک_زندگی و #تربیت_دینی

 

👤 استاد دوره:

حجة الاسلام #محسن_عباسی_ولدی

 

✅ کاملاً رایگان  

✅ محتوای جذاب، جدید وکاربردی 

✅ تهیّه کتب دوره با ۳۰٪ تخفیف ویژه

✅ صدور گواهی 

 

✅ نظرات شرکت کنندگان دوره اول چله مادری: @tarbiatkadeh

 

📌 ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر:

 ktft.ir/40

 

✍🏻 پشتیبانی و راهنمای دوره:

🆔 @Madari40 ☎️ +989910036141

 

⏳ مهلت ثبت نام: چهارشنبه 29 تیر 

 

🔳در ترویج معارف اهل بیت سهیم باشید.

 

😊با #ایران_جوان_بمان باشید🔻🔻🔻

https://eitaa.com/joinchat/632029338Cb8a48cecf1

پاسخ:
سلام فاطمه خانم.
خیلی ممنونم از اطلاع رسانیت :)

عالی بود استفاده کردیم

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">