پدر و فرشتهها
دیشب وقتی تو سالن سینما، گوشیام رو روشن کردم و ایتا رو بالا آوردم و این عکس رو دیدم، دیگه اشکام بند نمیاومد...
خب آخه منم دلم خواست که یک دختر کلاس دومی بودم و اینطور لطیف و فرشتهگونه و معصومانه، به دیدار ولی امرم میرفتم.
در راه برگشت از کاخ جشنواره، دو دسته گل نرگس و دو جعبه شیرینی برای پدرهایمان خریدیم و رفتیم به دیدنشان.
وقتی که به فاطمهزهرا عکس و فیلمهای دیدار را نشان دادم، او هم غصهاش گرفت و گفت دوست داشتم من هم کلاس دوم سوم بودم. بهش گفتم من هم دوست داشتم آنجا بودم. تو نبودی که ببینی من چقدر گریه کردم! نمیدونی چقدر دوست داشتم... نمیدونی...
بعد من با چشمهای اشکی به دخترم لبخند زدم تا او هم لبخند زد.
فیلم صحبتهای پدر با فرشتهها را موقع خواب برای دخترها گذاشتم. با صدای زیبای رهبر به خواب رفتند. خوشحالم اگر زمان به عقب نمیگرده ولی سه تا دختر دارم که من رو در زمان و مکان تکثیر کردهاند...
چقدر کیف کردم از تماشای عکس و فیلم های دیدار دیشب.. چقدر همه چی قشنگ و پروانه ای بود.. منم خیلی دوست داشتم همسن اون فرشته ها و توی اون جشن باشم..