صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

پس از ۲۸ سالگی

چهارشنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۱، ۰۴:۳۴ ب.ظ

اتفاقات پس از ۲۸ سالگی
راهنمای مطالعه: یک دونه مثبت یعنی نکته آموزشی یا یه چیزی که با حالِ خوب نوشتمش. دوتا مثبت یعنی غر و حالِ بد. می‌تونید انتخاب کنید کدوم رو بخونید :))

۱ بهمن

+ اولین چیزی که فهمیدم این بود که درد و دل رو باید برد پیش اهلش. شاید نتونم برنامه‌هام رو بچینم طوری که سفر یک روزه برم مشهد و برگردم یا وسع مالی و زمانی‌مون نرسه که خانوادگی بریم اما جا به جا توی شهر، امامزاده‌های عشق هستند. الحمدلله و دریغ از بی‌توفیقی...
دلخوشم به اون شهید گمنامِ دانشگاه تهران که ۲۸ ساله‌است و شهدای ۱۸_۱۹ ساله دورش حلقه زدند. هوام رو داشته باشید شهدا...

+ توجه کنید که وقتی بچه مقاومت میکنه برای دستشویی رفتن، نباید دست بچه رو بکشید وگرنه یه اتفاقی می‌افته که مثل من پشیمون میشید و مغزتون صدبار به آستانه انفجار میرسه طوری که دلتون می‌خواد بچه رو کتک بزنید تا دلتون خنک شه اما محض خاطر خدا باید خویشتن‌داری کنید و این سخت‌تره...

+ دارم به این بلوغ میرسم که قبول کنم همسرجان معصوم نیست همونطور که من نیستم... بپذیرم که زوال عقل شاخ و دم نداره. هم برای خودم هم همسر.

۲ بهمن

+ مامان تاکید می‌کنه بعد از اتفاقات ناگوار جدا و حتما باید محاسبه کنیم ببینیم کجای کارمون ایراد داشته. البته هنوز با ان‌قلت می‌تونم این مساله رو قبول کنم. ولی تو این ماجرا واقعا راست می‌گفت. صدقه دادیم و مامان تو گروه‌ها گفت و براش دعا کردند، صبح دوشنبه خوب شد یهو :')

++ مریض هستی؟ هستی که هستی! چون مادر هستی باید فراموش کنی که مریض هستی. دیگران هم همینطور‌. باید برات مهم نباشه که مریض هستی و مهم نباشه که دیگران به مریضی‌ات اهمیت نمیدن. چون تو یک مادر هستی...

+ خوندن برای امتحانی که بخش قابل توجهی از محدوده تدریس نشده و یک هفته پیش منابعش ارسال شده، مریضی خودت و کشیدنِ نازِ بچه مهرطلب و تحمل شرایط روانی ناشی از فشار مریضی بچه، فقط از دستِ من برمی‌اومد. تونستم پس قوی‌ام! گرچه له‌ام.

+ همسرم عمو شد بلاخره. خدا رو شکر یه فرشته به دنیا اومد دیروز و ما امشب رفتیم دیدنش :)

۳ بهمن

++ می‌دونستید یه چیزی رو؟ حرامه که مردها در آماده کردن بچه‌ها برای فرستادنشون به مدرسه به مادرها کمک کنند. حتی اگر پدر بیدار و توی خونه باشه و اون زن کلاس یا امتحان داشته باشه و اسنپ گرفتنش دیر بشه و یک ربع دیر برسه سر جلسه امتحان.

+ کاش همیشه برای همسر چایی درست کنم بریزم توی ماگ که ببره سر کار یا صبح‌ها سر فرصت بخوره‌...

+ بعد از امتحان رفتم بانک برای گرفتن کارت. دو ساله که کارت ندارم و اینترنتی پرداخت‌هام رو انجام میدم. شعبه هوشمند بانک ملی رفتم که در عمل اصلا هوشمند نبود و معطلی‌اش زیاد بود. نکته مثبتش خلوتی و فضاسازی شیکش بود. خوش گذشت.

+ برگشتنی با تاکسی و بی‌آرتی کلی دارم پول اسنپ‌ها رو پس‌انداز می‌کنم!

+ استقبال از همسر فقط استقبالِ همسر از من وقتی از سرِ جلسه برگشتم خونه. خیلی گرم بود. کاش منم موقع برگشتنِ همسر به خونه، آخرِ شب که خیلی خسته‌ام، می‌تونستم اینطوری استقبال کنم ازش. درس خوندن و بچه‌داری و ... به شدت کم‌خونم کرده و نزارم. کاش ایشونم یه ذره زودتر برمی‌گشت. مثلا ساعت ۶ و ۷.

برنامه‌ی روزِ من: مقابله با کم‌خوابی دیشب و نگهداری از ۴ بچه قد و نیم قد تا زمانِ خواب. برنامه‌ی مامان: جمع و جور کردن خونه با ۶ عدد بچه خوابالو و بی‌مسئولیت و بَلا طلای ریخت و پاشی و درست کردن شام در یک خانواده‌ی فردگرای خسته و بی‌احساس.
برنامه‌ی شبِ من: صحبت با همسر که ایشون باهام همراهی نمی‌کنه.
+ میدونید چی فکر می‌کنم؟ جامعه و فرهنگ ما، به شدت نقش مردان رو در عرصه های خانواده و فرهنگ تضعیف کرده و فقط توقع درآمدزایی ازشون داره.
اذیت کننده‌است.

++ باید برای روز مرد براش هدیه بخرم. متاسفانه انگشترِ هدیه تولدش رو گم کرده و این اصلا خوب نیست! حالا چون هدست بلوتوثی‌ش رو بی‌خودی هدیه داده به همکارش، می‌تونم همون هدست رو باید براش بخرم یا ماگ فلاسکی یا انگشتر یا کاپشن.‌ الحمدلله گزینه زیاد داریم. چیزی که کم هست پول هست ولی چیزی که زیاده، عشقه :)

۴ بهمن

+ صبح پا شدم خودم فاطمه ‌زهرا رو رسوندم مدرسه. برای نشانه‌ی گ، باید کاردستی می‌بردیم. گل نرگس طبیعی و گردو بردیم. صبح قشنگی رقم خورد با دختر عزیزم دوتایی.

+ امروز برای امتحان صلاحیت‌های مدرسی؛ کلِ کتاب شاگردپروری حاج آقا عابدینی رو یک نفس خوندم. توصیه میشه شدید.

+اللهم اوقفنی علی مراکز اضطراری.

+ خونه‌ی مامان‌ایناییم هنوز. من و همسر اومدیم آشپزخونه، ایشون ظرف میشوره، من مرتب می‌کنم و مشغولِ مباحثه‌ی بیانات آقا در دیدار با اقشار مختلف زنان هستیم. قرارِ قشنگی میشه اگر ادامه پیدا کنه :)

۵ بهمن

+ امروز دیدم علامه مصباح در شرح خطبه فدکیه در مورد لقد جاءکم رسول من انفسکم... آیه ۱۲۸ سوره توبه توضیح میدادند. به این فکر کردم که اگه باورم بشه همونطور که پیامبر صلوات الله علیه عزیز علیه ما عنتم هست، باید باورم بشه امام زمانم با هر ناراحتی من، در رنج و سختی می‌افته. اینجوری طاقتم تو مشکلات بیشتر میشه. اینجوری تاب آوری‌م زیاد میشه. من به این میگم توسعه فردی در نظام ولایی :)

+ امروز آخرین امتحاناتم رو دادم. دو تا امتحان در یک روز. کتف و دست درد گرفتم. ۱۱ صفحه آچهار ریز نوشتم و حالم چقدر خوب شد. این ترم همه‌ی امتحاناتم رو خوب دادم :)

بعد از بچه‌دار شدن، هیچ وقت شب امتحانی درس خوندنم باعث نشد برای درس خوندن تا دیروقت بیدار بمونم. اما این ترم بعد از مدت‌های مدید به خاطر سختی شرایط، مجبور شدم این کارها رو هم بکنم. خیر بود.

+ این سه هفته‌ای که پیش مامان و بابام بودم برای گذروندن امتحاناتم، بهترین دوران دریافت حمایت و عشق از طرف خانواده‌ام در تمام عمرم بود. هرگز نمی‌تونم لطفشون رو جبران کنم.

+ داریم میریم بروجرد‌. فاتحه‌ی بابای الهامِ عروس خاله‌ام. خدا رحمتش کنه. انسان شریف و زحمت‌کشی بود و موقعی که در حال کسب یه لقمه نون حلال بود، ماشین بهش میزنه و فوت میشه. دوست داشتید یه فاتحه مهمانشون کنید.

موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۱/۱۱/۰۵
صالحه

نظرات  (۳)

سلام

فقط برای مورد اول در ۵ بهمن باید بگم:

الهی بمیرم... قشنگ میتونم تصور کنم...

ای تصور لعنتی...

بله... خیلی عاشقانه هم برای رنج های ما ، رنج میکشن...


من اگر به زیارت امامی برم... یا با ولی خدایی صحبت کنم خیلی برام مهمه که خبر خوب بدم بهشون...

از موفقیتام بکم...

میدونستید وقتی خانمم توی رانندگی مستقل شده بود... بعدش برای کاری زنگ به استاد زدم...

اولین خبری که بهشون دادم همین بود

گفتم همسرم میتونه رانندگی کنه خودش...

خبرهای خوب به این کوچیکی رو هم میگم...

چون همونقدر که عمیق از رنج ما رنج میکشن

از شادی و موفقیت ما خیلی خوشحال میشن...


 

پاسخ:
نمیدونم چرا باور این چیزهای غیبی خیلی برام سخته. باید روی خودم کار کنم...

به خاطر رشته تحصیلی تون هم که شده جدی تر بهش فکر کنید... همه مون بهش نیاز داریم... من بیش از همه...

موضوع خیلی جدی ای هست...

هم در زندگی شخصی ، هم در زندگی مشترک و هم در زندگی اجتماعی و هم در زندگی سیاسی و هم در نگاه حکمرانی...

پاسخ:
بله. واقعا درست میگید. فعلا انقدر کف میدون درگیرم و دارم تقلا می کنم که مشکلاتم رو حل کنم که ریسمان اتصال به آسمون رو گم کردم. 
مستاصل شدم...

نمیخوام اینقدر سمج باشم و اینقدر با نظراتم اذیتتون بکنم

اما اگر این فرصت کف میدون رو از دست بدید با هیچ دانشگاهی و هیچ آسایشی نمیتونید اون اتصال رو بدست بیارید

کاش یه دوربینی بود تا زندگی اکثر بزرگان و انسانهایی که مورد تایید خدا هستن رو میدیدیم که جاهایی که خدا زد توی برجکشون، کجا بوده...

و اونها چکار کردن...

الان اگر بگم خیلی از چیزهایی که کفرتون رو بالا میاره سنت الهی هست برای مومنین... شاید فکر کنید اغراقه، یا بدعته...

اما راه دومی نیست...

خودتون بهش میرسید...

شک ندارم...

 

 

پاسخ:
نه... باور میکنم. درست میگید.
دلم یه مناجات عمیق و حقیقی و پنهانی با صاحب امرم رو می‌خواد. اونا میتونند گره‌ام رو باز کنند.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">